تحول خلاق هانری برگسون
تحول خلاق هانری برگسون (ادامه از قبل): در این دیدگاه نو از فلسفه برگسون، تطور به کلی غیر از مکانیسم کورکورانه و حزنانگیز تنازع و ویرانی است که داروین و سپنسر شرح دادهاند. ما در تطور استمرار و تراکم قوای حیاتی و ابداع و خلاقیت روحی و «آمادگی دائمی برای امور جدید مطلق» میبینیم. خود را آماده میسازیم که بفهمیم چرا محققان متخصص جدید از قبیل جنینگ و موپاس نظریه مکانیکی رفتار «پروتوزوئر»ها را رد میکنند و چرا پرفسور ای.بی.ویلسون رئیس علمای سلولشناس معاصر کتابی را که درباره سلولها نوشته است به این جمله پایان میدهد که: «مطالعات درباره سلولها، به طور کلی، شکافی را که میان پستترین مراحل حیات و موجودات غیرحیاتی است، به جای آن که کمتر کند وسیعتر میسازد.» و در میان علمای زیستشناسی همه جا صدای اعتراض بر ضد داروین بلند است.
تا آنجا که میتوان گفت در رأی داروین، اعضاء و وظایف جدید و موجودات زنده و انواع جدید، همه نتیجه انتخاب طبیعی است که از میان تنوعات شایسته و صالح به عمل آمده است. ولی این عقیده با آن که نیم قرن بیشتر عمر ندارد بر اثر اشکالاتی که بدان وارد شده از میان میرود. بر طبق این نظریه اصل غرایز را چگونه میتوان بیان کرد؟ شاید بهتر است که آنرا تجمع ارثی عادات اکتسابی دانست. ولی آراء متخصصین این در را به روی ما میبندد، گر چه ممکن است روزی باز کند. اگر تنها صفات و استعدادات مادرزاد قابل انتقال باشند میبایستی هر غریزهای در آغاز چنان قوی باشد که اکنون هست و به اصطلاح بایستی کامل و کهن به دنیا آمده باشد والا نمیتواند صاحب خود را در تنازع برای بقا مدد کند. اگر غرایز در آغاز ضعیف باشند برای باقی ماندن باید قدرتی کسب کند که بنا به فرض اکتسابی نیست. هر اصل و منشاء در اینجا به شکل معجزهای جلوه میکند.
اشکالی که در غرایز اولیه است در هر نوع دیگری نیز هست. مایه تعجب است که چگونه تغییر در نخستین شکل خویش میتواند دست به انتخاب بزند. اشکالات درباره اعضای پیچیدهای مانند چشم نومیدکننده است. یا چشم یکدفعه کامل و صالح به وجود آمده است (که همانقدر باورکردنی است که پسر یونس در شکم ماهی) و یا یک رشته تنوعات تصادفی و بقای تصادفی آن را به وجود آوردهاند. در هر حال نظر به حصول اعضای دقیق و پیچیده از یک رشته تنوع و انتخاب کورکورانه، قصههای جن و پری کودکان را به خاطر میآورد که تازه زیبایی آن را فاقد است. اشکال صعب در اینجاست که در جبهههای بسیار گوناگون تطور، از طرق و وسایل گوناگون نتایج واحد به دست میآید. برای مثال میگوییم که در عالم حیوان و نبات، ظهور جنس نرینه و مادینه وسیلهای برای تولید و تکثیر است، در اینجا جبهههای تطور به حد امکان مختلف و متنوع است ولی هم در نبات و هم در حیوان مشکل «تصادف» به یک نحو اتفاق میافتد یا مثلاً اعضای باصره را در نوع مختلف حیوانات ذوفقار و نرمتنان در نظر میآوریم؛ اگر مبنای امر را فقط تصادف بگیریم، تنوعات بیشمار مشابه در دو جبهه کاملاً مختلف تطور میتواند به یک نحو اتفاق بیفتد؟ آنچه بیشتر شایان توجه است این است که:
طبیعت گاهی در دو نوع مجاور، از دو راه کاملاً مختلف تکون جنین، به نتایج واحد میرسد. طبقه شبکیه حیوانات ذوفقار از بسط مغز ابتدایی جنین تشکیل میشود؛ برعکس، در نرمتنان شبکیه مستقیماً از اکتودرم (اعضای جنین از سه طبقه نسج به وجود میآید: طبقه خارجی یا اکتودرم، طبقه وسطی یا مزودرم، طبقه داخلی یا اندودرم) به وجود میآید. اگر جلیدیه یک تریتون (نوعی از طایفه وزغ) را بردارند دوباره این طبقه از طبقه عنبیه به وجود میآید، با آنکه جلیدیه اصلی از اکتودرم و عنبیه از مزودرم تولید شده است. آنچه بیشتر مایه توجه است این است که اگر در سمندر خالدار جلیدیه را بردارند و عنبیه را به حال خود بگذارند، جلیدیه دوباره از قسمت علیای عنبیه تشکیل میگردد؛ ولی اگر همین قسمت علیای عنبیه را بردارند، تکوین مجدد آن یا از قسمت شبکیه ناحیه باقی مانده و یا از قسمت درونی آن صورت میگیرد. این اعضاء که دارای وضع و ساختمان و وظایف مختلف هستند، میتواند وظایف واحد انجام دهد و حتی در صورت لزوم، قسمتهای مشابه ماشین را بسازند.
همچنین در صورت فقدان حافظه و ناطقه، خاطرات و وظایف گم شده در نسوجی که مجدداً به وجود میآیند، برمیگردند. مسلم است که در این تطور امری بیشتر از مکانیسم ضعیف اجزای مادی وجود دارد. حیات امری بیشتر از دستگاه ماشینی خودش است؛ نیرویی است که میتواند پیشرفت کند و خود را از نو احیاء نماید و به میل خود محیط خود را تا اندازهای تغییر دهد. در اینجا امر خارجی دخالت ندارد، اگر امر خارجی دخالت داده شود، یک مکانیسم معکوس و قضا و قدری خواهد بود که مانند تسلیم هندوان به گرمای محیط خویش، هر گونه ابتکار انسانی و تحول خلاق را از میان میبرد. «ما باید هم نظریه مکانیسم حیات و هم نظریه وجود علت غائی برای حیات را به دور اندازیم، زیرا در هر دو نظریه حیات و ذهن انسانی به عمل و فعل انسان قیاس شده است؛ در آغاز خیال میکنیم که جنبش اشیاء نتیجه یک اراده شبهانسانی است که تمام این اشیاء را در کارگاه خلقت همچون ابزار و آلات به کار میبرد؛ بعدها چون اخلاق و فلسفه تحت تأثیر قرن ماشینی قرار میگیرد خیال میکنیم که جهان خود ماشین است. در اشیاء هدف و غایتی هست ولی در درون خودشان نه در بیرون از آنها؛ این همان کمال اول و تعیین باطنی است که اجزاء را برای مقصد و هدف کل به کار میاندازد.
حیات سعی و کوشش و سوق و فشار به بالا و بیرون و اطراف است؛ «محرک دائمی و خلاق جهان است. حیات با خمود و تصادف متضاد میباشد؛ حیات الزام باطنی و نفسی است به سوی کمال و پیشرفت، سستی و رکود و میل به سکون و مرگ که در اشیاء مادی دیده میشود، در جبهه مخالف حیات است؛ حیات در هر قدمی مجبور است که با سستی و رخوت ماده حامل خویش بجنگد؛ پس از اینکه در این جنگ تمام قلاع و استحکامات را از دست داد و جسم را به دست سقوط و مرگ سپرد، باز پیروز است، و این پیروزی را از راه تولید و تکثیر نسل به دست میآورد. حتی قیام و بقای محض شکستی است بر ماده و قوانین آن: در حالی که حرکت و پیشرفت و تجسس (نه حالت انتظاری که در نباتات است) پیروزی است که در هر آنی به قیمت کوشش و خستگی به دست میآید. وجدان و خودآگاهی همین که فرصتی یافت به سوی فراغت خودکار غریزه و عادت و خواب میلغزد.
حیات در مرحله ابتدایی مانند ماده راکد و بیحرکت است؛ چنان به بقاء و سکون مایل است که گویی کشش حیاتی از ورود در مخاطره حرکت ناتوان است. این سکون و بقای غیرمتحرک در یکی از جبهههای بزرگ تطور حیاتی هدف و غرض اصلی محسوب میشود؛ در این جبهه انقیاد و رکوع پیچک و صلابت و گردنکشی درخت بلوط هر دو محراب خدای امنیت و آرامش هستند. ولی حیات به این سکون و عزلت نباتی خرسند نیست؛ تکامل و پیشرفت آن دوری از آسایش و وصول به آزادی است؛ از کاسه سنگپشت و صدف ماهی و پوست فیل و دیگر زرههای دفاعی سنگین دوری میکند و به آزادی سبکبار و خطرناک مرغان هوا راغب میشود. «همینطور سربازان سنگین اسلحه باستانی جای خود را به لژیونرها دادند؛ سوار غرق سلاح و آهن و پولاد به پیاده نظام سبکسر و سبکبار بدل شد؛ به طور کلی در جریان بزرگ تطور زندگی و در تحول اشخاص و اجتماعات بزرگترین موفقیتها نصیب هولناکترین مخاطرات میگردد. » به همین جهت است که تحول جدید در اعضای انسان رخ نمیدهد؛ زیرا به جای اعضاء ابزار و اسلحه به کار میبرد و همین که از آنها بینیاز شد به دور میاندازد؛ ولی تحول و پیدایش اعضای جدید در حیوانات عهد سوم و چهارم از قبیل ماستودون و مگاتریوم آنها را به شکل قلعههای متحرک در آورد و این سنگینی سبب شد که از میان بروند و سروری بر کره ارضی را از دست بدهند. افزایش اسباب و اعضاء به جای آنکه در پیشرفت حیات کمک کند مانع آن میشود.
حال غرایز نیز مثل حال اعضاء است؛ غرایز ادوات روحاند و مانند اعضاء مستقر و دائمی به نظر میرسند ولی همین که دیگر به وجود آنها احتیاجی پیدا نشد، سنگین و طاقتفرسا میگردند. غریزه آماده کار است و پاسخ کامبخش و قطعی به حالات ثابت و ارثی است ولی با تغییر عضو تغییر نمیکند و به سهولت با تحول جریانات مقصد حیات نو مطابقت مینماید. غریزه شکل اطاعت کورکورانه ماشین حیات است.
اگر مقلدی در صحنه بازی تلوتلو بخورد و بخواهد به ستونی که اصلاً وجود ندارد تکیه کند و یا اگر یکی از دوستان ما در راه لغزندهای زمین بخورد، اول میخندیم و بعد راجع به این حالت فکر میکنیم. این خنده خیلی معنیدار است زیرا به خاطر آن است که موجود زندهای مثل ماشین و ماده بیروح رفتار کرده است. این حیات هندسی که سپینوزا با الوهیت میآمیزد هم مایه خنده و هم موجب گریه است. انسان را ماشین دانستن شرمآور و مسخرهانگیز است؛ و مسخرهانگیز و شرمآور است که فلاسفه انسان را مثل ماشین شرح و وصف کنند.
تحول حیات
حیات در تحول خود سه راه مختلف طی کرده است: یکی راه نباتی است که تقریباً یک نوع رکود و خود مادی دارد و گاهی چنان آرامش و رکود پیدا میکند که تا هزارسال باقی میماند؛ در راه دیگر کوشش حیات به جمود غریزی زنبوران و مورچگان ختم میگردد؛ ولی در حیوانات ذونقار حیات به جرئت و آزادی رو مینهد، غرایز سهلالوصول را به دور میاندازد و با دلیری تمام به سوی خطرات بیپایان تفکر متوجه میگردد. باز غریزه حالت عمیقتر واقعیت و ماهیت عالم است؛ ولی عقل و هوش دلیرتر و قویتر و دید آن پهناورتر است؛ امید و توجه حیات به عقل و هوش بسته است.
بن حیات خلاق مبرم که اشخاص و انواع در حکم تجربیات و آزمایشهای آن هستند، همان است که ما آن را خدا مینامیم؛ خدا و حیات امر واحدی هستند. ولی این خدا محدود است و قادر مطلق نمیباشد؛ محدود به ماده است و به زحمت و به تدریج بر سستی و رکود ماده غالب میشود؛ عالم به اشیاء نیست ولی به تدریج به سوی علم و خودآگاهی و روشنی قدم مینهد. «این خدا چیز آمادهای به دست ندارد؛ او عبارت است از حیات مداوم و فعالیت و آزادی به این نحو آفرینش راز و معنی نیست؛ هنگامیکه به اختیار و آزادی وارد عمل میشویم، آن را حس میکنیم، آنجا که با علم و اطلاع کار خود را انتخاب میکنیم و نقشه آینده خود را میکشیم، این خلاقیت را در مییابیم. مبارزهها و رنجها و جاهطلبیها و شکستهای ما و عشق و رغبت ما به اینکه بهتر و قویتر از آنچه هستیم باشیم، همه ندای این نشاط و نیروی حیاتیclan vital است؛ این یک محرک حیاتی است که ما را جلو میبرد و این سیاره متحیر را به میدان خلاقیت بیپایان بدل میسازد.
کسی چه میداند که ممکن است بالاخره حیات بر دشمن قدیمی خود یعنی ماده، پیروزی قطعی وارد آورد و حتی مرگ و فنا را از میان ببرد؟ بگذار تا دریچه ذهن و عقل خودرا بر روی آمال و امیدهای خویش باز بگذاریم. (برگسون به صحت تلهپاتی و آگاهی از ضمایر معتقد است. او از کسانی بود که اوزاپیا پالادینو را بیازمود و بر درستی و حقانیت او گواهی داد. در ۱۹۱۳ ریاست انجمن تبلیغات روحی را قبول کرد. رجوع شود به «حافظه – انرژی»، صفحه ۸۱.) اگر زمان مساعد شود همه چیز برای حیات ممکن است. ببینید حیات در طی هزار سال با مناطق جنگی اروپا و آمریکا چه کرده است و ببینید که مانع پیشرفت حیات شدن تا چه اندازه الهی و بیخردی است. «حیوان بر نبات اتکاء دارد و انسان نیز بر روی حیوانیت مستقر است، بشریت در میدان پهناوری به هر سو جولان میکند تا هر مقاومتی را بشکند و بر هر مانع وحشتناکی و شاید مرگ نیز غالب آید. »
نظرات خود را با بهداشت روان در میان بگذارید
منبع
تحول خلاق هانری برگسون
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی