جهان همچون اراده: اراده حیات
تقریباً همه فلاسفه بدون استثناء، حقیقت ذهن را اندیشه و شعور دانستهاند و به گفته آنان انسان حیوان با شور و عاقلی است animal rationale . «این خطای عام اساسی و این گناه و معصیت نخستین، باید پیش از هر چیز دور انداخته شود.» (جلد ۲، ۹، ۴٫ شوپنهاور این جمله مطنطن سپینوزا را فراموش کرده است (اگر نگوییم که از آن استفاده کرده است)؛ میل ماهیت حقیقی انسان است. کتاب اخلاق، قسمت ۴، قضیه ۱۸٫ فیخته نیز اراده را چنین ستوده است.)
شعور و درک در موجودات زنده
شعور و درک فقط در ظاهر و سطح ذهن ما قرار دارد؛ ما از درون و باطن ذهن خبر نداریم؛ همچنان که از کره زمین فقط قشر و ظاهر آن را میبینیم.» در زیر پرده هوش و درک، اراده معقول یا غیرمعقول قرار دارد؛ یعنی به نیروی حیاتی مبرم و کوشا و یک فعالیت غریزی و ارادهای که با میل آمرانه همراه است. غالباً به نظر میرسد که عقل اراده را میراند ولی هدایت عقل، اراده را نظیر راهنمایی است که نوکر به ارباب خود میکند. «اراده آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را میبرد تا او را رهبری کند.» اگر ما چیزی را میخواهیم برای آن نیست که دلیلی بر آن پیدا کردهایم؛ بلکه چون آن را میخواهیم برایش دلیل پیدا میکنیم؛ حتی برای آن دنبال فلسفه و الهیات میرویم که پوشش و نقابی بر روی امیال خود پیدا کنیم. به همین جهت شوپنهاور انسان را حیوان فلسفی مینامد: میل و شهوت حیوانات دیگر بدون فلسفه است. «اگر با شخصی مباحثه کنیم و تمام قدرت استدلال و بیان خود را به کار اندازیم، چقدر تلخ و خشمگین خواهیم شد وقتی که بفهمیم طرف نمیخواهد بفهمد و ما با اراده او سر و کار داریم. از اینجاست که منطق بیفایده است؛ هیچکس دیگری را با منطق متقاعد و قانع نساخته است و منطقیون منطق را فقط وسیله کسب معاش قرار دادهاند. برای قانع ساختن شخصی باید به منافع شخصی و امیال و خواست و اراده او رجوع کرد. ببین چگونه مدتها پیروزیهای خود را در یاد نگه میداریم ولی شکستهای خویش را به زودی فراموش میکنیم. حافظه خدمتکار اراده است. «در موقع حساب بیشتر به نفع خود اشتباه میکنیم تا به زیان خویش؛ البته بدون اینکه کوچکترین قصد خیانت داشته باشیم. » از طرف دیگر ابلهترین اشخاص در تصادم با اموری که به میل و خواهش او بستگی دارند باهوش و فطن میگردد.» بطور کلی هوش هنگام خطر افزایش مییابد همچنان که در روباه دیده میشود و نیز در هنگام حاجت و ضرورت تند میشود همچنان که در جنایتکاران مشاهده میگردد. ولی هوش همیشه تابع و آلت دست میل است و اگر بخواهد جای اراده را بگیرد، تشویش و اضطراب فرا میرسد، هیچکس به قدر آنکه از روی فکر کار میکند، دچار اشتباه نمیگردد.
فکر و تعقل یا اراده حیات؟
ببین چگونه مردم به شدت و سختی به خاطر طعام و زن و فرزند خویش میجنگند. آیا این کار را از روی فکر و تعقل انجام میدهند؟ محققاً خیر؛ علت این مبارزه آن اراده نیمه معقول برای زندگی و به خاطر زندگی کامل است. «مردم ظاهراً از جلو کشیده میشوند ولی درحقیقت از عقب رانده میشوند.» آنها خیال میکنند که هر آنچه دیده بیند دل کند یاد در صورتی که بر عکس هر آنچه دل میکند شخص به سوی آن میرود؛ عمل غریزه اشخاص را هدایت میکند و مردم از آن فقط نیمه آگاهی دارند. هوش فقط به منزله وزیر امورخارجه است؛ «طبیعت هوش را برای خدمت اراده شخصی آفریده است. بنابراین هوش امور را تا آنجا درک میکند که بتواند وسیلهای در دست اراده باشد نه اینکه بخواهد به کنه و عمق آن برسد.» اراده تنها عنصر ثابت و لایتغیر ذهن است؛ اراده است که از راه استمرار مقصد به وجدان وحدت میبخشد و اندیشهها و تصورات را بهم جمع میکند و مانند یک آهنگ متعادل مستمر با آن همراهی میکند. اراده هسته اصلی نغمات اندیشه است.
صفات و سجایای شخصی بر پایه اراده استوار است نه هوش. خلق و نهاد شخص استمرار مقصد و رفتار او است؛ و این همان اراده است. در مکالمات عامیانه که «دل» را به جای «مغز و سر» استعمال میکنند، حقیقتی است: عوام میداند (زیرا استدلال نمیکند) که اراده نیک عمیقتر و قابل اطمینانتر از یک ذهن روشن است و وقتی که عوام از کسی به عنوان «ناقلا» و «تند ذهن» و «دانا» تعریف میکنند، متضمن سوء ظن و کراهت نیز هست. «صفات عالی ذهن جلب تحسین و تمجید میکند ولی جلب محبت نمینماید.» و «پاداشی که مذاهب نوید میدهند، برای صفات عالی اراده و قلب است نه هوش و درک.»
بدن انسان
حتی بدن انسان محصول اراده است، خون به وسیله آنچه ما به طور مبهم حیات مینامیم به فشار خود ادامه داده راهی در بدن جنین باز میکند، این راهها عمیقتر شده بسته میگردند و اورده و شرائین را تشکیل میدهند. اراده دانستن مغز را به وجود میآورد همچنان که اراده گرفتن دستها را میآفریند و اراده خوردن جهاز هاضمه را ایجاد میکند. (جلد ۲، ۴۸۶ نظریهی لامارک در نشو و ارتقا همین است. امیال و اعمال، اعضا و ترکیبات را به وجود میآورند.)
در حقیقت این ازدواج اشکال مختلف اراده هستند و دو جنبه مختلف یک حقیقت میباشند. این نسبت در هیجان و انفعال بهتر محسوس میشود یعنی احساس و تغییرات جسمیباطنی یک ترکیب واحد را تشکیل میدهند.
«عمل اراده و حرکت بدن دو چیز مختلف خارجی که به رابطه علیت بهم پیوسته باشند، نیستند؛ ربط آنها ربط معلول به علت نیست؛ آن دو، امر واحدی هستند که به طرق مختلف در آمدهاند، یعنی گاهی مستقیماً درک میشوند (اراده) و گاهی از راه حواس (حرکت بدن). عمل بدن همان عمل اراده است که تجسم پیدا کرده است و این امر در تمام حرکات جسم صحیح است :یعنی تمام بدن اراده مجسم است. اجزاء مختلف بدن تجسم و جلوه میلی است که اراده خود را از آن راه ظاهر ساخته است. این اجزاء و اعضاء بیان محسوس و مرئی این امیال میباشند. دندان و گلو و امعاء تجسم گرسنگی و اعضای تناسل تجسم امیال جنسی هستند. سلسله اعصاب به جای سیم مخابرات اراده است، شبکه این سیم در درون و برون اعضاء پخش شده است همچنان که جسم انسانی به طور کلی متعلق به اراده کلی انسانی است، ترکیب انفرادی اعضای جسم نیز تجسم اراده و ضمن انفرادی است.»
خستگی
ذهن خسته میشود ولی اراده خستگی بردار نیست. ذهن نیازمند خواب است ولی اراده در حال خواب نیز کار میکند. مرکز خستگی و رنج در مغز است ولی اعضایی که وابسته مغز نیستند (از قبیل قلب) هرگز خسته نمیشوند. (جلد ۲، ۴۲۴٫ ولی آیا میل سیری و خستگی ندارد و در مرض و خستگی زیاد حتی اراده زندگی نیز رو به ستی مینهد.) ذهن از خواب نیرو میگیرد ولی اراده محتاج نیرو و غذا نیست. از اینجاست که اشخاصی که به امور ذهنی و عقلی سر و کار دارند بیشتر به خواب نیازمندند. با این همه نباید از این حقیقت سوء استفاده کرد. زیرا خواب غیرضروری زیانآور و مایه اتلاف وقت است. در خواب زندگی انسان به صورت زندگی نباتی در میآید و در این حال «اراده بر طبق طبیعت اصلی و اساسی خود کار میکند و چیزی از بیرون مایه مزاحمت او نمیشود و قدرت او از راه فعالیت ذهن و کوشش قوه مدرکه که سنگینترین عمل بدنی است محدود نمیگردد؛ بنابراین هنگام خواب تمام قدرت اراده مصروف حفظ و اصلاح بدن میشود. از اینجاست که اغلب بهبودها و بحرانات مساعد در خواب صورت میگیرد. جنین تقریباً به طور مستمر در حالت خواب است و کودک بیشتر اوقات را میخوابد. حیات مبارزهای است برضد خواب : ابتدا ما بر آن غالب میشویم ولی در آخر او بر ما پیروز میگردد. خواب جزئی از مرگ است که میخواهد آن قسمت از حیات را که در ضمن کار روزانه فرسوده شده، نگاه دارد و تجدید کند.» خواب دشمن دائمی ماست؛ حتی در موقع بیداری نیز گاهی به سراغ ما میآید. از این کلههایی که حتی عاقلترین آن هر شب دچار رؤیاهای بیمعنی و سنگین میگردند و هنگام بیداری دوباره به تفکر خود ادامه میدهند چه انتظاری باید داشت.
حقیقت انسان
پس اراده حقیقت انسان است و اگر بگوییم که حقیقت تمام مظاهر حیات و حتی کنه و عین تمام مواد بیجان نیز هست چه خواهید گفت؟ و چه خواهید گفت اگر بگوییم که اراده همان «شیء فی ذاته» است که مطلوب و امید همه و حقیقت باطنی و سر نهانی تمام اشیاء است؟
اکنون بگذار تا جهان خارج را از راه اراده تفسیر کنیم و از اساس و مبدا شروع نماییم؛ آنجا که دیگران گفته اند اراده نوعی از نیرو است ، ما بگوییم نیرو نوعی از اراده است به سؤال هیوم که پرسیده بود علیت چیست؟ پاسخ دهیم و بگوییم که اراده است. همچنان که اراده علت کلی نفوس ماست، علت کلی اشیاء نیز هست و اگر علت را به معنی اراده نگیریم، علیت به صورت جادو و معما جلوهگر خواهد شد یعنی در حقیقت بیمعنی خواهد بود. بدون پی بردن به این سر ما فقط کلماتی مبهم و توخالی از قبیل «نیرو» و «قوه ثقل» و « خاصیت ترکیب» را به کار خواهیم برد، ما از این نیروها آگاه نیستیم ولی تا اندازهای روشنتر میدانیم که اراده چیست؛ پس بگذار تا بگوییم که قوای جذب و دفع، و ترکیب و انحلال، و مغناطیس و برق، و نقل و تبلور، همگی اشکال مختلف اراده میباشند. گوته این فکر را در عنوان یکی از داستانهای خود آورده است آنجا که قوه مقاومتناپذیر عشق را Wahlerwardschaften یعنی نیروهای وصل و ترکیب انتخابی نامیده است. قوهای که عاشق را به سوی معشوق میکشد و قوهای که سیارگان را میگرداند یکی است.
اراده حیات در نباتات
در زندگی نباتات نیز امر بدین منوال است. هر چه به مراحل پست حیات نزدیکتر شویم، نقش هوش را کمتر خواهیم یافت؛ ولی نقش اراده اینطور نیست.
«آنچه ما را تحت روشنی علم و قوه عاقله به سوی هدف معینی میکشد با آنچه در مظاهر و مراحل پست حیات مانند کور و کر یکنواخت و یکدست و بدون تغییر عمل میکند، یکی است و نام آن اراده است. لاشعوری وضع طبیعی و اصلی هر چیز است و بنا بر این پایه آن انواع خاصی نیز هست که در آن شعور به شکل عالیترین مظاهر جلوه ؛ از این رو همیشه تفوق با ناآگاهی و لاشعوری است. با آنکه اغلب موجودات فاقد شعورند، باز بر طبق قوانین طبیعت خود یعنی اراده رفتار میکنند. نباتات یک امر ضعیفی شبیه به شعور دارند و انواع پست حیوانات فقط پرتو ضعیفی را از آن دارا میباشند. ولی حتی در مراحل عالی حیات، لاشعوری نباتات که مبدأ حرکت محسوب میشود، پایه و اساس اصلی است و ضرورت و احتیاج به خواب نشانه آن است.»
ارسطو حق داشت که میگفت یک امر باطنی هست که نباتات و انسان و حیوان و ستارگان را به شکل قالب معینی در میآورد. «غریزه حیوانات تصور خوبی از غرض و هدف طبیعت به دست ما میدهد. زیرا غریزه عملی است که به نظر میرسد شعوری آن را به سوی هدفی هدایت میکند در صورتیکه چنین نیست؛ همچنین در ساختمان طبیعت چیزی است که به نظر میرسد شعوری آن را به سوی هدفی میراند، در حالی که به هیچوجه چنین نیست.» مهارت مکانیکی عجیب حیوانات نشان میدهد که تا چه اندازه اراده بر هوش مقدم است. فیلی که او را در تمام اروپا گردانده بودند و از صدها پل گذشته بود، از یک پل بیدوامی عبور نمیکرد با آنکه به چشم خود میدید که عدهای اسب و انسان از آن میگذرند. سگ کوچکی از پریدن از روی میزی میترسید؛ او عاقبت این جهش را از روی استدلال پیشبینی نمیکرد (زیرا تجربهای در این کار نداشت) بلکه از روی غریزه پیشبینی مینمود. اورانگوتان خود را از آتشی که سر راه مییابد گرم میکند ولی هیچگاه دست به آن نمیزند و آن را نمیبلعد؛ بدون تردید این قبیل امور غریزی است و نتیجه استدلال نیست؛ بیان و تفسیر ارادهاند نه هوش.
اراده، بدون تردید، خواست زندگی است. آن هم زندگی کامل. زندگی برای زندگان چقدر عزیز است و با چه شکیبایی آرامی منتظر پایان خویش میباشد. هزارها سال قوهی گالوانیسم در مس و روی خوابیده است و این دو به آرامیدر کنار نقره قرار دارند؛ به محض اینکه وضع مساعدی پیش آمد، این نیرو به شکل شعله از میان میرود. در مواد آلی نیز میبینیم که در طی سه هزار سال نیروی حیاتی در یک دانه خشکی باقی میماند و به محض اینکه وضع مساعدی پیش آمد، نمو میکند و به شکل نبات در میآید. قورباغههای زندهای که در سنگهای آهکی پیدا شدهاند نشان میدهند که زندگی حیوانی نیز ممکن است هزارها سال به حال تعلیق باقی بماند. اراده، اراده حیات (اراده زندگی یا اراده معطوف به حیات) است و مرگ دشمن جاودانی آن .
آیا میتواند بر مرگ هم فائق شود؟
منبع
مقاله: اراده حیات از نگاه شوپنهاور
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی