خودشکوفایی و عزت نفسسبک زندگیمکاتب روانشناسیوجودی یا اگزیستانسیالیسم
هایدگر، مرگ آگاهی و مراتب هستی
رابطه مرگآگاهی با رشد، خودشکوفایی و غنای زندگی
موضوع مرگ و رابطه آن با زندگی همیشه موردتوجه فیلسوف آلمانی، هایدگر بود. او عمیقاً باور داشت، بدون مرگ و مرگآگاهی، رشد و معنادهی به زندگی غیرممکن میشود. بیدلیل نیست که روانشناسان و فلاسفه وجودی عمیقاً تحت تأثیر او بودند. به همین دلیل اروین یالوم در این نوشته کوتاه تفکر هایدگر را درباره هستی و مراتب آن، مورد توجه قرار داده و با قلم گیرای خود به توضیح این موضوع پرداخته است.
هایدگر معتقد بود در دنیا دو وجه اساسی برای هستی وجود دارد:
- مرتبه فراموشی هستی
- مرتبه اندیشیدن به هستی
وقتی فرد در مرتبه فراموشی هستی است، در دنیای اشیا می زید و خود را در سرگرمیهای روزمرهی زندگی غرق میکند: فرد به پایین کشیده میشود تا هممرتبه وراجیهای بیارزش شود و در آنها مستغرق. فرد خود را تسلیم دنیای روزمره و دلواپسی برای شیوهی وجود چیزها میکند.
در مرتبه دیگر، یعنی مرتبه اندیشیدن به هستی، شگفتی فرد تنها در شیوهی وجود چیزها خلاصه نمیشود، بلکه وجود چیزها کافی است تا او را به تحسین و تعجب وا دارد. زیستن در این مرتبه به معنای آگاهی دائمی از هستی است. در این مرتبه که اغلب مرتبهی هستیشناختی نامیده میشود، فرد در اندیشه هستی باقی میماند، نه تنها در اندیشهی آسیبپذیری و شکنندگی هستی، بلکه در اندیشه مسئولیتش در قبال وجود خویش. ازآنجاکه فقط در مرتبه هستی شناختی است که فرد با خودآفرینندگی خویش در تماس است، تنها همینجاست که نیروی تغییر خویش را به چنگ میآورد.
هایدگر معتقد بود فرد با تفکر ساده، تحمل کردن و دندان به هم ساییدن، از مرتبهی فراموشی هستی به مرتبهی آگاهانهتر و اضطرابانگیز اندیشیدن به هستی نمیرسد. موقعیتهای غیرقابل تغییر و جبرانناپذیر خاص و تجربیات مبرم خاصی وجود دارند که فرد را از درون تکان میدهند، از مرتبه روزمره هستی بیرون میکشند و به مرحله اندیشیدن به هستی میبرند.
بهطورمعمول فرد در مرتبه اول زندگی میکند. فراموشی هستی، مرتبه عادی و روزمره هستی است. #هایدگر آن را غیر اصیل و ناموثق نامیده است، مرتبهای که در آن فرد نمیداند، خود سازنده زندگی و جهانش است، در آن سرگرم افتوخیز و آرامش پسازآن است، در آن با پرهیز از انتخاب، بار مسئولیتی را بر دوش نمیکشد. بااینحال وقتی فرد وارد مرتبه دوم وجود (اندیشیدن به هستی) میشود، اصیل و موثق میزید. در این مرتبه فرد کاملاً خودآگاه میشود، یعنی از خود بهعنوان منی از خودبرگذرنده (گزینش کننده) و تجربهگرا (برگزیده) آگاه میشود، امکانات و محدودیتهای خویش را میپذیرد، با آزادی و پوچی مطلق رودررو میشود و از این مواجهه مضطرب و نگران.
حال مرگ چه ارتباطی با اینها دارد؟ هایدگر معتقد بود فرد با تفکر ساده، تحمل کردن و دندان به هم ساییدن، از مرتبهی فراموشی هستی به مرتبهی آگاهانهتر و اضطرابانگیز اندیشیدن به هستی نمیرسد. موقعیتهای غیرقابل تغییر و جبرانناپذیر خاص و تجربیات مبرم خاصی وجود دارند که فرد را از درون تکان میدهند، از مرتبه روزمره هستی بیرون میکشند و به مرحله اندیشیدن به هستی میبرند. در میان تجربیات مبرم (که یاسپرس بعدها بهعنوان موقعیتهای مرزی یا سرحدی از آنها یاد کرد) مرگ موقعیتی بیهمتا و منحصربهفرد است: مرگ موقعیتی است که امکان زندگی اصیل و موثق را برایمان فراهم میکند….
این دیدگاه ـ که مرگ سهم بسزایی در زندگی دارد ـ بهراحتی پذیرفتنی نیست. معمولاً مرگ را مصیبتی تمامعیار میبینیم و هر دیدگاه متضادی را مانند شوخی نامحتملی مردود میشماریم. بدون طاعون و مصیبت هم میتوانیم سر کنیم، ممنون!
ولی قضاوت را برای یک لحظه به تعویق بیندازید و زندگی را بدون اندیشه مرگ تصور کنید. زندگی بخشی از شور و هیجانش را از دست
میدهد. وقتی مرگ انکار شود، زندگی کوچک میشود و نقصان مییابید. فروید که کمتر به مرگ پرداخته است، معتقد بود ناپایداری زندگی به شور ما برای زیستن میافزاید. محدودیت در امکان بهرهمندی از لذت، به ارزش لذت میافزاید. فروید در طی جنگ جهانی اول نوشته است جذبهی جنگ در این بود که مرگ را دوباره به زندگی آورد: «زندگی حقیقتاً دوباره جالب شد، دوباره محتوی کامل خود را بازیافته است.» وقتی مرگ را طرد میکنیم، وقتی توجهمان را به مخاطرات مرگبار از دست میدهیم، زندگی فقرزده و مایه باخته میشود. فروید نوشته: در چنین حالتی زندگی بدل میشود به چیزی سطحی و توخالی، چیزی مثل لاسزنی آمریکایی که از همان ابتدا معلوم است قرار نیست اتفاقی بیافتد و نقطهی مقابل رابطه عاشقانه اروپایی است که در آن، هر دو طرف رابطه عواقب جدی آن را مدام در نظر داشته باشند.
منبع:
کتاب: رواندرمانی اگزیستانسیال
نویسنده: اروین یالوم
ترجمه: سپیده حبیب