سرگذشتمتفکران بزرگ

برتراند راسل به عنوان مصلح اجتماعی

قسمت دوم از فلسفه راسل : وقتی جنون بزرگ فرا می‌رسد

برتراند راسل به عنوان مصلح اجتماعی

جنون بزرگ فرا رسید و برتراند راسل که ‌این همه در زیر بار منطق و ریاضیات و بحث معرفت مدفون گشته بود و قدرت تکلم نداشت، ناگهان برجست و جهانیان از مشاهده اینکه استادی لاغر و کم‌خون به مرد بسیار دلیری مبدل شد و دوست‌دار پرشور انسانیت گردید، در حیرت افتادند این عالم متبحر از گوشه فورمول‌ها بیرون جست و سیلی از مقالات بر ضد سیاستمداران عالی مقام مملکت خویش جاری ساخت و حتی پس از آن که او را از دانشگاه بیرون کردند و مانند گالیله به یکی از محلات تنگ لندنش انداختند، باز دست از مبارزه نکشید. مردمی‌که در عقل او شک داشتند، صداقتش را می‌ستودند ولی آنان نیز از تغییر ناگهانی او چنان متحیر شدند که اندک زمانی با وی با عدم تسامح دور از اخلاق انگلیسی رفتار کردند. این صلح‌جوی مبارز به‌رغم مبادی مورد احترام خوش از جامعه طرد شد و به او به نظر خائن کشور خویش که او را پرورده بود نگریستند، کشوری که حیات آن از طوفان جنگ به خطر افتاده بود.

این طغیان و مخالفت، فقط به علت ‌ترس و وحشت از جنگ بود. برتراند راسل که مانند عقل مجرد رفتار می‌کرد، در حقیقت مملو از احساسات بود و منافع امپراطوری به نظر او ارزش کشته شدن جوانانی که با افتخار و غرور به سوی کشتن و کشته شدن می‌رفتند، ندارد. در جستجوی علل این قتل و کشتار به کار پرداخت و به عقیده خود در سوسیالیزم یک تحلیل سیاسی و اقتصادی دید که منشاء این بیماری و علاج آن را به وی باز نمود. علت بیماری مالکیت فردی و علاج آن مسلک اشتراکی است.

با روش هوشمندانه خود ثابت کرد که اصل هر مالکیت در زورگویی و دزدی است. در پیش چشم مردم جهان، در معادن طلای ساحل و معادن الماس کیمبرلی دزدی به مالکیت تبدیل می‌شود. «بهر اجتماعی، در هر شکلی که باشد، نفعی از مالکیت فردی اراضی حاصل نمی‌شود، اگر مردم عقل داشتند فرمان صادر می‌کردند که از همین فردا مالکیت ملغی خواهد بود، و به مالکین در عوض فقط مبلغ مختصری برای کفایت معیشت مختصر داده خواهد شد.»

تا آنجا که دولت از مالکیت حمایت می‌کند و قانون و اسلحه و نظام آن نوع دزدی را که موجب مالکیت انفرادی می‌شود تقویت می‌نمایند، مؤسسات اجتماعی و دولتی شر محسوب خواهد شد؛ چه خوب است که اتحادیه‌های کارگری و قوای مولده این مشاغل را از دولت سلب کنند. اجتماعات ما شخصیت و فرد را به رخوت دچار کرده است و فقط سلامت و نظم یک حیات نوین می‌تواند ما را با اجتماع آشتی دهد.

آزادی خیر اعلى و اکمل است؛ زیرا بدون آزادی شخصیت غیرممکن است. علم و حیات امروزی چنان پیچیده شده است که فقط از راه بحث آزاد می‌توانیم از اشتباهات و اوهام به در آمده منظر کلی حقیقت را مشاهده کنیم. بگذار تا مردم و حتی آموزگاران اجتماع بحث و مشاجره کنند: از این عقاید مختلف یک ایمان نسبی به وجود می‌آید که به سهولت دست به اسلحه نمی‌برد؛ جنگ و کینه از عقاید ثابت و متحجر بر می‌خیزد‌، آزادی فکر و گفتار همچون باد خرافات و اوهام مغزهای جدید را از میان می‌برد.

ما هنوز آن‌طور که خیال می‌کنیم‌، تربیت نشده‌ایم. ما در مرحله ابتدایی آزمایش بزرگ تعلیم و‌تربیت جهانی هستیم و از این رو این‌ تربیت وقت کافی برای نفوذ عمیق در افکار و زندگی عمومی‌ما نداشته است. ما تجهیزات تهیه کرده‌ایم ولی از لحاظ روش و فن در مرحله ابتدائی هستیم؛ خیال می‌کنیم که تعلیم و‌ تربیت عبارت است از انتقال مقدار معینی از معلومات؛ در صورتی که چنین نیست و تعلیم و ‌تربیت تکمیل و بسط وضع و حالت علمی ‌روح انسان است، صفت بارز مرد کم‌هوش آن است که عقاید را زود و به طور مطلق می‌پذیرد؛ ولی عالم دیر معتقد می‌شود و گفتارش با قید و حد و شرط توأم است. به کار بستن علم و روش‌های علمی ‌در‌ تربیت ما را تا اندازه‌ای به وجدان عقلانی رهنمون می‌شود که به وسیله آن فقط آنچه را قطعی و مسلم است، باور می‌کنیم و به محض اینکه آن را نادرست یافتیم، دور می‌اندازیم. ‌تربیت با چنین روشی می‌تواند بیماری‌های ما را شفا بخشد و فرزندان ما را مردان و زنانی بار بیاورد که برای ایجاد جامعه نوین آماده باشند، قسمت غریزی طبع ما نرم و قابل انعطاف است. عقاید و اوضاع مادی و اجتماعی و مؤسسات می‌توانند آن را تغییر دهند. مثلاً واضح است که تعلیم و‌ تربیت می‌تواند شخص را چنان بار بیاورد که به هنر بیش از مال ارزش قائل شود، چنان که در عهد رنسانس همین‌طور بود‌؛ و این مطلب را نصب‌العین سازد که در تکمیل هر امر خلاق و بدیع بکوشد و میل و شهوت مال و منال را ه بقدر امکان کم‌تر و محدودتر سازد.» اصل پیشرفت همین است و از آن برای اخلاق طبیعی نوین، دو حکم مهم نتیجه می‌شود: اول اصل احترام‌؛ یعنی پیشرفت دانش حیات اشخاص و اجتماعات تا آنجا که ممکن است‌؛ دوم اصل تسامح، یعنی پیشرفت یک شخص و یا یک اجتماع به حد امکان کم‌تر به زیان شخص و اجتماع دیگر تمام شود.

اگر تشکیلات عالی مدارس و دانشگاه‌ها حقیقتاً مجهز و مکمل شوند و درست در راه هدف اصلاح طبع انسانی قدم نهند‌، همه چیز ممکن خواهد بود. راه دفع حرص و ولع اقتصادی و توحش بین‌المللی این است نه انقلابات شدید و نه قوانین روی کاغذ. انسان برای آن در جبهه‌های دیگر حیات پیروز شده است که وقت کافی برای تکمیل آن صرف کرده است، اگر وقت ‌بیش‌تری صرف کند و آن را با حکمت و تدبیر به کار بندد، خواهد توانست حتی بر خود نیز مسلط شود و خود را از نو درست کند. مدارس ما دری است به مدینه فاضله.

منبع

کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی

برچسب ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پژوهش