بهداشت روانفرزندپروری و رشدمتفکران بزرگ
نظریه ویگوتسکی ، اهمیت ابزار روانشناختی و زبان
روانشناس رشدگرای مارکسیست
نظریه ویگوتسکی : از آنجا که ویگوتسکی یک مارکسیست بود، سعی داشت نوعی روانشناسی بر پایه نظریه مارکسیسم ابداع کند. مارکس متوجه شده بود انسانها دارای نیازهای زیستشناختی هستند، اما او بیشتر به ظرفیت انسان برای تولید و استفاده از ابزار تأکید داشت و معتقد بود انسانها از طریق اختراع و استفاده از ابزارها بر محیط خود مسلط میشوند و نیازهای خود را ارضاء میکنند.
از نظر مارکس، اشتباه است که ماهیت انسان را بهطور انتزاعی و جدا از بافت تاریخی-اجتماعی آن توصیف کنیم. شرایطی که در آن کار و تولید صورت میگیرد، در طول تاریخ تغییر میکند. بنابراین، برای شناخت انسان نیاز داریم تا تاریخ و روند تغییرات تاریخی را درک کنیم.
از دیدگاه مارکس، تاریخ فرآیندی دیالکتیکی است، یعنی مجموعهای از تضادها و رفع تضادهاست. بین نیروهای جدید تولید و نظام اجتماعی موجود تضاد به وجود میآید و سیستم اجتماعی جدیدی پایهگذاری میشود.
مارکس کسانی را که ماهیت هشیاری یعنی ایدهها، نگرشها و عقاید افراد را بهعنوان وجودی مستقل در نظر میگرفتند موردانتقاد قرار داد. مارکس معتقد بود که تفکر افراد به زندگی مادی آنها، روشی است که کار و تولید میکنند و به مبادله کالا میپردازند و به مقطع خاصی از رشد تاریخی بستگی دارد.
اما این تنها محتوای تفکر نیست که به رشد تاریخی وابسته است، بلکه ظرفیتهای شناختی نوع انسان هم تحت تأثیر تغییرات تاریخی، بهویژه رشد فناوری، تحول مییابد. این عقیده همانند نظریه فردریک انگلس همکار مارکس است که با قوت عنوان میکرد که فناوری اولیه، یعنی استفاده اولیه از ابزار، ویژگیهای منحصربهفرد از جمله هوش و تکلم پیشرفته را در انسانها به وجود آورد.
نظر انگلس در زمینه استفاده از ابزار
اجداد ما هنگامی در استفاده از ابزار توانایی پیدا کردند که از روی درختان پایین آمدند و روی سطح زمین زندگی کردند. این روش جدید زندگی آنها را قادر ساخت تا روی دو پا بایستد و دستهایشان برای تولید ابزار سنگی آزاد باشد. همینکه افراد شروع به ساختن ابزار کردند ذهن آنها رشد یافت، بعد شروع به کشف ویژگیهای عناصر طبیعت از جمله خواص سنگ و چوب کردند که بریدن را برای آنها آسان میساخت.
استفاده از ابزار به روشهای جدید همکاری و روابط اجتماعی منجر شد. همچنان که فناوری پیشرفت کرد افراد متوجه مزیتهای کار با یکدیگر شدند. انسانها با در دست داشتن ابزار، دیگر محیط را آنطور که بود نمیپذیرفتند و اکنون قادر بودند آن را تغییر دهند.
نظریه ویگوتسکی در زمینه ابزارهای روانشناختی
طبق نظریه ویگوتسکی افراد همانطور که ابزارهایی را برای چیره شدن بر محیط ابداع کردند، ابزارهای روانشناختی را نیز برای تسلط بر رفتارشان به وجود میآورند. او اظهار کرد که همگام با رشد فرهنگ، ابزارهای ذهنی بیشتری به وجود آمد. در نظریه ویگوتسکی از ابزارهای روانشناختی مختلفی نام برده می شود که مردم برای کمک به تفکر و علائم رفتاری از آنها استفاده میکنند و معتقد بود، بدون بررسی این نشانهها که توسط فرهنگ فراهم میشود، نمیتوان تفکر انسان را درک کرد.
طبق نظریه ویگوتسکی ، مهمترین سیستم نشانهای گفتار است. گفتار کارکردهای بسیاری دارد اما اساسیترین آنها این است که تفکر و توجه ما را از موقعیت بیواسطه (تأثیرپذیری محرکها در هر لحظه) آزاد میسازد. به دلیل اینکه کلمات میتوانند امور و وقایعی را رمزبندی کنند که فراسوی شرایط حاضر است، بنابراین گفتار ما را قادر میسازد تا به گذشته فکر کنیم و برای آینده تصمیم بگیریم.
در نظریه ویگوتسکی هنگامیکه انسانها از نمادها و نشانهها استفاده میکنند، درگیر نوعی رفتار واسطهای میشوند؛ یعنی آنها مستقیماً به محرکهای محیطی پاسخ نمیدهند. رفتار آنها بهوسیله نشانههای درونیشان تحت تأثیر قرار میگیرد یا بهعبارتدیگر، «واسطهای» میشود.
یادگیری گفتار در رشد کودک، اهمیتی اساسی دارد. گفتار، کودک را قادر میسازد تا هوشمندانه در زندگی اجتماعی گروهی، شرکت کند. گفتار همچنین تفکر فردی کودک را تسهیل میکند. ویگوتسکی متوجه شد که در ۳ یا ۴ سالگی، کودکان شروع به استفاده از نوعی گفتگو با خودشان میکنند که مانند گفتگو با افراد دیگر است. در ابتدا این گفتگو را با صدای بلند انجام میدهند. بعد از مدتی، در ۶ یا ۷ سالگی، کودکان گفتگو با خود را بهصورت درونی و بدون صوت شروع میکنند. در نظریه ویگوتسکی توانایی ما برای گفتگو با خودمان، یعنی فکر کردن با کلمات، سهم بسیار عمدهای در انجام تفکر ما دارد.
دو سیستم نشانهای مهم
دو سیستم نشانهای مهم دیگر، نوشتن و سیستمهای شمارش میباشند. اختراع خط یک موفقیت بزرگ انسانی بود زیرا نوشتن افراد را قادر میسازد تا اطلاعات خود را برای همیشه ثبت کنند. اما برای بسیاری از کودکان خواندن و نوشتن مستلزم تلاش زیادی است، زیرا خواندن و نوشتن آنها را مجبور میکند تا از گفتار بیانی و بدنی که بهصورت طبیعی از آن برخوردارند فاصله بگیرند و رمزهای انتزاعی را برای کلمات مورداستفاده قرار دهند. یادگیری نوشتن اغلب تا حد زیادی به آموزش رسمی نیاز دارد.
همچنین سیستمهای شمارشی در تکامل انسان اهمیت زیادی داشته است. انسانهای اولیه سیستمهای شمارشی را به این دلیل به وجود آوردند که دریافتند قادر نیستند مقدار اشیاء (مانند میوهجات و گاوهای گله) را تنها از طریق مشاهده تعیین کنند. آنها به مجموعهای از رمزها نیاز داشتند تا در شمارش به آنها کمک کند.
ویگوتسکی عنوان کرد، که سیستم نشانهای هر فرهنگ، تأثیر اساسی بر رشد شناختی دارد. تأثیری که از سوی رشدگرایانی مانند گزل و پیاژه، نادیده گرفته شده است. گزل و پیاژه به رشد بهعنوان آنچه از درون خود کودک نشأت گرفته و ناشی از نیروهای رسشی درونی یا کشفیات خود به خودی است، اعتقاد دارند. اما طبق نظریه ویگوتسکی رشد درونی بهعنوان مسیر طبیعی رشد بااهمیت است و این نیروهای رشد درونی در رشد شناختی کودکان تا ۲ سالگی یا کمی بیشتر مسلط هستند اما بعدازآن رشد ذهن بهشدت تحت تأثیر مسیر فرهنگی رشد یعنی سیستمهای نشانهای که فرهنگ فراهم میآورد، قرار میگیرد. درواقع تفکر انسان بدون گفتار و سیستمهای نشانهای دیگر ممکن نخواهد بود.
بالاترین سطوح تفکر یعنی استدلال نظری و تماماً انتزاعی مثل نوشتن، ریاضیات و دیگر انواع مفاهیم نظری نیاز به آموزش دارند. مطمئناً کودکان ممکن است بعضی مفاهیم را خودشان و بر اثر تجربههای روزمره کسب کنند. اما آنها نمیتوانند بدون آموزش سیستمهای نشانهای انتزاعی و فکر کردن بهصورت کاملاً انتزاعی را از خود نشان دهند.
در سال ۱۹۳۱ ویگوتسکی فرصتی برای آزمودن این فرضیه دوم خود، یعنی اینکه تفکر انتزاعی محصول سطوح رشد تاریخی-اجتماعی نسبتاً پیشرفته است، پیدا کرد. در آن هنگام نواحی دورافتادهای در روسیه وجود داشت که شامل آسیای مرکزی میشد، جایی که روستاییان هنوز در سیستم فئودالی کار میکردند. روستاییان روی مزارع کوچکی کار میکردند که کاملاً وابسته به ملاکان ثروتمند و اربابان فئودال بود؛ اغلب آنها بیسواد بودند. حکومت جدید روسیه سعی میکرد تا تمام ایالتها، بهصورت یک ایالت سوسیالیستی جدید درآید و کارهای کشاورزی بهصورت جمعی انجام گیرد و درنتیجه دورههای کوتاه خواندن، نوشتن و استفاده نظری از اعداد را به روستاییان آموزش دهد.
در سال ۱۹۳۱ به دلیل اینکه حکومت هنوز در مراحل اولیه اجرای برنامههای جدید بود، ویگوتسکی فرصت یافت تا فرآیندهای ذهنی بزرگسالانی را که شرکت در شیوههای جدید زندگی را شروع کرده بودند با آنهایی که هنوز به شکل گذشته زندگی میکردند مقایسه کند. درواقع خودش بیمارتر از آن بود که به آسیای مرکزی سفر کند، بنابراین از لوریا و دیگران خواست تا این مطالعه را انجام دهند. در بخشی از این تحقیق مصاحبهگران به آزمودنیها عبارتهایی قیاسی ارائه میکردند. آزمودنیهای بیسواد از پاسخ به سؤال به شیوهای کاملاً نظری امتناع میکردند. اما آنهایی که در برنامههای جدید شرکت کرده بودند با عبارتهای قیاسی به شیوه نظری برخورد کردند و جواب صحیح دادند. این آزمایش چندان هم کامل نبود. درعینحال مطالعه فوق در اساس از این دیدگاه مارکسیستی که ذهن محصول تغییرات تاریخی-اجتماعی است حمایت میکرد.
این مطالعه اظهار میدارد که نمیتوانیم از اصول تفکر یا رشد شناختی بهطور انتزاعی بحث کنیم- کاری که معمولاً روانشناسان انجام میدهند. ما نیاز داریم فرهنگی را که کودک در آن پرورش مییابد و سیستم نشانهای را که فرهنگ فراهم میآورد، در نظر بگیریم. بر همین اساس در نظریه ویگوتسکی اگر این ابزارهای تفکر تغییر یابند، ذهن ویژگیهای متفاوتی به خود خواهد گرفت. تمام روانشناسان مارکسیست، طرفدار جدی نظریه ویگوتسکی نبودند زیرا عنوان کردند ویگوتسکی استعاره ابزارهای را بیشازحد بسط و گسترش داده است. آنها میگفتند این ابزارها اشیایی واقعی و نه ابزاری برای گفتار، نوشتار، ریاضیات و دیگر ابزارهای روانشناختی هستند.
ویگوتسکی علاوه بر شهرتش بهعنوان مارکسیست، به روانشناسی رشد سمت و سویی امیدبخش داد. وی نقش نیروهای درونی را تشخیص داد اما اظهار داشت که درک کامل رشد شناختی به مطالعه ابزارهای روانشناختی که فرهنگها فراهم میآورند و انتظار دارند کودکان از آنها استفاده کنند نیز نیازمند است.
عموماً به نظر میرسد که این دو نیرو، یعنی درونی و فرهنگی مخالف یکدیگر باشند. شاید به این دلیل که هر یک از نظریهپردازان فقط روی یکی از این نیروها –هردو آنها- تأکید میکردند. ویگوتسکی در یک مکتب دیالکتیکی آموزش دیده بود، بنابراین آموخته بود که روشهایی را در نظر بگیرد که در آن نیروهایی متضاد با یکدیگر تعامل میکنند و تغییرات جدیدی را به وجود میآورند. براثر رشد، کودک سعی میکند به روش خود جهان را حس کند اما با فرهنگی روبهرو میشود که از او انتظار دارد تا سیستمهای نشانهای ویژهای را بهکار ببرد. مطالعه این تعامل پیچیده دشوار است.
کمکهای حافظه
در نظریه ویگوتسکی ابتداییترین ابزارهای روانشناختی انسان کمکهای حافظه هستند و امروزه هنوز هم برای ما بسیار بااهمیتاند.
در یک آزمایش در سال ۱۹۳۱ ویگوتسکی به کودکان و بزرگسالان آموزش داد تا هنگامیکه رنگهای مختلف را میبینند به روشهای متفاوتی پاسخ دهند؛ او به آنها گفت وقتی رنگ قرمز را میبینند یک انگشت خود را بالا ببرند و هنگامیکه رنگ سبز را میبینند دکمهای را فشار دهند و غیره. گاهی تکلیف ساده و گاهی اوقات تکلیف سختی را به آنها ارائه میداد و در بعضی موارد کمکهای حافظه را به آنها پیشنهاد میکرد.
کودکان خردسال بین ۴-۸ سال معمولاً هر چیزی را که به یاد میآوردند انجام میدادند، خواه تکلیف ساده بود خواه دشوار آنها بهمحض اینکه دستورات را میشنیدند پاسخ میدادند. وقتی آزمایشگر برای کمک به حافظه آنها تصاویر و کارتهایی را به آنها نشان میداد، آنها اغلب این کمکها را نادیده میگرفتند یا از آنها بهصورت نادرستی استفاده میکردند. ویگوتسکی نتیجه گرفت کودکان خردسال هنوز به محدودیتها و ظرفیتهای خود واقف نیستند یا نمیدانند از محرکهای بیرونی چگونه میتوان برای کمک به یادآوری امور سود جست.
کودکان حدود ۹-۱۲ سال تصاویری که ویگوتسکی به آنها نشان میداد را بهکار میبردند و این کمکها عملکرد آنها را بهبود بخشید. جالب اینجاست که این کمکها به بهبود حافظه بزرگسالان کمکی نکرد. اما نه به دلایل مشابه خردسالان، بلکه به این دلیل که آنها دستورات را حفظ میکنند و برای خود علائم ذهنی درونی میسازند و نیازی به سرنخهای بیرونی ندارند.
این آزمایشها با معیارهای امروزی بسیار غیررسمی هستند. اما پیشگام بررسیهای مختلف درباره حیطهای به نام فراشناخت هستند که امروزه یکی از موضوعات اساسی روانشناسی است و به معنای آگاهی افراد از فرآیندهای تفکر خود است.
گفتار
ویگوتسکی معتقد است توانایی استفاده از گفتار درونی در ۳ مرحله رشد میکند:
- در ابتدا در تعاملات کودک با دیگران اشاره به اشیاء غایب رخ میدهد.
- در حدود ۳ سالگی شروع میکند فرمانهای مشابه به خود میدهد. در ۶ سالگی این گفتار خود جهت دهنده بهطور روزافزونی بیصدا، مختصر و کمتر قابلفهم میشود.
- درنهایت در ۸ سالگی این گفتگوها را بهطورکلی از کودک نمیشنویم. ولی این گفتار از بین نمیرود فقط بهصورت بیصدا درمیآید.
این فرآیند کلی یکی از روشهای درونیسازی تعاملات اجتماعی است. چیزی که بهعنوان فرآیندی بین فردی بین والد و کودک اتفاق میافتد و به فرآیندی درونروانی تبدیل میشود که در درون کودک رخ میدهد. ویگوتسکی معتقد بود این نمونه کلی رشد و پیشرفت مشخصکننده رشد تمامی فرآیندهای عالیتر ذهن و تمامی اشکال تفکر و توجه است که به نشانههای فرهنگی وابسته است. در حقیقت این پیشرفت یک قانون عمومی است: هر کارکردی در رشد فرهنگی کودک در ۲ مرحله و در ۲ سطح ظاهر میشود: ابتدا در سطح اجتماعی و سپس در سطح روانشناختی.
این قانون از نظریه ویگوتسکی و پیروانش پایه روانشناسی مارکسیستی بود. یک مارکسیست ریشههای تفکر را در درون خود کودک، که بهطور خودبهخود از ذهن کودک ناشی میشود جستجو نمیکند بلکه به آن وجودی اجتماعی و بیرونی میدهد. ویگوتسکی میگوید کودک اشکال اجتماعی رفتار را میآموزد و آنها را برای خود بهکار میگیرد.
هر کارکردی در رشد فرهنگی کودک در ۲ مرحله و در ۲ سطح ظاهر میشود: ابتدا در سطح اجتماعی و سپس در سطح روانشناختی. این قانون از نظریه ویگوتسکی و پیروانش پایه روانشناسی مارکسیستی بود. یک مارکسیست ریشههای تفکر را در درون خود کودک، که بهطور خودبهخود از ذهن کودک ناشی میشود جستجو نمیکند بلکه به آن وجودی اجتماعی و بیرونی میدهد. ویگوتسکی میگوید کودک اشکال اجتماعی رفتار را میآموزد و آنها را برای خود بهکار میگیرد.
گفتار خودمحورانه
اولین کسی که به گفتگو با خود توجه کرد، پیاژه بود که آن را گفتار خودمحورانه نامید. این گفتار منعکسکننده خودمحوری کلی کودک است. کودک گفتار خود را با دیدگاه شنونده منطبق نمیکند، بلکه بهطور خودمحورانه فرض میکند که دیدگاه شنونده همانند خود اوست. پیاژه تخمین زد که بین ۴-۷ سالگی در حدود ۴۵ درصد از تمامی گفتارهای کودک، خودمحوری هست.
به نظر پیاژه، گفتار خودمحورانه اساساً بیفایده است و فقط نشاندهنده وجود نقص در تفکر کودک است. ویگوتسکی برخلاف پیاژه، کارکرد مثبتی را برای این گفتار قائل است. او معتقد است که گفتار خودمحورانه به کودک کمک میکند تا مسائل خود را حل کند.
ویگوتسکی و پیاژه همچنین در مورد سرنوشت نهایی گفتار خودمحورانه نیز مخالف بودند. پیاژه معتقد بود که کودک درنهایت بر خودمحوری خویش فائق میآید و این گفتار بهسادگی کاهش مییابد. اما ویگوتسکی اذعان داشت که گفتار خودمحورانه بهصورت کامل محو نمیشود، بلکه بهصورت نهانی در میآید و به گفتار درونی تبدیل میشود، یعنی نوعی گفتگوی خاموش که ما اغلب در هنگام حل مسئله به آن اقدام میکنیم.
ویگوتسکی معتقد بود که گفتار خودمحورانه بسیار سودمند است و در مسیر رشد گفتار درونی، مرحله بسیار بااهمیتی تلقی میشود. به نظر ویگوتسکی، گفتار خود جهت دهنده کودک، چیزی معماگونه است، زیرا هنوز از گفتار اجتماعی متمایز نشده است. این گفتار گاهی بهصورت گفتار خود جهت دهنده و متمایز شده و گاهی به شکل همان ویژگی اولیه خود، یعنی بهصورت گفتار اجتماعی ظاهر میشود. اما گفتار خود جهت دهنده، بهتدریج خاموشتر و بیصداتر میشود تا اینکه بهصورت گفتار درونی درمیآید.
مطالعات مربوط به اختلافنظر ویگوتسکی و پیاژه
سختی تکلیف
ویگوتسکی چنین استدلال میکرد که اگر گفتار خودمحورانه، کارکردی در زمینه حل مسئله داشته باشد، باید هنگامیکه تکالیف مشکلتر میشود، افزایش یابد. پیاژه کارکرد مثبتی برای گفتار خودمحورانه نمیدید و نظریه ویگوتسکی چنین چیزی را پیشبینی نمیکرد.
بر همین اساس ویگوتسکی شرایطی را به وجود آورد تا در آن تکالیف مشکلتر شوند. برای مثال هنگامیکه کودک آماده نقاشی کشیدن بود بهطور ناگهان متوجه میشد کاغذ و مداد رنگی در اختیار ندارد. در اینگونه موقعیتها در کودکان ۵-۷ ساله نسبت گفتار خودمحورانه تقریباً ۲ برابر شد. آنها سعی میکردند از راه گفتگو با خود مشکلاتشان را حل کنند. این مطالعه نشان داد گفتار خودمحورانه در کودکان خردسال کارکرد حل مسئله دارد.
روندهای سنی
ویگوتسکی اظهار کرد نظریه او در مقابل پیاژه روندهای سنی متفاوتی را پیشبینی میکند. آنطور که پیاژه اشاره کرده است، اگر گفتار خودمحورانه صرفاً منعکسکننده عدم بلوغ شناختی کودک باشد، باید پا به پای رشد کودک کاهش یابد. اما ویگوتسکی پیشبینی کرد که گفتار خودمحورانه قبل از اینکه با تبدیلشدن به گفتار درونی کاهش یابد، افزایش خواهد یافت. اساساً تحقیقات تجربی بر روندهای سنی از نظریه ویگوتسکی حمایت کردهاند، همچنان که تمام تحقیقات دیگر در این زمینه نیز نظریه ویگوتسکی را در برابر پیاژه تأیید کردهاند. باوجوداین همچنان به نظر میرسد که پیاژه تا حدی درست گفته است.
خودگردانی کلامی و رشد شخصیت
خودگردانی کلامی به ما کمک میکند تا رشد شخصیت را بهطور گستردهتری درک کنیم. این خودگردانی کلامی بهویژه به آگاهی یافتن از ویژگیهای شخصیتی از جمله وجدان و قدرت اراده کمک میکند.
وجدان
اصطلاح من برتر و عقده ادیپ فروید که از همانندسازی با والد همجنس در سن ۶ یا ۷ سالگی به وجود میآید، موردعلاقه ویگوتسکی نبود. اما هنگامیکه فروید در مورد فرآیند رشد من برتر بحث میکند، تبیین او کاملاً با نظریه ویگوتسکی جور درمیآید. فروید میگفت که کودکان از طریق درونی کردن موارد منع شده از سوی والدین من برتر را در خویش به وجود میآورند، ویگوتسکی اضافه کرد این درونیسازی بهطور وسیعی از طریق گفتار رخ میدهد.
قدرت اراده
بعد دیگر شخصیت، اراده یا قدرت اراده است. اکثر ما احساس میکنیم که قدرت اراده مسئله مهمی در زندگی روزمره ما است، اما روانشناسان تقریباً آن را نادیده میگیرند. پیروان اسکینر معتقدند قدرت اراده وجود ندارد و در حقیقت این تقویتکنندههای بیرونی هستند که رفتار ما را تعیین میکنند. اما ویگوتسکی فکر میکرد که قدرت اراده پدیدهای واقعی است و موضوع مناسبی برای مطالعات روانشناختی به شمار میرود. سؤال مربوط به اراده این است که “ما چطور میتوانیم دست به عملی بزنیم درحالیکه نیروهای قدرتمندی در مقابل آن عمل وجود دارند؟” پاسخ ویگوتسکی این بود که ما به کمک کلمات، محرکهایی مصنوعی برای هدایت رفتار خود به وجود میآوریم.
تحقیق لوریا در زمینه تنظیم رفتار بهصورت کلامی
لوریا بر درونی سازی فرمانها در بزرگسالان تمرکز کرد. او دریافت که توانایی کودک در پیروی کردن از دستورات بزرگسالان به گونهای آهسته رشد میکند. دستورات ما، به همین سادگی که رفتار کودک به وجود میآورند، قادر به بازداری آن نیستند. اگر آزمایشگر به کودک ۲ سالهای که توپ بادی را فشار میدهد، بگوید کافی است، این دستور معمولاً اثر کمی دارد. در حقیقت در بسیاری از موارد، دستورات فقط باعث شدت یافتن عمل کودک میشوند، یعنی حتی فشار دادن توپ بهوسیله کودک، با انرژی بیشتری انجام میگیرد.
کودکان در سن ۳ تا ۳٫۵ سالگی میتوانند دستورات ویژه بزرگسالان را نسبتاً به خوبی دنبال کنند. لوریا معتقد بود کودکان به کارکرد تحریکی گفتار پاسخ و نه به محتوای معنایی آن میدهند.
خود نظم دهی و کارکرد عصبشناختی
لوریا متوجه شد توانایی کودک در نظم دهی به رفتار خود، به رسش سیستم عصبی بستگی دارد. وی متوجه شد بیمارانی که در جنگ جهانی دوم دچار آسیب مغزی شده بودند قادر به نظم دادن به رفتار خود نبودند و در نتیجه اسیر تحریک محیطی میشدند. توانایی نظم دهی رفتار خود در ناحیه پیشانی بهویژه در نیمکره چپ قرار دارد.
گفتار درونی
به نظر میرسد گفتار درونی در مقایسه با گفتار اجتماعی خلاصهتر است.
در گفتار درونی، نهاد روانشناختی جمله حذف میشود، درحالیکه گزاره روانشناختی آن باقی میماند. هنگامیکه به آهستگی با خودمان صحبت میکنیم، فاعل را که در ذهنمان است از قبل میشناسیم و برای مختصرسازی، کلماتمان را تنها به موارد جدید محدود میکنیم.
ویژگی دیگر، چیرگی حس بر معنا است. حس یک کلمه احساسی است که آن کلمه در ما برمیانگیزد و این احساس تا حد زیادی به متنی که کلمه در آن قرار دارد بستگی دارد. معنای یک کلمه برخلاف احساس آن به معنای دقیق آن اطلاق میشود، مانند آنچه در فرهنگ لغات دیده میشود و هنگامیکه از کلمات برای فکر کردن درباره چیزی استفاده میکنیم تا حد زیادی تحت تأثیر حس کلمات قرار میگیریم.
آموزش مدرسهای
کودکان از طریق آموزش سخت و مستقیم بر گفتار، خودبهخود چیرگی پیدا میکنند. در واقع آنها از طریق آمادگی ژنتیکی برنامهریزیشده صحبت کردن را میآموزند که این مسیر طبیعی رشد و نه مسیر فرهنگی است. اما فراگیری نظامهای نشانهای دیگر، اغلب به میزان بیشتری به آموزشهای رسمی نیاز دارد (مثل یادگیری نوشتن و حساب کردن).
ویگوتسکی یکی از اولین روانشناسانی بود که تأثیر آموزش مدرسهای را بر ذهن و رشد کودک بهدقت مورد ملاحظه قرار داد.
ویگوتسکی برعلیه پیاژه
پیاژه بین رشد و آموزش، تمایز دقیقی قائل شده است. کودک یک کاوشگر هوشمند کوچک است که دست به اکتشاف میزند و موقعیت خود را فرمولبندی میکند. رشد فرآیندی خود به خودی است و از تغییرات رسشی درونی و از تلاشهای خود کودک برای ساختن مفهومی از دنیا ناشی میشود.
منظور پیاژه این نبود که کودک در انزوا و جدای از دنیای اجتماعی رشد میکند. دیگر افراد بر تفکر کودک اثر میگذارند اما تلاش آنها از طریق آموزش مستقیم به کودک کمکی نمیکند، بلکه از طریق تحریک کردن و به تلاش واداشتن تفکر درونی کودک، رشد او را ارتقاء میبخشند.
در نظریه ویگوتسکی رشد خود به خودی اهمیت دارد، اما اگر ذهن کودک تنها محصول اکتشافات خود به خودی باشد ذهن آنها چندان پیشرفتی نمیکند. کودکان از دانش و ابزارهای مفهومی که فرهنگ در اختیارشان میگذارد تا حد زیادی سود میبرند.
در نظریه ویگوتسکی آموزش باید جلوتر از رشد کودک باشد و آن را با خود بهپیش ببرد و به کودکان در تسلط بر موضوعاتی کمک کند که خود آنها نمیتوانند بلافاصله آنها را کسب کنند. درک آغازین آنها ممکن است سطحی باشد اما آموزش ارزشمند است زیرا ذهن کودکان را پیشرفته میکند.
مفاهیم علمی
ویگوتسکی برای نوعی از مفاهیم انتزاعی که در مدارس آموزش داده میشد ارزش خاصی قائل بود و آنها را مفاهیم علمی نامید (مثل ریاضی، علوم و علوم اجتماعی و ….). او این مفاهیم را در برابر مفاهیم خود به خودی قرار داد که کودکان خود آنها را میآموزند. چون کودکان اغلب مفاهیم خود به خودی را در خارج از مدرسه و در زندگی روزمره کسب میکنند، این مفاهیم خود به خودی را مفاهیم روزمره نامید. از نظر وی آموزش مفاهیم علمی بسیار سودمند است زیرا این مفاهیم چهارچوب وسیعتری را برای کودکان فراهم میآورد تا مفاهیم خودبهخودیشان را در آنها جای دهند.
ویگوتسکی معتقد است آموزش رسمی دو فایده ویژه دارد:
- باعث آگاهی یافتن کودک از تفکرش میشود.
- وقتی کودک نسبت به مفاهیم خودآگاهی پیدا کند میتواند از آنها بهطور ارادی استفاده کند.
بنابراین ویگوتسکی در مقایسه با پیاژه برای مفاهیم علمی ارزش بیشتری قائل است. در نظریه ویگوتسکی هم مفاهیم خود به خودی و هم مفاهیم علمی ارزش خود را دارا هستند.
حوزه تقریبی رشد
اغلب معلمان احتمالاً با دیدگاه کلی ویگوتسکی موافقاند. آنها میپذیرند که شغلشان ایجاب میکند تا ذهن کودک را پیشرفت دهند و برای این کار باید مفاهیم جدید را بهطور مستقیم بیاموزند و منتظر کشف خود به خودی آنها نباشند. اما آنها درعینحال میدانند که هر مفهومی را نمیتوانند به هر کودکی بیاموزند. برای مثال به کودک اول دبستان نمیتوان جبر یاد داد. درواقع معلمان به روشهایی نیاز دارند تا به کمک آنها بتوانند تعیین کنند کودکان برای چه درسهایی آمادگی دارند.
ویگوتسکی فاصلهای که کودکان میتوانند در فراسوی سطح فعلی خود عمل کنند را حوزه تقریبی رشد نامید. ”حوزه تقریبی رشد عبارت است از فاصله بین سطح رشد فعلی، که بهوسیله حل مسئله بهطور مستقل تبیین میگردد و سطح رشد بالقوه، که از طریق حل مسئله با راهنمایی بزرگسالان یا همکاری با همسالان تواناتر حاصل میشود“.
وی امیدوار بود با طرح حوزه تقریبی رشد برای مربیان شاخص بهتری برای شناخت ظرفیتهای بالقوه واقعی کودک فراهم آورد. حوزه تقریبی رشد به استعدادهای کاملاً شکلگرفته در کودک اشاره نمیکند بلکه بر استعدادهایی انگشت میگذارد که کودک امروز تنها با کمک دیگری میتواند انجام دهد، اما فردا قادر خواهد بود بهتنهایی آنها را به انجام برساند.
ارزشیابی
ویگوتسکی بهعنوان یک نظریهپرداز دیالکتیکی دیدگاه جدیدی را پیشنهاد میدهد. زندگی پر از تضاد و تناقض است و چیزی که ما باید مطالعه کنیم این است که وقتی نیروهای متضاد با یکدیگر برخورد میکنند چه اتفاقی رخ میدهد.
ویگوتسکی متهم به یکسونگری شده است. وی بر نیروهای فرهنگی بیشتر تأکید دارد. در این مسئله بهراحتی میتوان ویگوتسکی را تبرئه کرد زیرا وی زندگی بسیار کوتاهی داشته، بنابراین دیگران میتوانند تعامل بین رشد و فرهنگ را بهصورت کاملتر و متعادلتر بررسی کنند.
انتقاد بعدی از او این است که، کمک کردن مداوم به کودک ممکن است باعث عدم استقلال در رشد کودکان شود.
پیمان دوستی
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶