روانشناسی گشتالت
همانگونه که مستحضرید اهمیت علم روانشناسی در کشورمان بهصورت مدرن آن در چند دههی اخیر، بیشازپیش آشکار شده است.
بهعبارتدیگر میتوان گفت برای حل قسمت عمدهای از مسائلی که بشر امروز با آن روبرو است باید از علم روانشناسی کمک گرفت.
در همین راستا کتاب روانشناسی سال سوم رشته ادبیات و علوم انسانی بیش از یک دهه است که در چرخهی آموزش کشور قرار دارد. مجله تخصصی روانشناسی بهداشت روان نیز به منظور یاریرساندن به شما دانش آموزان و دانشجویان عزیز، سلسله مقالاتی را در این ارتباط در نظر گرفته، که امید است مورد بهرهمندیتان قرار گیرد.
گشتالت یک کلمهی آلمانی است که در معنای کل به کار میرود.
مثلاً کل یک درخت، چیزی بیش از مجموع شاخهها، برگها، تنه و ریشههای آن دارد و آن ساخت و سازمان درخت است.
یعنی اگر تمامی اجزای یک درخت را از یکدیگر جدا کنیم و در کنار هم قرار دهیم، درختی وجود نخواهد داشت درصورتیکه اجزا فرقی نکردهاند.
در مورد انسان و جنبههای مختلف نیز وضع به همین منوال است. مثلاً یادگیری یک کلیت است و نمیتوان با کنار هم گذاشتن اجزای مختلف یادگیری، کل یادگیری را مشخص کرد.
در مورد کل وجود انسان نیز نمیتوان هوش، استعدادها، علایق و رغبتها، شخصیت، نگرشها و ویژگیهای هر فرد را به طور جداگانه اندازه گرفت و بر اساس نتایج آنها در مورد کل یک فرد قضاوت کرد.
خدمات اولیهی روانشناسی گشتالت در حوزهی ادراک، مخصوصاً ادراک دیداری بود. هر چند که ادراک شنیداری نیز نادیده گرفته نشد.
بعدها روانشناسی گشتالت اصول خود را به حوزههای یادگیری، تفکر و حافظه گسترش داد، بهطوریکه در اواسط دههی ۱۹۳۰ یک نظام روانشناسی کاملاً رسمی بود.
همانند بسیاری از مکاتب دیگر که در اوایل قرن بیستم آغاز شدند، روانشناس گشتالت نیز میراثی غنی داشت. به نامها و عقاید بسیاری میتوان اشاره کرد که مهمترین آنها، امانوئل کانت، جان استوارت میل، فرانز برنتانو، کارل استامف، ارنست ماخ، کریستین فون اهرنفلس، ماکس ورتهایمر و …
امانوئل کانت
کانت در سال ۱۷۸۱ یکی از مهمترین آثار خود را به نام نقدی به خرد ناب (نقد عقل محض) منتشر کرد.
کانت معتقد بود که دانش از احساسها ناشی میشود، ولی اعتقاد داشت که ادراک ما فقط دانش جیزها را به صورتی که آنها به شکل پدیدهها برای ما ظاهر میشوند، در اختیارمان میگذارد، نه به صورتی که آنها واقعاً وجود دارند، به عبارت سادهتر ما پدیدهها را فقط به صورتی که ذهنمان تعیین میکند و میپذیرد درک میکنیم. و ذهن ما یک دوربین عکسبرداری نیست که اتفاقات را عیناً مشخص کند.
بنابراین به اعتقاد او دنیا به صورتی درک میشود که برداشت ذهن ماست.
جان استوارت میل
میل عمدتاً به تاریخ و نظریهی سیاسی پرداخته نه روانشناسی. او و پدرش جیمز در یک جنبش فلسفی بریتانیایی قرن نوزدهم درگیر شدند که سودگرایی نام داشت. آنها معتقد بودند که با سودمندی خود self و اقدامات سیاسی و قانونی میتوانیم کسب لذت کرده و از درد اجتناب کنیم.
جان استوارت میل احساسها و اندیشهها را به عنوان عناصر بنیادی ذهن پذیرفت و باور داشت ذهن منفعل و پذیراست اما به این نتیجه رسید که ذهن فعال است یعنی میتواند کاری بیش از پذیرفتن عناصری که بر آن منعکس میشوند انجام دهد.
او تصورمی کرد که عناصر حسی میتوانند آنچنان در هم ادغام شوند که نوعی شیمی ذهنی ایجاد کنند. و بنا به راین دیگر نمیتوان عناصر جداگانه در این ترکیب جدید را متمایز نمود.
از دست رفتن هویت عناصر اصلی، مانند شکلگیری یک ترکیب جدید در شیمی است. بنابراین هنگامیکه یک احساس دوباره برانگیخته میشود، اجزای دیگر این ترکیب نیز بازیابی میشوند.
فرانز برنتانو و کارل استامف
برنتانو و استامف مخالف عقیده استوارت میل بودن که ذهن منفعل است و صرفاً تجربهها را دریافت میکند.
ازاینرو، بر عمل درک کردن یا حس کردن به جای تحلیل عناصر گوناگون تأکید کردند. گشتالتیها قویاً به این دیدگاه ضد تحلیلی اعتقاد دارند.
ارنست ماخ
ماخ تأثیر مستقیمتری بر روانشناسی گشتالت داشت. بااینکه او یک فیزیکدان بود تأکید داشت که احساسها پایهای برای کلیهی علوم هستند.
ماکس ورتهایمر
به خاطر اینکه اولین آزمایش را انجام داد بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت محسوب میشود. با وجود این ولفگانگ و کورت کافکا نیز از بنیانگذاران این مکتب محسوب میشوند.
این آزمایش با دستگاهی به نام محرک نما انجام شد. این وسیله تصاویر بیحرکت را پشت سر هم نمایش میدهد. به وسیلهی این دستگاه محرکهای دیداری را میتوان به مدت طولانی یا کوتاه، و به صورت متوالی ارائه کرد.
وی دو خط عمودی متفاوت را در مکانهای جداگانه در مقابل دستگاه نمایش میداد که یکی در طرف راست و دیگری در سمت چپ بود. هر نمایش، نمایش بعدی را در پی داشت و با یک فاصلهی زمانی از آن جدا میشد.
ورتهایمر دریافت که اگر فاصله زمانی بین نمایشها یک ثانیه باشد، آزمایششوندههای وی یک خط بی حرکت در طرف چپ و یکی در طرف راست میبینند این ادراک با رویداد فیزیکی مطابقت داشت.
اما اگر فاصلهی زمانی کوتاهتر میشد آزمایششوندهها چیزی را میدیدند که از یک محل به محل دیگر حرکت میکند و وقتی این فاصلهی زمانی به یک پانزدهم ثانیه میرسید، آزمودنیها فقط یک خط میدیدند که به نظر میرسید از چپ به راست درحرکت است.
اما وقتی این فاصلهی زمانی کمتر میشد حرکت کمتر آشکار میگردید. وقتی به یک سیام ثانیه میرسید، صرفاً دو خط دیده میشد که به صورت بیحرکت در کنار هم قرار داشتند.
این آزمایش و انواع دیگر آزمایشهای انجام شده که در آن خطاهای حسی مشاهده میشود به پدیدهی فای معروف شد.
کریستین فون اهرنفلس
در مقام یک فیلسوف دیدگاه ماخ را گسترش داد. او معتقد بود که در تجربه، ویژگیهایی وجود دارد که از آنهایی که کلاً توسط احساسهای ما تشخیص داده میشوند، فراتر میروند، او این ویژگیها را کیفیتهای گشتالتی نامید.
منبع
تنظیم: یگانه داودی