این جنبش علمی که تأثیر یافته از مطالعات داروین و گالتون بود، بهجای ساختار یا محتوای فرآیندهای هشیار، بر چگونگی عمل این فرآیندها تأکید داشت. [۲]
نظریههای تکامل و بقای اصلح (Survival of the fittest) داروین که بر کارکرد ساختارهای زیستی برتر در سازگاری ارگانیزمها با محیطشان تأکید داشت، سبب شد تعدادی از روانشناسان آمریکایی به بررسی «کارکرد فرآیندهای ذهنی» در سازگاری فرد با محیط بپردازند.
مبانی علمی مکتب کنشگرایی
تحقیقات و آثار چارلز داروین
انتشار کتاب «اصل انواع» در ۱۸۵۹ بهعنوان مهمترین کتاب در تاریخ تمدن غرب، تأثیر زیادی در مجامع روشنفکری روانشناسی داشت. درواقع، باید روانشناسی امروز آمریکا را مدیون نظریه تکامل دانست. به نظر داروین، نتیجه انتخاب طبیعی (Natural Selection) در طبیعت، بقاء موجوداتی است که بهترین سازگاری و انطباق را با محیطزیست خود دارند.
او به وجود تنازع دائمی برای بقاء در طبیعت اعتقاد داشت و میگفت: موجوداتی که باقی میمانند سازگاری موفقیتآمیزی با مشکلات محیط برقرار میسازند. همچنین داروین بحث اهمیت تفاوتهای فردی، واقعیت تغییر اعضاء، تنازع بقاء، تظاهر هیجانات در انسان و حیوان را در آثار خود مطرح کرد که بیتأثیر بر مکتب کنشگرایی نبود. [۳]
نظریه تکامل، تأثیرات عمیقی بر روانشناسی ویلیام جیمز و کنشگرایان بعدی داشت. جیمز فکر میکرد که ذهن و بدن روی یکدیگر اثر میگذارند و یکی از امتیازهای بزرگ انسانها این است که، ذهن بسیار پیشرفته آنها میتواند به بقای هدفشان کمک کند.
گالتون Galton
او یکی از پرنفوذترین چهرههای روانشناسی بود که تأثیر بسزایی در این مکتب گذاشت. مطالعات او پیرامون وراثت، خصوصیتهای ذهنی، تفاوتهای فردی، نبوغ ارثی و اصلاح نسل در ادامه مطالعات پسرعمویش داروین بود. از این گذشته، او اولین کسی بود که آزمونها و اندازهگیریهای روانشناختی را ابداع و علم آمار را وارد روانشناسی کرد. [۴]
روانشناسی حیوانی
نظریه تکامل، انگیزهای برای مطالعه در زمینه روانشناسی حیوانی شد. پیش از آن برای مطالعه ذهن حیوان دلیلی در دست نبود، زیرا حیوانات بهعنوان موجوداتی خودکار و بدون روح که هیچ شباهتی با انسان ندارند، تلقی میشدند.
اما انتشار کتاب اصل انواع، به پیوستگی ذهن انسان و حیوان پرداخت و دفاعیات داروین از نظریه خویش در کتاب «تظاهر هیجانات در انسان و حیوان»، این باور موجود را تغییر داد. همچنین بعد از او دانشمندان دیگری همچون رومانس(Romances) و مورگان(Morgan)، به مطالعه در زمینه روانشناسی تطبیقی و آزمایشات حیوانی دست زدند و تلاش بسیاری در جهت توجیه رفتارهای انسانی و حیوانی انجام دادند.
شکوفایی کنشگرایی در آمریکا
از جمله پیشگامان کنشگرایی میتوان به «ویلیام جیمز» که از نیروهای فعال در شکلگیری این مکتب بود اشاره کرد.
جیمز میگفت: روانشناسی، علم مطالعه هشیاری است. ولی معتقد نبود که میتوان هشیاری را به عناصر مجزا تقسیم کرد. او تصور میکرد که فعالیتهای ذهنی، یک واحد تجربی را تشکیل میدهند و درحالیکه به هم مربوط هستند، مرتباً تغییر میکنند. بهطوریکه در جویبار هوشیاری، یک فکر دیگر جاری میشود. همچنین دیدگاه او یعنی مطالعه انسان از جهت همسازی وی با محیط، بعدها پایه تفکر کنشگرایی در آمریکا شد. [۵]
استانلی هال G.s Hal
چهره پراهمیت دیگر در روانشناسی معاصر آمریکا، استانلی هال بود که کمکها و فعالیتهای او بیتأثیر بر کنشگرایی نبود. تحقیقات او بیشتر تحت تأثیر این اعتقاد بود که رشد عادی ذهن، شامل رشتهای از مراحل تکاملی است. همچنین وی مطالعاتی در مورد روانشناسی تربیتی، کودک و تجارب نوجوانی انجام داد. تحقیقات او در مورد کودک، شوری عظیم برپا کرد بهطوریکه به «نهضت مطالعه کودک» منجر شد. [۶]
تأسیس مکتب کنشگرایی
مکتب کنشگرایی، بیشتر به عمل و فرآیندهای پدیدهٔ آگاهی علاقهمند بود تا به ساخت آن. بهعلاوه، مرکز این علاقه، تبیین فایده یا هدف فرایندهای روانی برای موجود زنده، در تلاش مداوم برای تطبیق با محیط بود.
در سال ۱۸۹۴ جان دیویی (John Dewey) و جیمز آنجل (James Angell) در دانشگاه تازه تأسیس شیکاگو شروع به کار کردند و تأثیر مضاعف این دو شخصیت به مقیاس گستردهای موجب گردید تا دانشگاه مذکور رهبری جریان کنشگرایی را به خود اختصاص دهد.
جان دیویی، شدیداً تحت تأثیر نظریه تکامل قرار داشت و فلسفهاش بر مفهوم تغییر اجتماعی مبتنی بود. مقاله کوتاه او به نام «مفهوم قوس بازتاب در روانشناسی» اولین کوششی بود که کنشگرایی را در مسیر خود راه انداخت. [۷]
بعد از او هم آنجل به این دانشگاه رفت و به تقویت جریان کنشگرایی پرداخت و به مقام ریاست انجمن روانشناسی آمریکا رسید. او شانزده سال رییس دانشگاه بود و ریاست دانشگاه بعد از وی به شاگرد سابقش «هاروی آ.کار» منتقل شد.
هاروی، بیشتر به روانشناسی تطبیقی پرداخت و نظریاتش عمدتاً در کتاب درسی او به نام روانشناسیشناسی (۱۹۲۵) منتشر گردید. همچنین وی ضرورت در نظر گرفتن عوامل انگیزشی در فرمول S-R را هم یادآور شد.
بعد از دانشگاه شیکاگو، نوبت به دانشگاه کلمبیا رسید که سهم عمدهای را در معرفی کنشگرایی توسط «ثورندایک» و «وود ورث» ایفا کرد. نخستین اظهارنظر ورث در سال ۱۹۱۸ در کتاب «روانشناسی پویا» بود که پیشنهاددهنده افزودن مسئله «انگیزه» بر قلمرو روانشناسی بود. همچنین وی تأکید بیشتری بر عوامل فیزیولوژیک ویژه در رفتار داشت و بهاینترتیب ادامه آموزشهای جیمز و دیویی را دنبال کرد.
البته نباید تحقیقات و مطالعات ثورندایک را هم فراموش کرد. چون اثرات بسیار عمیقی بر روانشناسی آمریکا و به ویژه یادگیری گذاشت و به جرات میتوان گفت نظریههای مربوط به تقویت و پاداش که به وسیله اسکینر، هال و اسپنس عنوان شده، عمیقاً از کارهای ثورندایک متأثر شده است.
علاوه بر این، تأثیر او بر رفتارگرایی به خاطر عنوان کردن پیوندهای بین محرک ـ پاسخ به حدی زیاد است که میتوان او را به همان اندازه که کنشگراست، رفتارگرا نیز دانست. [۸]
موضوع مکتب کنشگرایی
موضوع اصلی روانشناسی کنشگرا عبارت بود از عملکردها، اعمال یا کنشهای ذهنی و اهداف آنها. به نظر ایشان، وظیفه روانشناسی این نبود که ساختارهای ذهن را مطالعه کند، بلکه میبایست کنشهای ذهنی را بشناسد. «چیستی» آگاهی موردتوجه نبود بلکه «چرایی» آن مورد تأکید قرار داشت.
پیشگامان این مکتب، همچون آنجل، روانشناسی را علم آگاهی یا علم حقایق آگاهی به حساب میآوردند. هاروی، نیز آن را «مطالعه فعالیت ذهنی» تلقی میکرد. به عقیده او فعالیت ذهنی به «اکتساب، اثبات، حفظ، سازمانبندی و ارزیابی تجارب و استفادهٔ بعدی آنها در راهنمایی رفتار» توجه دارد. [۹]
همچنین به عقیده ویلیام جیمز، هدف روانشناسی کشف عناصر تجربه نیست بلکه بر عکس، مطالعه افراد زندهای است که با محیطشان انطباق پیدا میکنند. وی میگوید: نقش هشیاری این است که ما را به آن اهدافی که برای ادامه حیات ضروری هستند هدایت میکند و بدون آن تکامل انسان نمیتواند رخ بدهد.
روش مطالعه کنشگرایی
روش مطالعه این مکتب، دروننگری بود و با اینکه کنشگرایی اساساً بهعنوان اعتراض به ساختگرایی به وجود آمد، دروننگری را پذیرفت، اما مشاهده را به آن اضافه کرد. به گفته جیمز «مشاهده دروننگرانه چیزی است که ما مجبوریم همیشه به آن متکی باشیم … نگاه کردن به درون ذهنمان و گزارش آنچه که در آنجا کشف میکنیم همه موافقاند که ما در آنجا حالتهای هشیاری را کشف میکنیم».
همچنین اغلب پژوهشهای دانشگاه شیکاگو از نوع آزمایشی بودند و از عینیتی برخوردار بودند که ساختگرایی فاقد آن بود.
البته میتوان این را هم گفت که کنشگرایی، به روش خاصی پایبند نبود و بهترین روش مطالعه، به مسئلهای که موردبررسی قرار میگرفت بستگی داشت. [۱۰]
خدمات کنشگرایی
کنشگرایی، بهعنوان یک نگرش یا دیدگاه کلی، بهقدری موفقیتآمیز بود که جزء خطوط برجسته و اصلی روانشناسی در آمد. مخالفت جدی این مکتب با ساختارگرایی از ارزش والایی برای رشد روانشناسی در ایالاتمتحده برخوردار بود و از آثار این مخالفت میتوان به تغییر کانون توجه در روانشناسی از ساختگرایی به کنشگرایی؛ همچنین اهمیت دادن به پژوهش در مورد رفتار حیوان و مطالعه کودکان؛ کاربردی کردن روانشناسی و مطرح کردن روانشناسی بهعنوان علمی تجربی نام برد.
اما سرانجام این مکتب به سبب اعتمادی که به روش دروننگری نشان داد، موردانتقاد رفتارگرایان قرار گرفت و در برابر رونق مکتب جدید رفتارگرایی نتوانست هویت خویش را برای مدتی طولانی حفظ کند و از صحنه نظامهای رسمی روانشناسی محو شد. [۱۱]
منبع
پژوهه
نویسنده : مهدی مطهری
[۱] میزیاک، هنریک؛ تاریخچه و مکاتب روان شناسی، احمد رضوانی، تهران، نشر آستان قدس، ۱۳۷۶، چاپ دوم، ص ۴۸۷٫
[۲] شولتز، دوان پی؛ تاریخ روانشناسی نوین، علیاکبر سیف، تهران، نشر دوران، ۱۳۸۷، جلد اول، ص ۱۹۴٫
[۳] جمعی از مولفان؛ مکتبهای روانشناسی و نقد آن، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تهران، سمت، ۱۳۶۹، ج اول، ص ۲۰۰٫
[۴] لاندین، رابرت؛ نظریهها و نظامهای روانشناسی، یحیی سید محمدی، تهران، نشر ویرایش، ۱۳۷۸، ج اول، ص ۱۰۷٫
[۵] کرینتس و همکاران؛ روانشناسی عمومی، میردریکوندی و همکاران، قم، نشر موسسۀ امام خمینی(ره)، ۱۳۵۸، ص ۳۲
[۶] مکتبهای روانشناسی و نقد آن، ص ۲۱۲٫
[۷] نظریه و نظامهای روانشناسی، ص ۱۱۰٫
[۸] کریمی، یوسف؛ تاریخچه و مکاتب روانشناسی، تهران، نشر پیام نور، ۱۳۸۵، چاپ هفتم، ص ۱۷۴
[۹] تاریخچه و مکاتب روانشناسی، ص ۴۹۱٫
[۱۰] تاریخ روانشناسی نوین، ص ۲۰۶٫
[۱۱] مکتبهای روانشناسی و نقد آن، ص ۲۳۳٫