طبق نظریه رشد زبان چامسکی ما تنها به سادگی تعدادی جمله را یاد نمیگیریم بلکه به طور معمول، جملههایی را نیز به وجود میآوریم. همه ما هنگام نوشتن یا سخن گفتن کار معینی انجام میدهیم. این توانایی، از آنجا نشأت میگیرد که مجهز به قواعد درونی هستیم که ما را قادر میسازند تصمیم بگیریم که کدام جملهها، جنبه دستور زبانی دارند و میتوانند معنای موردنظر ما را انتقال دهند. ولی از آنجا که ما نظامی از قواعد را دارا هستیم (دستور زبان) میتوانیم جملههایی را ابداع یا درک کنیم که قبلاً هرگز آنها را نشنیدهایم.
دریافت قابل توجه قواعد به وسیله کودکان
چامسکی نشان داده است که قواعد تغییر جملهها، بسیار پیچیده هستند و بنابراین تسلط یافتن آرام و عادی کودکان بر این زمینه بسیارنوآم قابلتوجه است. چامسکی خود کودکان را تنها به طور غیررسمی مورد مشاهده قرار داده است. ولی میتوانیم قابلیتهای زبانشناسی کودکان را با برخی یافتههای راجر براون که چامسکی الهام بخش او بوده است، نشان دهیم. براون بدون ایجاد مزاحمت برای کودکان، سخنان خودبهخود تعدادی کودک را طی چند سال ضبط کرد و ضمن کسب اطلاعات مختلف، دریافت که کودکان، چگونه با سؤالات تأکیدی، جمله میسازند. ((اون نمیدونه چه کار انجام بده، می دونه؟)) به سؤالهای تأکیدی که در پایان هر جمله میآید Tag میگویند.
رشد کلامی کودک برای ساخت سؤالهای کوتاه تأکیدی، نشاندهنده دیدگاه چامسکی است: کودکان قواعد پیچیده زبانشناسی و شیوههای آن را در زمانی بسیار کوتاه فرامیگیرند. به نظر میرسد آنها اکثراً قواعد دستور زبان را در حدود ۶ سالگی، و بقیه آن را تا بلوغ یاد میگیرند. آنها بر پایه درک شهودی، نوعی دانش کاربردی برای استفاده از قواعد به دست میآورند. آنها به سرعت قواعد زبان خویش و در صورت نیاز، زبان دوم را نیز یاد میگیرند.
فرضیه درونزاد بودن
چامسکی میگوید تسلط زبانشناختی کودک عادی، مستحکمتر از آن است که آن را ناشی از دادههای محیطی بدانیم. کودکان فقط سخنان محدودی را در محیط میشنوند که اکثر آنها نیز ساختار ضعیفی دارند، اما آنها به سرعت و به صورتی هماهنگ، نظامی پیچیده از قواعد را برای ایجاد تعداد نا محدودی از جملهها در خود به وجود میآورند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که کودکان قواعد دستور زبان را اصولاً با توجه به طرحی درونزاد، یعنی یک برنامه ژنتیکی، آنها را در خود به وجود میآورند. محیط عاملی حیاتی است، ولی این عامل در واقع تنها میتواند الگوهای تعیینشده ذاتی را حمایت کند و فعال سازد.
نظام چامسکی این است که کودکان در هنگام فراگیری و تسلط بر یک دستور زبان، به وسیله نوعی دانش فطری از دستور زبان جهانی هدایت میشوند. یعنی آنها به طور خودکار، شکل کلی هر زبانی را که باید یاد بگیرند، میدانند. اما دستور زبان جهانی UG دارای روزنههایی است که برخی پارامترها را آزاد میگذارد. مثلاً یکی از اصول دستور زبان جهانی این است که همه جملهها باید دارای فاعل باشند، ولی برخی زبانها به گویندگان اجازه میدهند که در حالت معمول، فاعل را تلویحی در نظر بگیرند و در سخن حذف کنند و دیگر لزومی ندارد که آن را به زبان بیاورند. بنابراین کودکان به اطلاعاتی از محیط خود نیاز دارند تا این پارامتر را تنظیم کنند و برای خود معلوم سازند که زبان خاص آنها، تابع چه قواعدی است.
چامسکی، همچنین بر این اندیشه است که قابلیت کودک در یادگیری زبان، وابسته به گونه انسان است (فقط در انسانها یافت میشود) و به قوه بسیار خاصی در ذهن انسان متکی است و کاملاً از قوه یادگیری علوم، موسیقی و غیره متفاوت است.
محدودیتهای درونزاد
چامسکی بر این باور است که در سطح جهانی، احتمالاً ناچاریم زبان را در قالب برخی اجزای خاص نظیر اسمها و فعلها بسازیم. با وجود این، چامسکی اصولاً معتقد است که ذهن ما دارای محدودیتهایی درونی است که قواعدی را که ما مورد توجه قرار میدهیم، محدود میسازد. کودکان از قبل میدانند که دستور زبان آنها، باید نوع خاصی باشد.
وابستگی به ساختار یک ویژگی درونزاد است که نوع قوانین تبدیل جملههای مثبت به جملههای سؤالی یا منفی را که کودکان باید فرابگیرند، محدود میکند. کودکانی که در فرهنگهای مختلف رشد میکنند، قوانین تبدیل متفاوتی را فرا میگیرند، ولی آنها به طور خودکار میدانند که همه قوانین باید وابسته به ساختار باشند.
ساختارهای سطحی و ژرف
چامسکی برای کمک به درک اینکه ما چگونه جملههای مثبت را به سؤالی یا منفی تبدیل میکنیم، مفاهیم ساختارهای سطحی و ژرف را معرفی کرد. ساختار ژرف، نوعی ساختار اساسی است که در آن، ما انواع عملیات را برای جملههای جدید انجام میدهیم. واژه ژرف تصوراتی را در مورد نوعی گرامر جهانی در ذهن برمیانگیزد. اما ساختار ژرف جهانی نیست، زیرا زبانها بر اساس نظم واژهها در جملههای اساسی با یکدیگر متفاوتاند. چامسکی سعی کرد برای اجتناب از ابهام، این موضوع را با استفاده از واژههای مختلف توضیح دهد.
نکاتی در مورد پیشرفت دستور زبان (گرامر)
طبق نظریه رشد زبان چامسکی ما با این پیشفرض آغاز میکنیم که رشد ((آنی)) است، یعنی کودکان به ناگهان بر ساختارهای گرامری بزرگسالان تسلط پیدا میکنند. چامسکی همچنین تشخیص میدهد که قابلیتهای گرامری، نظیر هر نظام زیستی، رسش مییابد و حتی از خلال مراحل کیفی متفاوتی عبور میکند.
زبان اولیه
به نظر میرسد نوزادان درست در آغاز تولد با زبان هماهنگ میشوند. در حدود یک ماهگی، نوزادان شروع به ایجاد صداهایی میکنند و در حدود ۶ ماهگی معمولاً غان و غون کردن را آغاز میکنند و صداهایی چو دادا و بابا را ایجاد میکنند. به نظر میرسد در تمامی جهان فعالیت کلامی اولیه نوزادان بسیار شبیه یکدیگر باشد.
جملههای یک کلمهای
نوزادان حدود یک سالگی شروع به تولید تکواژهها میکنند.
جملههای دو کلمهای
کودکان حدود ۱٫۵ سالگی، دو کلمه را در کنار یکدیگر قرار میدهند و زبان آنان ساختار معینی به خود میگیرد. محققی که از سخنان کودکان، منطق بزرگسالان را استنتاج میکند، بیش از آنچه که هست، برداشت کرده است.
رشد دستور زبان
کودکان بین ۲ تا ۳ سالگی استفاده از ۳ کلمه یا بیشتر در کنار یکدیگر و ساختن جملههایی نظیر ((من قهوه درست میکنم)) را آغاز میکنند. کودکان به محض آنکه ترکیب ۳ کلمه یا بیشتر را آغاز میکنند، درکی از وابستگی به ساختار را که در آن گزارههای اسمی واحدهایی کلی هستند، به نمایش میگذارند. آنها این کار را از طریق مکث کردن انجام میدهند.
در خلال این مرحله، کودکان همچنین استفاده از بخش پایانی کلمات را آغاز میکنند. در مورد جمع بستنها نیز فرایند مشابهی رخ میدهد و کودکان به طور معمول همه واژهها را به صورتی یکنواخت جمع میبندند.
جالب این است که ابتدا شکلهای نا منظم کلمات را درست به کار میبرند و بعد آنها را به صورتی نادرست، تعمیم میدهند. آنچه کودکان انجام میدهند، فرمولبندی قواعد است. آنها کشف میکنند که قاعده ساختن زمان گذشته اضافه کردن ED است و سپس با فرض اینکه زبان با مقایسه با آنچه عملاً دارد، از همسانی بیشتری برخوردار است، آن را به همه موارد تعمیم میدهند.
تبدیلها
بین ۳ تا ۶ سالگی دستور زبان کودکان، به سرعت پیچیده و کامل میشود. به ویژه کودکان تبدیل جملهها به سؤالی یا منفی و غیره را آغاز میکنند. کودکان یکباره بر همه عملیات تبدیل جملهها تسلط نمییابند و به نظر میرسد که از مراحلی نظیر نفیها عبور میکنند. حتی هنگامیکه از آنان خواسته میشود که تقلید کنند، آنها معمولاً روش سخن گفتن خودشان را حفظ میکنند.
نزدیک شدن به دستور زبان بزرگسالی
اگرچه کودکان در ۵ یا ۶ سالگی به اکثر جنبههای دستور زبان تسلط مییابند ولی برخی از پیچیدهترین تبدیلها، هنوز برایشان دشوار است. سنین ۵ تا ۱۰ سالگی ممکن است برای کسب پیچیدهترین و ظریفترین مهارتهای گرامری، سالهای مهمی باشند.
نکات همگانی
در همه جای دنیا، کودکان احتمالاً از مرحله غان و غون کردن، به مرحله سخن گفتن یک کلمهای و بعد دو کلمهای پیش میروند. بهویژه به نظر میرسد که غان و غون کردن و ساختارهای دو کلمهای، در تمام جهان مشابه و مشترک است.
رشد زبان چامسکی و نظریه یادگیری
طبق نظریه رشد زبان چامسکی زبان چیزی است که بهوسیله خود کودکان، پایهریزی و ساخته میشود. کودکان با شنیدن تعدادی حرف و سخن جدا از هم، و با هدایت نوعی احساس درونی در مورد قواعد و چگونگی آنها، دستور زبان را کشف میکنند. در مقابل، نظریهپردازان یادگیری بر این باورند که ما باید برای منابع الگوی زبانشناسی، به محیط اجتماعی توجه کنیم. به نظر آنان زبان اساساً بهوسیله دیگران و از طریق شرطی شدن کنشگر یا از طریق تأثیر سرمشق گیریها صورت میگیرد.
شرطیشدن کنشگر
دیدگاه اسکینری در مورد یادگیری اولیه زبان را گاهی نظریه غان و غون کردن شانسی نامیدهاند. کودکان غان و غون میکنند و به طور شانسی صدایی را ایجاد میکنند که به واژهای شبیه است و مورد تقویت قرار میگیرند.
پژوهش انجامشده بهوسیله براون و هان لون نشان میدهد که کودکان بهنجار، در یادگیری زبان بر مبنای شرطی کردن والدین، دشواریهای زیادی دارند، زیرا والدین معلمان ضعیفی در آموزش زبان محسوب میشوند. ولی این پژوهشگران با شگفتی دریافتند که والدین بهندرت سخنان غیر گرامری کودکان را تصحیح میکنند و در مقابل، بر درست یا نادرست بودن حرف کودکانشان تأکید میکنند.
شاید نه تأیید والدین، بلکه شکل دیگری از بازخورد باشد که موجب تقویت اثر بخش میشود. شاید کودکان یاد میگیرند تا به نحو فزایندهای از دستور زبان صحیح استفاده کنند، زیرا والدین میتوانند به نحو صحیحی آن را بفهمند و پاسخ دهند.
بندورا و الگوبرداری
بندورا بر تأثیر الگوها و سرمشقها تاکید میکند. او دریافته است که الگوبرداری همواره از طریق فرایند تقلید محض اثر نمیکند، زیرا کودکان سخنان جدیدی را ابراز میکنند که هرگز نشنیدهاند. مثلاً استفاده افراطی از قواعد نمیتواند تقلید محض باشد، زیرا والدین اینگونه صحبت نمیکنند. با وجود این، بندورا بر این عقیده است که الگوبرداری بازهم مؤثر است. این فرایند یک الگوبرداری انتزاعی است. کودکان قواعدی را تقلید میکنند که شنیدهاند و به خوبی آن را سرمشق میگیرند. برخی پژوهشها از جهتگیری بندورا حمایت کردهاند.
نظریه رشد زبان چامسکی و نظریه رشد پیاژه
اگرچه چامسکی اساساً نظریه خود را برعلیه محیطگرایان مطرح کرد، ولی او همچنین تفاوتهای نظریه خود و پیاژه را نیز مورد بحث قرار داده است.
نظریههای پیاژه و نظریه رشد زبان چامسکی ، موارد مشترک بسیاری دارند. آنها هر دو بر این باورند که کودکان بهوسیله محیط بیرونی پرورش نمییابند، بلکه خودبهخود ساختارهای ذهنی را به وجود میآورند. با این همه، چامسکی نسبت به پیاژه فطرت گراتر است. طبق رشد زبان چامسکی زبان اصولاً در ژنها تعبیه شده است. کودکان بر اساس دریافت محرکهای مناسب، بهطور خودکار، شکل گرامری را بر اساس این پیشزمینه ژنتیکی، ایجاد میکنند. درحالیکه پیاژه بر رشدی که بهوسیله ژنها کنترل میشود، تأکید کمتری میکند. بر اساس نظر او، ساختارهای شناختی، از تلاشهای خود کودک در برخورد با محیط و درک آن پدید میآید.
تفاوت دیگر آنها، در مورد ویژه بودن و متکی به خود بودن رشد زبان است. طبق رشد زبان چامسکی زبان ارگان ذهنی فوقالعاده ویژهای است که نسبتاً به صورت مستقل از سایر شکلهای شناخت رشد مییابد. درحالیکه پیاژه و پیروانش رشد زبان را بیشتر به رشد شناختی عمومی فرد وابسته میدانند.
پیاژه همچنین مطرح میکند که زبان به شناخت در سایر دورهها نیز مرتبط است. او معتقد است که کودکان استفاده از نمادهای زبانشناسی (واژهها) را در همان زمانی آغاز میکنند که نمادهای غیرزبانی نظیر نشان دادن نبود اشیا از طریق حرکات را به کار میگیرند. بنابراین، به نظر میرسد در کودکان، زبان بهعنوان بخشی از فرایند کلیتر نمادسازی پدید میآید.
پیروان پیاژه چنین مطرح کردهاند که توانایی انجام تبدیلهای زبانشناختی، مستلزم رشد عملیات عینی است. تا آن هنگام، کودکان قادر به درک کامل تبدیلهای مجهول نیستند، زیرا چنین کاری مستلزم عملیات برگشتپذیری است. بنابراین طبق نظر طرفداران پیاژه، قبل از انجام تبدیلهای اساسی زبانشناختی، رسیدن به عملیات عینی ضروری است.
طرفداران پیاژه معتقدند که زبان به رشد کلی شناختی و حتی به پیشرفتهای شناختی قبلی وابسته است. این دیدگاه با نظریه رشد زبان چامسکی و پیروان او چندان سازگار نیست. چامسکی اگرچه تأیید میکند که زبان تا حدی به سایر شکلهای شناخت ارتباط دارد، ولی نمیتواند بپذیرد که دستور زبان پیچیده و ظریفی که کودکان به همراه قابلیتهایی نظیر وابستگی به ساختار در خود رشد میدهند، طبق اصول شناختی کلیتر، بیشتر قابلدرک باشد. این احتمال بعید به نظر میرسد که پژوهشها، درنهایت بتوانند نشان دهند که زبان آنطور که چامسکی میگوید، از سایر فعالیتهای شناختی جدا است.
پیمان دوستی
۷ خرداد ۹۴