تکثر و ماهیت خدا از نگاه ویلیام جیمز
اکنون این روش را در قدیمترین مسأله فلسفی یعنی وجود و ماهیت خدا به کار بریم. حکمای اسکولاستیک ذات باری را چنین وصف میکردند: «وجودی مافوق همه انواع و اجناس و بیرون از همه اشیاء، واجب، احد، نامتناهی، کمال محض، بسط الحقیقه، تغییر ناپذیر، ازلی، ابدی، مدرک.» (Ens a se extra et supra omne genus, necessarium, unum, infinite, perfectum, simplex, imranutabile, immensum, eternum, intelligens)
بسیار عالیست. الوهیت از چنین تعریفی خرسند است. ولی ببینیم معنی آن چیست؟ و چه نتایجی برای بشریت دارد؟ اگر خداوند دانای همه چیز و توانا به همه چیز است پس ما لعبتکانی بیش نیستیم. ما در برابر اراده و مشیت او که از روز ازل سرنوشت همه را مقدر و معین کرده است، کاری نمیتوانیم انجام دهیم. کالوینیسم و جبر دینی نتایج منطقی این تعریف میباشند. اجرای این آزمایش در جبر مکانیکی نیز به چنین نتایجی منتهی میگردد. اگر حقیقتاً به جبر علّی ایمان داشته باشیم باید مثل هندوان به عرفان و تصوف گراییم و خود را همچون گوی به چوگان فضا بسپاریم. مسلماً ما چنین فلسفههای تیره و تاریک را نمیپذیریم. ذهن بشر به جهت تعادل و بساطتی که در این افکار بوده، آنها را پذیرفته است ولی این گونه مطالب را نمیشناسد و آن را دور انداخته، میگذرد.
در هر فلسفهای میتوان همه جنبههای آن را نادیده گرفت ،مگر دو جنبه که موجب میشود چنین فلسفهای مورد قبول همگان واقع نگردد. اولاً، نباید اصول اساسی و قطعی آن با گرامیترین آرزوها و امیدهای ما مخالف باشد. ثانیاً عیبی که بدتر از مخالفت و عدم توافق با آرزوهای ماست این است که مقاومت امیال ما را از میان ببرد. فلسفهای که اصول آن با قوای باطنی ما ناسازگار باشد و تطابق و تناسب آن را با امور عالم منکر گردد و بخواهد به یک ضربه موجبات آن را از میان ببرد، باز ناروایی آن از بدبینی کمتر است… به همین جهت است که ماتریالسم هیچوقت قبول عمومی نیافته است.
پس مردود یا مقبول بودن فلسفهای در نظر عامه بسته به مطابقت آن با احتیاجات و طبایع آنهاست، نه مطابقت آن با حقیقت عینی و خارجی، مردم نمیپرسند آیا این امر منطقی است بلکه میپرسند نتیجه عملی آن در زندگی ما و احتیاجات ما کدام است؟ استدلالات له و علیه میتواند در توضیح و تشریح مطلب کمک کند ولی چیزی را ثابت نمیسازد.
منطق با وعظ و خطب هرگز قانعکننده نیستند:
شبنم شامگاهی در روح من عمیقتر نفوذ میکند …
اکنون فلسفهها و ادیان را از نو میآزمایم.
آنها را در اطاق مطالعه میتوان ثابت کرد.
نه در زیر ابرهای پهناور و در کنار دشتهای سبز و خرم و آبهای جاری
میدانیم که استدلالات ما را احتیاجات ما به وجود آورده است ولی استدلالات نمیتوانند برای ما احتیاجات تولید کنند.
قسمت بزرگی از تاریخ فلسفه داستان تصادم طبایع بشری است؛ هنگامی که فیلسوفی به حکمت و فلسفه اشتغال دارد، سعی میکند که در حقیقت طبیعت و مزاج خود فرو رود. طبع و مزاج به عنوان دلیل و برهان شناخته نشده است و فیلسوف ادله و براهین کلی غیرشخصی را برای استنتاج به کار میاندازد. اما در حقیقت مزاج و طبع او وی را بیشتر از هر مقدمه عینی خارجی رهبری میکند.
این امزجه و طبایع که فلسفهها را املاء و انتخاب میکنند باید به دو دسته «معتدل و ملایم» و «خشن» تقسیم شوند. طبایع معتدل، مذهبی هستند، به دنبال اصول مسلم و لایتغیر و حقایق اولیه میباشند، مایل به عقیده اختیار و آزادی اراده و اصالت تصور و وحدت عالم و خوشبینی هستند، طبایع خشن، مادی و غیرمذهبی و معتقد به تجربه و جبر و تکثر و شک و بدبینی میباشند و در روانشناسی معتقد به اصالت محسوسات هستند. شکی نیست که طبایع دیگری یافت میشوند که نظریات خود را از هر دو طرف اقتباس میکنند. مردمانی (مثل خود ویلیام جیمز) پیدا میشوند که از حیث تمایل به واقعیات و محسوسات «خشن» هستند ولی از حیث نفرت از جبر و احتیاج به عقاید دینی «ملایم» میباشند. آیا میتوان فلسفهای پیدا کرد که این تناقضات ظاهری را با هم آشتی دهد و هماهنگ سازد؟
جیمز معتقد است که الوهیت متکثر میتواند چنین ترکیبی را برای ما فراهم آورد. او خدای محدود و متناهی پیشنهاد میکند که مانند خدایان اولمپ از بالای ابرها بر جهان حکومت نمینماید، «بلکه یار و مددکاری است که در میان مردم و از جمله تعیینکنندگان سرنوشت عالم اکبر است.» جهان دستگاهی بسته و محصور و هماهنگ نیست، بلکه پهنه بیکار مقاصد و اغراض متخالف و متخاصم میباشد. به این حقیقت حزنانگیز باید اذعان کرد که جهان در لباس حقایق متکثر، نه واحد، جلوهگر میشود. اگر بگوییم که این جهان آشفته و درهم و برهم مخلوق یک اراده ثابتی است سخنی به گزاف گفتهایم؛ آنچه در این جهان است نشانه تناقض و اختلاف و دو رنگی است. شاید قدماء از ما عاقلتر بودند زیرا عقیده به خدایان متعدد با اختلاف شگفتانگیز مشهود در عالم بهتر سازگار است تا عقیده به خدای یگانه. «عقیده عامه همیشه مبنی بر شرک بوده است و امروز هم چنین است. » در این باب عقیده عامه صحیح است و فیلسوفان بر راه خطا میروند. توحید بیماری طبیعی فلاسفه است، آنها تشنه توحیدند و نه چنان که خود میپندارند تشنه حقیقت. «قول بر اینکه عالم یکی است نوعی از اعتقاد و پرستش اعداد است، درست است که اعداد «سه» و «هفت» را مقدس میدانستند ولی باید گفت که چرا عدد یک فی ذاته شریفتر از چهل و سه و یا مثلاً دو میلیون و ده میباشد؟» (پراگماتیسم، صفحه ۳۱۲. البته در پاسخ باید گفت که توحید یا وحدت دستگاه قوانین جهانی، شرح و پیشبینی و نظارت بر امور را آسان میسازد.)
ارزش جهان متکثر در مقایسه با عالم واحد از اینجا معلوم میشود که اگر عالمی منتشر با قرائتی متخالف و متخاصم در نظر بیاریم، قدرت و اراده حقیقی ما نیز در حوادث آن مؤثر خواهد بود؛ در چنین جهانی هیچ چیز لایزال و لایتغیر نیست و هر عملی به نوبه خویش با اهمیت است. جهان واحد برای ما موجودی بیجان است در چنین جهانی ما خواه ناخواه تسلیم سرنوشتی هستیم که خدای قادر و جبار یا ماده اولیه بیشکل بر ما تحمیل کرده است، در چنین عالمی تمام اشکهای ما قادر به زدودن حرفی از خط ازلی نخواهد بود. در یک عالم محدود و محصور شخصیت وهمی بیش نیست و معتقد به وحدت عالم در حقیقت ما را اجزاء یک نقش منظم میداند. ولی در یک عالم نامحدود ما میتوانیم چند سطری از بازی را که به عهده ماست بنویسیم و راهی را انتخاب کنیم که در آینده ما مؤثر میشود. در چنین جهانی میتوانیم خود را آزاد و مختار بدانیم زیرا این جهان تصادف است نه سرنوشت و در آن چیزی کامل نیست و هستی و عمل ما میتواند همه چیز را تغییر دهد. پاسکال میگفت: اگر دماغ کلئوپاترا اندکی بزرگتر یا کوچکتر میبود تمام تاریخ دگرگون میگردید.
برهان نظری بر این عالم متکثر و آزاد و این خدای محدود، وجود ندارد؛ همچنان که عقاید و فلسفههای مخالف آن نیز چنین برهانی را فاقدند. حتی برهان عملی نیز ممکن است با اشخاص فرق کند؛ میتوان باور کرد که بعضی اشخاص با عقیده به جبر بهتر از عقیده به اختیار، برای زندگی خود نتایج عملی به دست میآورند. ولی آنجا که برهان قطعی در کار نباشد، منافع حیاتی و اخلاقی ما راه را انتخاب خواهند کرد.
اگر زندگی از زندگی ما بهتر باشد و با اعتقاد به عقیدهای میتوانیم آن زندگی را بدست آوریم، پس بهتر چنان است که به آن عقیده ایمان بیاوریم، مگر آنکه این عقیده در ضمن با منافع حیاتی بزرگتری متضاد باشد.
حال دوام اعتقاد به خدا بهترین دلیل پرارزش عمومی حیاتی و اخلاقی آن است. جیمز مجذوب و مسحور تنوع بیپایان مذاهب و عقاید است و حتی در جایی که با ادیان موافق نیست، باز با دلبستگی به هنرمند از آن یاد میکند. در هر دینی جزئی از حقیقت میبیند و میخواهد مردم با هر امید نویی با ذهنی باز روبرو شوند. در انتخاب به عضویت انجمن تتبعات روحی تردیدی به خود راه نداد. چرا نباید این پدیده مانند پدیدههای دیگر موضوع بررسی ملالناپذیری قرار گیرد و در پایان کار، جیمز به واقعیت به عالم روحانی دیگری معتقد شد.
من شخصاً به شدت منکر این هستم که درک و آزمایش انسانی بالاترین درک و آزمایشی است که در جهان هست بلکه معتقدم که نسبت ما به تمام عالم مثل نسبت سگ و گربههاست به تمام حیات بشری. سگ و گربه در اتاقها و کتابخانههای ما چرخ میزنند و در مناظر و صحنههایی شرکت میکنند که به معنی آن توجه و التفاتی ندارند. در حاشیه جریانات زندگی میکنند و آغاز و انجام و شکل این زندگی ماورای درک و معرفت آنهاست. مثل ما نیز در حاشیه به زندگی پهناورتری چنین است.
با این همه، فلسفه را اندیشه و تفکر درباره مرگ نمیداند. هیچ مسالهای برای او ارزش ندارد مگر آن که در راهنمایی و تشویق امور دنیوی ما مؤثر باشد. «او به صفات و احکام طبیعت ما سرگرم و مشغول بود نه به زمان و استمرار» آن اندازه که در غوغای زندگی غوطهور بود، در اطاق مطالعه به سر نمیبرد، کارگر فعالی بود که مجاهداتش در راه اصلاح زندگی انسانی صرف میشد و کارش کمک به مردم بود و شجاعت و دلیری او در مردم دیگر نیز مؤثر میافتاد. معتقد بود که در هر شخصی ذخیرهای از قوا وجود دارد که فقط حوادث و اوضاع میتواند مایه ظهور آن گردد؛ تبلیغ دائمی او درباره فرد و اجتماع موجب شد که این ذخیره در وجود او کاملاً ظاهر شود و مورد استفاده قرار گیرد. از اتلاف نیروی انسانی در جنگ وحشت داشت و میگفت که این غریزه جنگ و پیکار و تسلط را میتوان در راه بهتری به کار انداخت، یعنی در راه پیکار با طبیعت. چرا نباید هر یک از افراد مملکت اعم از توانگر و درویش دو سال از عمر خود را در راه دولت صرف کنند؟ البته این صرف وقت باید برای مبارزه با امراض و خشک کردن باتلاقها و آبیاری بیابانها و حفر قنوات و سعی در عمران اجتماعی و طبیعی باشد. نتیجه این رنج مستمر طولانی را جنگ در مدت کمی بر باد میدهد.
او طرفدار سوسیالیسم بود ولی از اینکه در آن به فرد و نبوغ اهمیت داده نمیشود، سخت ناراضی بود. تن تمام مظاهر تمدن و فرهنگی را در «نژاد و محیط و زمان» خلاصه میکرد. به عقیده جیمز این فورمول کامل نبود زیرا شخص و فرد در آن منظور شده است. ولی فقط فرد ارزش دارد و امور دیگر حتی فلسفه همه وسیله میباشند. بدینترتیب از یک سو نیازمند دولتی هستیم که خود را خادم و امین منافع افراد و اشخاص بداند و از سوی دیگر خواهان فلسفه و عقیدهای هستیم که جهان را عرصه حوادث و ماجراها بداند نه یک نقشه منظم و مرتب و قرار نیروها را بدینسان تشویق کند که جهان را همچون میدان جنگی نمایش دهد که گرچه در آن شکست فراوان است ولی فتح و پیروزی در آخر کار فرا خواهد رسید.
در این کرانه ناخدای کشتی شکستهای خوابیده است، و از شما میخواهد که بادبان کشتی را برافرازید و به راه بیفتید.
اگر ما در این راه نابود شویم،
کشتیهای بهتری از طوفان به سلامت خواهند جست
منبع
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی