سرگذشتمتفکران بزرگمکاتب روانشناسیوجودی یا اگزیستانسیالیسم
زندگینامه مارتین هایدگر
زندگینامه، فعالیتها و دستآوردهای مارتین هایدگر
برخی هایدگر را پدر اگزیستانسیالیم میدانند. هرچند خود او این ادعا را رد میکرد. هایدگر جز فلاسفهی پرحاشیه است، برخی او را متهم به همکاری با نازیها و لو دادن هوسرل میکنند. از نظر برخی، هایدگر مصداق بارز این جمله است: ” حکمت بالا الزاماً باعث اخلاق نمیشود. در ادامه با فلسفه و آثار او بیشتر آشنا میشویم.
مارتین هایدگر (Martin Heidegger) در سال ۱۸۸۹ در روستای کوچکی به نام مسکیرش (Messkirch) به دنیا آمد. این روستا در ایالت بادن واقعشده که در منتهاالیه جنوب غربی آلمان قرار دارد، در امتداد کرانه شرقی راین. در بادن منطقهای کوهستانی وجود دارد که جنگل سیاه نامیده میشود با قلههایی که بین ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ متر ارتفاع دارند. بخش بیشتر این ناحیه پوشیده از جنگل و زمینهای کشاورزی است. مردم این منطقه عمدتاً کاتولیک و محافظهکارند.
شهر اصلی این ایالت فرایبورگ است که مقر یک دانشگاه و نیز یک نهاد سراسقفی کاتولیک است. پدر مارتین، فریدریش هایدگر خادم کلیسای سنت مارتین در مسکیرش بود. او توجه ویژهای به برج ساعت و ناقوس کلیسا داشت و با دقت از آنها مراقبت میکرد. این میبایست بر پسرش اثر گذاشته باشد چون چند دهه بعد هایدگر در یکی از آثارش نوشت که چگونه صدای ناقوس کلیسا در ذهنش با مفهوم زمان و زمانمندی (temporality) همنشین بود.
مارتین جوان یک کاتولیک پرشور بود و مقدر به نظر میرسید که کشش شود. او چندسالی در یک مدرسه مذهبی یسوعی تحصیل کرد. این تحصیلات اثر عمیقی براو گذاشت بهطوریکه بعدها نوشت: «اگر اصل و خاستگاه الهیاتیام نبود هرگز به راه تفکر نمیافتادم.» در دوره تحصیل آشکار بود که دانشآموزی باهوش سرشار است و ازاینرو توجه خاصی به او میشد. در سال ۱۹۰۷ حادثهای رخ داد که بسیار بیش ازآنچه در نگاه اول به نظر میرسید در زندگی او اثر گذاشت: در آن سال هایدگر ۱۸ ساله بود. کشیشی به نام کنراد گروبر یک کتاب به او داد کتابی از فیلسوف و روانشناس آلمانی فرانتس برنتانو (۱۸۳۸-۱۹۱۷) که در آن زمان هنوز زنده بود. کتاب به بررسی معانی مختلف وجود در آثار ارسطو میپرداخت. مطالعه این کتاب در مارتین جوان طلب و جستوجویی فلسفی برانگیخت که تا پایان عمر با او بود، پرسش و جستوجویی معطوف به «معنای وجود».
دانشگاه
در ۱۹۱۰ هایدگر وارد دانشگاه فرایبورگ شد. او در رشته الهیات ثبتنام کرد اما متوجه شد که هنوز وقت دارد فلسفه بخواند. پیشتر آثار ادموند هوسرل (۱۸۵۹-۱۹۳۸) را کشف کرده بود و چنانکه خود میگوید هردو جلد کتاب تحقیقات فلسفی او را همراه خود داشت. کشش فلسفه در او بسیار قوی بود و پس از دو سال هایدگر مطالعات الهیاتیاش را رها ساخت و پسازآن زندگیاش را وقف فلسفه کرد. هوسرل خود در ۱۹۱۶ استاد فلسفه در فرایبورگ شد و هایدگر رهیافت پدیدارشناسانه (Phenomenological) او را در مسائل فلسفی اتخاذ کرد. هایدگر در اواخر سال ۱۹۱۸ دیگر از عمل به آیین کاتولیک کناره گرفت گرچه خود برآن بود که هیچگاه کلیسای کاتولیک را رها نکرد.
پس از انتصابش به سمت استاد کرسی فلسفه در دانشگاه ماربورگ در سال، ۱۹۲۳ مشغول گفتوگوهای فعالانه با متألهان پروتستان آنجا ازجمله رودلف به ولتمان (۱۸۸۴-۱۹۷۶)، پل تیلیش (۱۸۸۶- ۱۹۶۵) و رودلف اتو (۱۸۶۹ – ۱۹۳۷) شد. بهرغم اختلاف دیدگاهها در مورد نسبت او با الحاد و خداباوری میشود گفت که هیچ فیلسوفی بیش از هایدگر بر الهیات قرن بیستم تأثیر نگذاشته است. در اینجا میتوان به اظهارنظرهای برخی از متألهان پیشرو اشاره کرد.
به ولتمان و تیلیش از دین خود به او آشکارا سخن گفتهاند. در میان کاتولیکها نیز کارل رانر (۱۹۰۴- ۱۹۸۴) گفته است که از استادان بسیاری تأثیر گرفته اما فقط یک «معلم» داشته است: هایدگر.
آرای فلاسفه گوناگونتر و محتاطانهتر است. هانس گئورگ گادامر (۱۹۰۰- ۲۰۰۲) با نگاهی بسیارمثبت چنین میگوید: «مسیحیت بود که اندیشه هایدگر را برانگیخت و زنده نگاه داشت. این، تفکر تعالی گرا (transcendence) بود که از زبان او سخن میگفت نه سکولاریسم مدرن.» از سوی دیگر یکی از شاگردان دیگر هایدگر به نام کارل لوویت این نظر را مطرح کرد که فلسفه هایدگر «در ذات خویش یک الهیات بدون خدا است.» مک کواری دراینباره مینویسد: «اصولاً تعبیر الهیات بدون خدا مستلزم تناقض درونی است. بهعلاوه داوری دراینباره بستگی به این دارد که ما از کلمه خدا چه معنایی مراد میکنیم. وانگهی هایدگر – شاید بهدرستی – این کلمه را در هالهای از ابهام قرار داده است.»
هایدگر شاید در این سالها در ماربورگ در بالاترین سطح خلاقیتش قرار داشت: چندین سال تقریباً چیزی منتشر نکرد اما همچنان روی اندیشه و آرائش کار میکرد. اکنون امکان دسترسی به آنها وجود دارد چون در سال ۱۹۷۵ یعنی یک سال پیش از مرگ هایدگر چاپ و انتشار مجموعه آثار وی شروع شد که انتظار میرود به ۱۰۰ جلد برسد. این مجموعه نه تنها آثار منتشرشده او را دربر میگیرد آثار و یادداشت چاپنشده او و نیز درس گفتارهایش را هم که شاگردانش تحریر کردهاند شامل میشود.
درس گفتارش در دانشگاه فرایبورگ در سال ۱۹۲۵ تاریخ مفهوم زمان نام داشت که به ۳۰۰ صفحه میرسید. این کار از دو جهت اهمیت دارد نخست آنکه گام مهمی بهسوی شاهکار فلسفی هایدگر یعنی کتاب وجود و زمان(هستی و زمان) است که دو سال بعد، در ۱۹۲۷ به چاپ رسید. دلیل دوم نیز این است که جریان سخنرانیها و درس گفتارها نشاندهنده جایگاه محوری مسئله زمان در فلسفه هایدگر است. اثر اصلی هایدگر که اوج کار فلسفی او به شمار میرود وجود و زمان (sein und zeit) نام دارد که در سال ۱۹۲۷ به چاپ رسید. این کتاب در فاصله کمی بهعنوان یک اثر مهم در فلسفه شهرت پیدا کرد.
ریچارد کرونر که همکار هایدگر در گروه فلسفه دانشگاه فرایبورگ بود، درباره این اثر مینویسد: اگر این نکته را در نظر بگیریم که در دنیای دانشگاهی و آکادمیک آن دوره، فلسفه تقریباً منحصر به معرفتشناسی، منطق، اخلاق و زیباییشناسی بود پی خواهیم برد که هایدگر با چه شجاعت و اعتمادبهنفسی اعلام کرد که چنین بخشبندیای در فلسفه حق اساسیترین و اصیلترین مسئله فلسفه را ادا نمیکند. به تأکید او این مسئله عبارت بود از مسئله وجود (Being) نا منقسم و فراگیر (و نه موجودات)» کرونر در ادامه مینویسد: «اگرچه من هرگز یک هایدگری نشدم نمیتوانم کتمان کنم که جذب نیروی غیرمتعارف تفکر او و شیوه سخن گفتنش شدهام.»
اما وجود و زمان کتابی است که در مورد آن سوء فهمها و سوءبرداشتهای بسیار شده است شاید به این خاطر که این اثر مانند سخنرانیها و درس گفتارهای هایدگر در سال ۱۹۲۵ ناتمام ماند.
(قرار بود هایدگر جلد دوم وجود و زمان را نیز چنانکه خود وعدهاش را داده بود به رشته تحریر درآورد اما هیچوقت این جلد دوم را ننوشت.) از چاپ هفتم کتاب در سال ۱۹۳۵ به اینسو نیز قید «نیمه یا جلد اول» از کتاب حذف شد. باید به یاد آورد که هدف هایدگر در تمام طول زندگیاش پرداختن به پرسش در باب معنای وجود – یعنی وجود در عامترین معنای آن – بود، وجود بماهو (das sein uberhaupt).
او عقیده داشت که راه تأمل در این پرسش آن است که درباره خود وجود پرسشکننده (یعنی انسان) پرسش شود. از دید او وجود درمعنای عام آن (Sein) با دازاین (Dasien- اصطلاحی که هایدگر برای وجود ویژه انسان استفاده میکند، موجودی که از همه موجودات دیگر متمایز است) پیوند و ارتباط دارد. از دید هایدگر تحلیل و تأمل در هستی دازاین در کتاب وجود و زمان به این قصد بود که یک بنیان (Fundamentalontologie) باشد برای تحقیق و تعمق در معنای وجود بماهو وجود.
ازاینرو، کتاب وجود و زمان مورد بدفهمی قرارمی گیرد، اگر کتابی صرفاً راجع به وجود انسان در نظر گرفته شود. چنین استنباطی با عامهپسند ساختن پارهای از اندیشههای هایدگر در این کتاب بهدست ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰) در کتاب هستی و نیستی قوتی دوچندان یافت. بر طبق نظر سارتر اگزیستانسیالیسم برابر با اومانیسم یا مذهب اصالت بشر است که در این کتاب بهنوعی به نیستانگاری (nihilism) نزدیک میشود. اما دیدگاه هایدگر بسیار متفاوت است گرچه گاه بهگونهای سخن میگوید که به تعابیر سارتر بسیار نزدیک است.
در سالهای پس از چاپ وجود و زمان (۱۹۲۷)، از هایدگر چندین اثر مهم دیگر منتشر شد که پارهای از آنها به این شرح است:
۱- متافیزیک چیست (۱۹۲۸، ۱۹۲۹)
۲- کانت و مسئله متافیزیک (۱۹۲۹)
۳- مقدمهای بر متافیزیک (۱۹۳۵)
۴- درباره ذات حقیقت
۵- چند رساله درباره شعر بهویژه اشعار فریدریش هولدرلین
۶- و اثری مهم درباره هنر به نام منشأ اثر هنری (۱۹۳۵).
در همین سالها بود که ناگهان حوادث بزرگی برای زندگی ظاهراً آرام و بی حادثه هایدگر و نیز زندگی میلیونها آلمانی دیگر رقم خورد و بر زندگی مردمان بسیاری ازکشورهای جهان نیز اثر گذاشت.
به دنبال معاهدههای سخت پس از جنگ جهانی اول، آلمان در وضعیتی بسیار ناگوار افتاد: وضعیت اقتصادی نامناسب بود، تورم نرخ بالایی داشت و بیکاری بیداد میکرد. به نظرمی رسید که حکومت وقت قادر نیست این وضع را بهتر کند بهعلاوه «خطر قدرت گرفتن کمونیستها» هم در میان بود. این، موقعیت بسیار مناسبی بود برای آدمی عوامفریب که بتواند ذهن مردم را با حرفها و وعدههای خیالیاش پر کند. این آدم آدولف هیتلر (۱۸۸۹-۱۹۴۵) بود که از فرصت بهدستآمده بیشترین سوءاستفادهها را کرد و توانست در میان مردمی که ترس و دلنگرانی از هر سو فرایشان گرفته بود طرفداران فراوانی پیدا کند.
ازجمله کسانی که در افسون ناسیونال سوسیالیسم گرفتار آمدند میتوان از هایدگر نام برد. تا به امروز بر سر میزان و عمق وابستگی او به نازیها و نیز راجع به اینکه این وابستگی و ارتباط تا چه حد ریشه در فلسفه او دارد بحث و مناقشه بوده است. مثلاً در دایرهالمعارف بریتانیا این ارتباط نوعی ارتباط سطحی غیر جدی (flirtation) تلقی شده است. اما منتقدان برآنند که در مورد آدم جدی و با فراستی مانند هایدگر مسلماً قضیه مهمتر از اینهاست. از سوی دیگر عدهای هم هستند که او را محکوم میکنند مانند هانس یوناس (Hans Jonas) که هایدگر را کاملاً مقصر میداند و معتقداست که کل فلسفه او به خاطر عملش در آن دوره از اعتبار افتاده است.
قضیه ازاینقرار است که هیتلر در ژانویه ۱۹۳۳ از طریق کاملاً قانونی بهقدرت رسید. در آوریل همان سال هایدگر بهعنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ انتخاب شد. در ماه مه به حزب ناسیونال سوسیالیسم پیوست. سال بعد، در ۱۹۳۴ هایدگر از ریاست دانشگاه استعفا داد. او از آن زمان به بعد از حزب نازی فاصله گرفت اما پس از جنگ وقتی از دانشگاههای آلمان بهاصطلاح «نازی زدایی» شد هایدگر از تدریس منع شد. اما چون ارتباطش با حزب عمیق نبود این ممنوعیت در سال ۱۹۵۰ برداشته شد و هایدگر تا زمان بازنشستگیاش در سال ۱۹۵۹ به تدریس ادامه داد. یکی از کسانی که از موقعیت جدید او حمایت میکرد کشیش کنراد گروبر بود که سالها پیش از آن (در ۱۹۰۷) کتاب برنتانو را به او داده بود و اکنون سراسقف فرایبورگ شده بود.
هایدگر طی دورهای که از تدریس محروم شده بود و پس از شروع کار مجددش چند اثر مهم دیگر به رشته تحریر درآورد:
۱- یکی از مهمترین آنها نامه در باب مذهب اصالت بشر بود که در اصل خطاب به فیلسوف فرانسوی ژان بوفره بود اما جنبه عمومیتر داشت. در این اثر هایدگر تفاوت میان خودش و سارتر را روشن میکند و بخصوص به روشنگری درباره این موضوع میپردازد که او (هایدگر) ذهن انسان را سرچشمه درون ذات (Subjective) فهم و شناخت از وجود (Being) نمیداند. بلکه این عقیده را پیش مینهد که انسان پذیرنده «ندای وجود» است. هایدگر در این اثر «وجود و زمان» را به نحوی مورد تفسیر قرارمی دهد که آن را از انسانمحوری (anthropocentrism) سارتر در آن زمان متمایز میسازد.
۲- ماهیت تفکر و موضوع بسیار نزدیک و وابسته به آن یعنی زمان در آثار مهمی چون چه چیز تفکر خوانده میشود؟ (۱۹۵۴) و در راه زبان (۱۹۵۹) مورد تحلیل و بررسی قرارگرفته است.
۳- پرسش درباره دین و الهیات را نیز عمدتاً در مجموعه مقالات گوناگون هایدگر در این دوره میتوان یافت: این همانی و تفاوت (۱۹۵۷) به بحث درباره الهیات وجود شناختی (onto – theology)، تفاوت وجود شناختی و غلبه بر متافیزیک میپردازد.
درباره زمان و وجود (Zeit und Sein- ۱۹۶۲) که عنوانی است که آشکارا با جابهجایی دو واژه اصلی شاهکار فلسفی او در سال ۱۹۲۷ یعنی وجود و زمان ساختهشده است. این اثر اگرچه تکملهای بر وجود و زمان نیست نوعی نقطه نهایی در کار فلسفی او بهطورکلی شمرده میشود. در طول این سالها هایدگر علاقه دیرینهاش به تاریخ فلسفه از یونان باستان به بعد را پی گرفت که یکی از مهمترین نتایجش اثر پرحجم او راجع به نیچه (۱۹۶۱) بود. هایدگر متفکری بود که هرگز متوقف نشد و به پایان نرسید. هرگاه پاسخی برای پرسشی مییافت به پرسشی دیگر هدایت میشد. راه همواره ادامه دارد.
در مورد هایدگر معمولاً از دو دوره سخن می گویند. عدهای ازاین دو دوره بهعنوان نوعی چرخش و تغییر بنیادین یاد میکنند اما برخی دیگر بر آناند که این دگرگونی فکری هایدگر اگرچه بسیار مهم است اما نمیتوان آن را نوعی دگرگونی بنیادین و بی سابقه شمرد.
مک کواری دراینباره مینویسد وقتی بهکل کار فلسفی هایدگر مینگریم متوجه تغییرات عمدهای میشویم. شاید آشکارترین آنها این باشد که دازاین (اصطلاحی که هایدگر برای واقعیت خاص انسان بهکار میبرد) که در دوره اول در کانون توجه و کار فلسفی هایدگر بود در دوره دوم جای خود را به وجود (Being) در عامترین معنای آن داد. دومین مورد آن است که خصلت علمی روش پدیدارشناسانه که در دوره اول در تحلیل دازاین بهکاررفته بود منتهی شد به تأکید بر زبان شعر در تفسیر و تأویل معنای وجود و رابطه دازاین با وجود.
در کیفیت تفکر نیز دگرگونی به وجود آمد: در آثار اولیه، تفکر فیلسوف فعال و جستوجو گرایانه است اما در دوره بعدی تفکر بهصورت متأملانه و مراقبه آمیز (meditative) و حتی منفعل درمیآید بهگونهای که برخی از منتقدان از گرایشهای عرفانی در هایدگر سخن به میان آوردهاند. یک تغییر بسیار مهم دیگر مربوط است به معنا و مفهوم جهان. در تفکر اولیه هایدگر جهان یک نظام ابزاری (instrumental) است و اشیا برای استفاده دازاین از آنها در امور روزمره، دم دست (ready-to-hand) هستند. اما در آثار بعدی هایدگر جهان، دیگر یک کارگاه (work shop) بهحساب نمیآید بلکه بهاصطلاح شأن و منزلت خاص خود را دارد.
اشیا هم صرفاً ابزار و وسیله (equipment – Zeug) نیستند. بلکه از چهار وجه آسمان (heaven) و زمین (earth) و خدایان (gods) و امور فانی یا میرندگان (mortals) قوام گرفتهاند. این تعابیر به خوبی نشان میدهد که چگونه زبان شعر و حتی یک زبان نیمه اسطورهای جانشین تحلیل پدیدارشناختی در آثار بعدی هایدگر میشود.
عدهای مانند جان کاپوتو حتی از چندین چرخش و دگرگونی اساسی سخن به میان آوردهاند. کاپوتو اولین مورد را چرخش از آیین کاتولیک بهنوعی آیین پروتستان مستقل در سالهای نخست تدریس هایدگر در ماربورگ میداند. سپس چرخش بهسوی چیزی نزدیک به الحاد یا حتی نیستانگاری که شاید طی ارتباط هایدگر با ناسیونال سوسیالیسم شدت هم گرفت. در اینجا از چرخش دیگری نیز سخن گفتهاند: روی آوردن به نه آیین کاتولیک اولیهاش بلکه بهسوی آن چیزی که ریچارد کرونر آن را دین شخصی هایدگر مینامد که شاید به همان اندازه که از منابع یونانی تغذیه میکرد از منابع کتاب مقدس نیز نیرو میگرفت.
در سال ۱۹۴۹ هایدگر اثر کوتاهی نوشت که با اکثر نوشتههایش کاملاً تفاوت داشت. این اثر راه روستا (Der Feldweg) نام دارد.
این اثر کاملاً فلسفی نیست اما به شیوهای تمثیلی راه تفکر خود هایدگر را نشان میدهد. راه، شهر را ترک میگوید و از دشتها و مزارع میگذرد و بهسوی یک جنگل پیش میرود. نزدیک حاشیه جنگل یک درخت بلوط بلند قراردارد با نیمکتی چوبین در زیر آن. هایدگر به یاد میآورد که در جوانی معمولاً روی آن نیمکت می نشست و آثار استادان بزرگ اندیشه را میخواند و سعی میکرد مقصود آنان را دریابد. ظاهراً در آن زمان ارسطو موردعلاقه خاص او بود و شاید همچنین هراکلیتس و پارمنیدس و بهیقین توماس اکوئیناس و فیلسوفان مدرسی و احتمالاً حتی نیچه و هوسرل.
هایدگر درخت بلوط را جلوهای نمادین از سرشت چهار وجهی همه موجودات میدانست گرچه صریحاً از آن بهعنوان یک نظریه فلسفی یاد نمیکرد. هایدگر در این اثر با زبانی شاعرانه و نمادین از سخن گفتن نهان موجودات زنده و از بازنمایی کل جهان در عالم کوچک (microcosm) سخن میگوید و اینکه «وصفناپذیری زبانشان – همانطور که مایستر اکهارت، آن استاد کهن زندگی، میگوید حکایت از خدا دارد، خدای نخست.»
به تعبیر مک کواری این جملات از رساله یادشده نشان میدهد که فلسفه هایدگر باوجود همه پیچیدگیها و نظر ورزیهایش ریشه در تجربه سادهای دارد. اما باید آماده بود تا چنین چیزهایی را شنید. هایدگر معتقداست که انسان معاصر «پیام» را نمیشنود. «انسان بهگزاف در پی آن است که دنیا را به سطح طرحها (و خواستههایش) تقلیل دهد اگر هماهنگ و دمساز با پیام راه نباشد.» اما این پیامی که هایدگر از آن سخن میگوید از سوی کیست؟ آیا روح است که سخن میگوید یا جهان یا خدا؟ هایدگر به این پرسش جوابی نمیدهد. شاید او این پیام را پیام وجود میدانست که آن را روح یا جهان یا خدا مینامند. اما اساساً بی نام است. در این نقطه است که برخی معتقدند هایدگر به عرفان نزدیک شده است و اشارهاش به مایستر اکهارت (۱۲۶۰ – ۱۳۲۷ میلادی. عارف بزرگ مسیحی) نیز مؤید این نظر است.
مارتین هایدگر در سال ۱۹۷۶ وفات کرد.