سرگذشتمتفکران بزرگمعرفی کتاب
نقد عقل محض (فلسفه کانت: قسمت دوم)
معرفی یکی از تأثیرگذارترین کتب فلسفی
معرفی نقد عقل محض
مقصود از عنوان کتاب (نقد عقل محض) چیست؟ نقد به معنی عیبجویی و به اصطلاح معمول «انتقاد» نیست بلکه به معنی تجزیه و تحلیلی است برای سنجش و تمییز؛ کانت به «عقل محض» حمله نکرده است مگر در آخر کار برای تعیین حدود آن. کانت امیدوار بود که حدود امکانات عقل را نشان دهد و آن را از معلومات غیرمحض و غیرخالص که از راه حواس حاصل شده و تغییر شکل داده است، جدا ساخته بالاتر قرار دهد. زیرا «عقل محض» عبارت است از معلوماتی که از راه حواس حاصل نمیگردد، بلکه از هر حس و تجربهای مستقل است و مربوط به طبیعت و فطرت و ساختمان ذهن ماست.
(میخواهیم چند کلمهای در خصوص کتبی که برای درک کانت باید خواند بگوییم. برای مبتدی کتب خود کانت سخت دشوار است، زیر او در لفافهای از اصطلاحات عجیب و مغلق پیچیده است (به همین جهت در این فصل نقل مستقیم از اقوال او خیلی کم صورت گرفته است.) شاید آسانترین مقدمه کتاب «کانت» تالیف والاس است که در مجله Black wood philosophical Classics چاپ شده است. کتاب پولزن به نام «ایمانوئل کانت» سنگینتر و بالاتر است. «ایمانوئل کانت» تالیف چمبرلن (در دو جلد، چاپ نیویورک، ۱۹۹۶) جالب است، اما بینظم است و پر از استطرادات است. در کتاب «جهان همچون اراده و اندیشه» تألیف شوپنهاور انتقاد خوبی درباره کانت میتوان یافت (جلد ۲، صفحات ۱۵۹-۱) ولی باید دقت و احتیاط کرد.)
در آغاز کار، کانت بالاک و مکتب انگلیسی به مبارزه برمیخیزد: همه معلومات ما از راه حس نیست، هیوم خیال میکرد که عدم روح را ثابت و مدلل داشته است و میگفت اذهان ما چیزی جز تتابع و تداعى افکار و صور نیست و آنچه را ما یقین میپنداریم مظنونات و احتمالاتی است که همواره در خطر و معرض بطلان است و به قول ابوالعلا :
اما الیقین فلا یقین و انما اقصى اجتهادی ان اظن واحدها
** شعر ابوالعلا. به جهت مناسبت از طرف مترجم الحاق شد.
کانت میگفت این استنباطات غلط نتیجه مقدمات غلط است: شما تأکید میکنید که تمام معلومات ما از راه حواس «جدا و منفصل» از همه به دست میآید؛ طبیعی است که از چنین اموری ضرورت و لزوم درک نمیشود و نتایج لایتغیری که با یقین ابدی همراه باشد از آن حاصل نمیشود؛ در این صورت طبیعی است که شما نباید انتظار «رؤیت» روح خود را داشته باشید حتی با دیده باطن. قبول میکنیم که اگر تمام معلومات از راه حواس و عالم خارج که چیزی از نظم و ترتیب از آن مفهوم نمیشود، حاصل گردد، یقین مطلق غیرممکن خواهد بود. ولی اگر معلوماتی داشته باشیم که از حس تجربه مستقل و صحت آن پیش از هر تجربه و آزمایشی قطعی و یقینی باشد (به اصطلاح «معلومات قبلی») چه خواهید گفت؟ در این صورت حقیقت مطلق و علم مطلق ممکن خواهد بود، چنین نیست؟ آیا چنین معلوماتی وجود دارد؟ مسالهای که کتاب «نقد نخستین» (نقد عقل محض) طرح میکند همین است: «سؤال من این است: اگر ماده و مساعدت تجربه از میان برود، با عقل چه کاری خواهیم توانست انجام دهیم.» بنابراین «نقد» تشریح و آزمایش فکر و کشف مبداء و تحول مدرکات و تجزیه و تحلیل ترکیب ذهن است. به عقیده کانت تمام فلسفه همین است.
«هدف عمده من در کتاب نقد عقل محض آن است که به سر حد کمال برسم و به جرئت میتوانم ادعا کنم که هیچ مساله فلسفی نیست که در اینجا حل نشده است و یا لااقل کلید آن به سمت داده نشده است .»
! Exegi rmonumentum aero perennius با چنین تفاخری طبیعت ما را به ابداع تشویق میکند.
«نقد» یکدفعه وارد مطلب میشود. تجربه به هیچوجه تنها راه درک و علم نیست. تجربه فقط ما را به «آنچه هست» راهنمایی میکند نه به آنچه «باید چنین باشد» و «جز این نمیتواند باشد».
بنابراین از تجربه حقایق کلی به دست نمیآید؛ عقل ما که مخصوصاً تشنه چنین حقایقی است از تجربه تشویق و تحریک میشود ولی قانع نمیگردد. حقایق کلی که همچنین متصف به ضرورت ذاتی هستند باید از تجربه مستقل و فی نفسه و بالذات قطعی و یقینی و صریح باشند. یعنی حقایق بدون نظر و توجه به تجربیات بعدی ما واقعیت دارند و حتی این واقعیت باید پیش از تجربه «a Priori» هم وجود داشته است. «ریاضیات برهان و نمونه عالی است از اینکه تا چه اندازه ما میتوانیم معلومات مستقل از تجربه به دست آوریم. » معلومات ریاضی ضروری و قطعی است و نمیتوانیم قبول کنیم که تجربیات آینده بطلان آن را ثابت خواهد کرد. میتوانیم معتقد باشیم که آفتاب ممکن است فردا از مغرب طلوع کند و یا روزی آتش هیزم را مانند پنبه کوهی نسوزاند؛ اما هرگز نمیتوانیم تصور کنیم که حاصل ضرب دو در دو عددی غیر از چهار باشد. صحت این حقایق جلوتر از تجربه است و اصلاً چه در گذشته و چه در حال و آینده ربطی به تجربه ندارد. بنابراین ریاضیات حقایق ضروری و مطلق هستند و به هیچوجه نمیتوان تصور کرد که روزی این حقایق مبدل به اوهام شوند. این صفت و خاصیت اطلاق و ضرورت از کجا حاصل میشود؟
مسلم است که از تجربه حاصل نمیگردد؛ زیرا تجربه چیزی جز محسوسات و حوادث منفصل و مجزا از هم به دست نمیدهد و ممکن است روزی توالی این حوادث به هم بخورد. (اصحاب تجربه اساسی از قبیل جیمس و دیری و غیره در این بحث وارد میشوند و برخلاف هیوم و کانت، اظهار نظر میکنند که تجربه هم روابط و نسب و تتابع را به دست میدهد و هم نفس محسوسات وحوادت را. ) صفت ضرورت در این حقایق مربوط به ساختمان ذاتی ذهن ماست و مربوط به عمل طبیعی و ناگزیری است که اذهان ما باید انجام دهند. زیرا ذهن انسانی به منزله موم ساده نق پذیری نیست که حوادث و تجربیات و محسوسات به دلخواه و هوس خود در آن اثر خود را ترسیم کنند (رای اصلی کانت همین است) و نیز ذهن نام انتزاعی سلسله افکار وحالات دماغی نمیباشد. ذهن عضو و عامل فعالی است که محسوسات را با هم وفق داده به قالب صور در میآورد و کثرات درهم و برهمی را که از تجربه حاصل میشود به وحدت منظم فکر و اندیشه مبدل میسازد.
ولی چگونه این کار را انجام میدهد؟
الف – ماقبل محسوس کتاب نقد عقل محض
Transcendental Esthetic
کوشش برای پاسخ دادن به این سؤال و تحقیق در بنای داخلی ذهن با قوانین نظری فکر همان است که کانت «فلسفه پیشین» (Transcendental philosophy) مینامد، زیرا این مسأله ماورای حس و تجربه و پیش از آنها است. «مقصود من از علم ماقبل محسوس علمی است که با اشیاء خارجی چندان سر و کاری ندارد و بیشتر به مفاهیم قبلی این اشیاء که در اذهان ماست اشتغال دارد. » یعنی با انحاء و طرقی که ما تجربیات خود را به وسیله آن به علم تبدیل میکنیم. برای تبدیل مواد خام محسوسات به محصول پخته و رسیده فکر دو درجه و یا دو مرتبه موجود است. در درجه اول برای هماهنگ ساختن و تطبیق محسوسات باید صور مدرکات را به آنها پوشانید و این صور عبارتند از زمان و مکان. در درجه یا مرتبه دوم باید به مدرکاتی که بدین نحو به دست آمدهاند، لباس مفاهیم با «مقولات» فکر را پوشاند. مقصود کانت از کلمه Esthetic معنی اصلی و لغوی آن است که متضمن معنی حس و احساس است و به همین جهت تحقیق در نخستین درجه را «ما قبل محسوس» یا Transcendental Esthetic مینامد. کلمه منطق را به معنی «علم فکر و اندیشه» استعمال میکند و تحقیق در دومین درجه را منطق پیشین یا Transcendental Logic مینامد. این است آن کلمات وحشتزایی که در طی استدلالات او معانی واقعی خود را میدهد و با رسیدن به کنه معانی آن، راه فهم فلسفه کانت تا اندازهای روشن میگردد.
حال ببینیم مقصود از محسوسات و مدرکات چیست؟ و چگونه ذهن، اولی را به دومی تبدیل میکند؟
هر محسوسی (یا احساسی) بذاته عبارت است از آگاهی از یک محرک خارجی؛ طعمی در زبان و بویی در دماغ و صدایی در گوش و حرارتی در پوست و نوری بر روی شبکه چشم و فشاری بر انگشتان حس میکنیم: این همه مبادی خام و نارس تجربه هستند و همان است که بچه در نخستین روزهای پیدایش حیات ذهنی حس میکند ولی نمیتوان آن را «درک» و یا «علم» نامید، فرض میکنیم این محسوسات مختلف هر شیء واحد در قالب زمان و مکان جمع شود. مثلاً در سیب- بویی که در دماغ بود با نور چشم و طعم زبان و فشار خبردهنده از شکل دست و انگشتان با هم متحد شده و در این شیء جمع شونده: در این حال تنها آگاهی از یک محرک نیست، بلکه در آن «یک ادراک» وجود دارد. حس به مرحله ادراک و علم پا نهاده است.
حال ببینیم این عبور از یک مرحله به مرحله دیگر و این اجتماع دور یک شیء خود به خود انجام میگیرد؟ آیا محسوسات به خودی خود و بالطبیعه دور هم جمع شده و مرتب گشته تبدیل به ادراک میشوند؟ لاک و هیوم میگویند، آری، کانت میگوید، نه.
زیرا این محسوسات مختلف از طرق مختلف حواس و هزاران عصب که از مجاری پوست و چشم و گوش و زبان به مغز منتهی میشود، به ما میرسد و چه غوغایی از این قاصدان متعدد که در دهلیز دماغ جمع شدهاند و هر کدام خبری دارند بر پا میگردد! جای تعجب نیست که افلاطون از «غوغا و هرجومرج حواس» سخن میراند. اگر اینها را به حال خود بگذارند، در همان هرجومرج و بینظمیخود میمانند و بصورت یک کثرت نامرتب ناتوانی در میآیند تا آنکه کسی آنها را برای مقصود و هدف و قدرت معینی مرتب سازد. آیا اخبار و پیامهایی که از میدانهای مختلف جنگ برای فرمانده کل میرسد، میتوانند به سهولت و خود به خود دور هم جمع شده به شکل یک درک واحد و یک فرمان درآیند؟ نه؛ این گروه را فرماندهی لازم است یعنی یک قدرت تطبیقدهنده و سوقدهنده که کارش تنها «گرفتن» نیست بلکه عمل اصلیاش اخذ اجزاء محسوسات و تبدیل آن به مدرکات است.
نخست باید بدانیم که تمام پیامهای وارد بذهن قبول نمیشود؛ طوفانی از محرکات در انتهای اعصاب ما قرار دارد که میخواهد ما را از آنچه در عالم خارج میگذرد خبردار سازد. همه این پیامها پذیرفته نمیشود بلکه از میان آن، پیامهایی تبدیل به مدرکات میگردد که با غرض فعلی ما سازگار باشد؛ با آن اعلامهای شتابآمیز خطر برای ما میرسد که با وضع فعلی ما متناسب است. ساعت همیشه «تیک تاک» میکند ولی ما همیشه آنرا نمیشنویم، وقتی میشنویم که با غرض و هدف ما اقتضاء کند و البته در این وقت صدای آن شدیدتر از قبل نیست. مادری که در کنار گهواره کودک خود به خواب رفته است از سر و صدایی که دور و بر اوست بیخبر است؛ اما اگر کودک کوچکترین حرکتی کند مادر مانند شناگری که از میان امواج سر در میآورد، از خواب سنگین بر میخیزد. اگر مقصود و هدف ما جمع باشد «دو و سه» محرکی است که نتیجه آن «پنج» است و اگر مقصود ضرب است همان مدرک «دو و سه» نتیجه شش خواهد داد: اشتراک و تداعی حواس تنها در اتصال زمانی و مکانی و یا در شباهت و یا در نوع و یا در تکرار و شدت تجربه نیست، بلکه بالاتر از همه در مقصد و غرض ذهن است. محسوسات و تصورات مثل خادمان گوش به فرمان ایستادهاند وفقط هنگامی میآیند که ما به احضار آنان ضرورتی احساس کنیم. در اینجا عاملی هست که آنان را انتخاب میکند و در پی مقاصد معینی میفرستد، این عامل رئیس و مخدوم آنهاست. به جز محسوسات و تصورات چیز دیگری به نام «ذهن» وجود دارد.
از این عامل انتخاب و تطبیق به عقیده کانت برای طبقهبندی مواد عرضه شده در روش ساده به کار میبرد و آن مکان و زمان است – به فرمانده کل پیامهایی را که بار میرسد بر طبق امکنهای که این پیامها از آن رسیده و بر طبق زمانی که در آن نوشته شده است، دستهبندی میکند تا همه را تحت ترتیب و دستگاه معینی در آورد؛ همینطور ذهن محسوسات را در دایره زمان و مکان در میآورد و برای هر کدام مکان مخصوص و زمان مخصوص تخصیص میدهد. مکان و زمان اشیائی نیستند که از خارج گرفته میشوند بلکه وجود و حالات ادراک هستند تا به محسوسات معنی بخشند؛ زمان و مکان عوامل ادراکند.
زمان و مکان «امور قبلی» میباشند؛ زیرا شرایط ضمنی و قبلی هر تجربهای میباشند. بدون آن دو، محسوسات هرگز به مدرکات مبدل نمیشوند. امور قبلی هستند برای آنکه نمیتوانیم تصور کنیم که در آینده تجربهای بدون فرض زمان و مکان صورت خواهد گرفت. چون امور قبلی هستند، قوانین آنها، که همان قوانین ریاضی میباشند، نیز «امور قبلی» میباشند یعنی ابدالدهر ضروری و مطلقاند. نه تنها محتمل است بلکه قطعی و یقین است که هرگز در آینده خطی به جز خط مستقیم اقصر فاصله میان دو نقطه نخواهد بود. بالاخره ریاضیات از دست تشکیک مخرب هیوم خلاص شد.
آیا بدین گونه میتوان تمام علوم را نجات داد؟ آری، در صورتی که قانون اصلی این علوم یعنی قانون علیت را (یعنی علت معین همواره معلول معینی را در پی دارد) مانند زمان و مکان بتوان چنان در هر قسمتی اجرا نمود که هیچ تجربه آیندهای نتواند آن را نقض و باطل سازد. آیا علیت هم از امور قبلی میباشد. یعنی از احوال و شرایط ضروری هر فکر و اندیشهای است؟
ب – تحلیل پیشین در کتاب نقد عقل محض
بدین ترتیب از میدان وسیع مدرکات و محسوسات به دهلیز تنگ و تاریک فکر و اندیشه قدم مینهیم؛ از «ماقبل محسوس» به منطق پیشین میرسیم. اکنون باید آن قسمت از عناصر فکر و اندیشه را ذکر کرده تحلیل کنم که ذهن آنها را بر مدرکات داده است و این عطیه بیشتر از آن چیزی است که مدرکات به ذهن داده است؛ اینها به منزله اهرمی هستند که ادراکات حاصله از اشیاء را به درجه مفاهیم نسب و اضافات و توالی و اصول و قواعد بالا میبرند؛ اینها آلات و ابزار ذهن هستند که تجارب و آزمایشها را تصفیه کرده به صورت علم در میآورند. همچنان که مدرکات به محسوسات حاصل از اشیاء صورت زمان و مکان میدهند، مفاهیم نیز به مدرکات (اشیاء و حوادث) صورت علیت، وحدت، تضایف، ضرورت و امکان و غیر آن را میدهند؛ مدرکات به قالب این «مقولات» در میآیند و بر طبق آن طبقهبندی شده به شکل مفاهیم منظم فکر در میآیند. اینها جوهر و خاصیت اصلی ذهن میباشند؛ ذهن تنظیم و تنسیق تجربیات و آزمایشها است.
اکنون فعالیتهای این ذهن را در نظر بیاورید و ببینید که با این همه چگونه لاک و هیوم آن را به منزله مومی میدانستند که حواس و تجربیات نقش خود را بر آن مینگارند. دستگاه فکر ارسطو را مثلاً ملاحظه کنید؛ آیا میتوانید تصور کنید که این مواد عظیم جهانی منظم و مرتب، خود به خود در ذهن او از صورت مواد پراکنده و درهم و برهم بیرون آمده، به شکل این نظم و ترتیب درآمده بودند؟ این فیشهای فهرست کتابخانه را که به شکل شگفتانگیزی برای استفاده مردم از روی حروف الفباء منظم و مرتب شده در نظر آورید بعد فرض کنید که تمام این فیشها بر سطح تالار کتابخانه بریزند و کاملاً درهم و برهم شوند: آیا میتوانید تصور کنید که این فیشها دوباره مانند آنچه در داستان مونشهاوزن (Munchhausen (فریدریک هیرمونیموس فرای هر) ، (۱۲۹۷-۱۷۲۰) یکی از فرماندهان آلمانی بود که لاف و گزافهای باورنکردنی او معروف است.) میخوانیم خود به خود دور هم جمع میشوند و بعد به ترتیب حروف الفباء مرتب شده توی جعبهها میروند و هر جعبه نیز به ترتیب در جای مخصوص خود قرار میگیرد، تا آنکه دوباره راکانت Noumenon مینامند.) ولی قابل تجربه نیست، زیرا در حین تجربه در حال عبور از مجاری حواس و فکر ما تغییر شکل میدهد. «شیء فی نفسه و مستقل از حاسه و درک ما کاملاً مجهول خواهد ماند. ما از این اشیاء چیزی نمیفهمیم جز نحوه و طرز ادراکی که از آن داریم، این نحوه و طرز ادراک خاص ماست و برای موجودات ذیحس دیگر ضروری نیست ولی بدون شک برای همه انسانها ضروری است.» ماه بدان گونه که ما میبینیم دستهای از محسوسات است (و هیوم هم چنین میگفت) ولی ذهن طبیعی مخصوص ما این محسوسات را به مدرکات و این مدرکات را به مفاهیم و صور تبدیل کرده است (هیوم این را نگفته بود)؛ نتیجه آنکه، ماه برای ما فقط صور و مفهوم ذهنی ما است. (جان استوارت میل با تمام تمایلی که به اصالت واقع (رآلیسم) دارد، بالاخره مجبور میشود که ماده را چنین تعریف کند: « آنچه دائماً در حدود امکان و قدرت حواس است.»)
کانت هرگز در وجود ماده و جهان خارج شک نکرده است؛ ولی اضافه میکند که ما از این جهان خارج چیزی به یقین نمیدانیم و فقط آنچه به یقین میدانیم وجود آن است. معلومات تفصیلی ما درباره ظواهر و پدیدههای آن است یعنی احساسی که از آن میکنیم. برخلاف تصور و پندار عامه و معنی ایدهآلیسم و اصالت تصور آن نیست که چیزی جز تصورکننده وجود ندارد؛ بلکه معنی آن این است که قسمت اعظم هر شیء مخلوق شکل درک و فهم ماست؛ ما شیء مبدل به صورت را درک میکنیم، اما اینکه پیش از این تبدیل چه بوده است از قدرت درک ما خارج است. علم، زود باور است و خیال میکند که با اشیاء فی نفسه و حقیقت کامل و دستنخورده خارجی آنها سر و کار دارد؛ فلسفه کمی بیشتر از معمول سوفسطایی است و میگوید که تمام مواد علوم، محسوسات و مدرکات و مفاهیم اشیاء است نه خود اشیاء. شوپنهاور میگوید: «بزرگترین ارزش کانت در آن است که وی «شیء فی نفسه» را از پدیده و ظواهر تشخیص و تمیز داد. »
نتیجه این میشود که هر اقدامیکه دین یا علم در گفتن حقایق و واقعیات نهایی و قطعی به عمل آورند، فقط جزو فرضیات محسوب خواهد شد: «فهم در ماورای حدود محسوسات نمیتواند قدم نهد. » این علمیکه میخواهد در ماورای محسوس قدم نهد، دچار تناقضات خواهد شد و این فلسفه و علم کلامیکه میخواهد بالاتر از عالم حس بپرد گرفتار استدلالات و قیاسات غلط خواهد گردید، «جدل پیشین» یک وظیفه ترسناکی دارد و آن اینکه این «عقل» را که میخواهد از بنبست و حصار محسوسات و ظواهر به عالم مجهول امور و اشیاء واقعی و فی نفسه برسد، بیازماید و ارزش و حدود توانایی آن را تعیین کند. از سعی و کوشش علم در تجاوز از حدتجربه تناقضاتی پیش میآید: این تناقضات قیاسات ذوالحدینی هستند که به نتیجهای منتهی نمیگردند. مثلاً اگر علم بخواهد بداند که آیا جهان متناهی یا نامتناهی است، فکر برخلاف هر دو طرف مساله قیام میکند: «اگر بگوییم متناهی است، در ماورای حدود آن باز چیزی فراتر میتوانیم تصور کنیم؛ اگر بگوییم نامتناهی است، باز برخلاف آن میتوان ادلهای اقامه کرد. مثال دیگر: آیا جهان آغاز زمانی دارد یا نه؟ از این زمان برای ما قابل درک و تصور نیست ولی از طرف دیگر هر آنی در زمان گذشته مسبوق به آن دیگری است و جز این نمیتوانیم تصور کنیم. مثال دیگر: آیا سلسله علل منتهی به یک علهالعلل یا علت اولی میشود یا نه؟ آری، زیرا تسلسل باطل است؛ نه، زیرا علتی که معلول نباشد قابل تصور نیست. آیا در این دهلیز پرپیچوخم اندیشه راه خروجی میتوان یافت؟ کانت میگوید آری میتوان یافت در صورتی که بدانیم زمان و مکان و علیت حالات ادراکات و مفاهیم هستند و تار و پود هر تجربهای را تشکیل میدهند و از این رو شرایط ضمنی آن میباشند؛ این تناقضات از آن ناشی است که ما میپنداریم زمان و مکان و علت اشیاء خارجی مستقل از ادراک هستند، ما هیچ تجربهای نمیتوانیم بکنیم مگر آنکه آن را با اصطلاحات زمان و مکان و علیت تعبیر نماییم ولی اگر فراموش کنیم که اینها اشیاء واقعی نیستند و فقط وجوه و حالات تعبیر و ادراکند، به حکمت و فلسفه دست نخواهیم یافت.
همچنین است استدلالات غلطی که در کلام و فلسفه الهی عقلانی به آن بر میخوریم؛ اینها میخواهند بوسیله عقل نظری ثابت کنند که روح جوهری مجرد و فناناپذیر است و انسان مختار است و اراده او از قید قانون علت و معلول آزاد، و یک واجبالوجودی به نام خدا که ماقبل هر حقیقتی است وجود دارد. جدل پیشین باید به فلسفه الهی یادآوری کند که جوهر و علیت و وجوب مقولات نهایی هستند یعنی فقط وجوه و حالات طبقهبندی و تنظیم محسوساتند که به وسیله ذهن انجام میشود و فقط درباره ظواهر و پدیدههایی که به ذهن ما وارد میشوند قابل استعمال میباشند؛ این مفاهیم درباره امور فی نفسه جهان (که فقط حدسی و استنباطی هستند) قابل استعمال نیست، این نمیتواند به وسیله عقل نظری اثبات شود.
نقد نخستین (کتاب نقد عقل محض) بدین ترتیب پایان میپذیرد، میتوانیم تصور کنیم که دیوید هیوم که خود مانند کانت مهیب و وحشتناک بود چگونه به نتایج حاصل از فلسفه او خواهد خندید. کتاب سنگین مهیب هشتصد صفحهای نقد عقل محض با اصطلاحات پیچیده و مغلق خود میخواهد مسائل فلسفی را حل کند و در ضمن، مطلق بودن علم و حقیقت اساسی مذهب را ثابت نماید. ولی ببینیم در حقیقت چه کار انجام داده است؟ عالم زود باور علم و دانش را زیر و رو ساخته و دامنه فعالیت آن را محدود کرده است به عالمیکه با قرار خود فقط ظواهر است و در ماورای آن فقط تناقضات مضحک وجود دارد؛ «نجات» علم بدین ترتیب صورت گرفته است! بیشتر صفحات پر سر و صدا و جالب کتاب مصروف اثبات این مطلب است که موضوعات دینی از قبیل بقای روح و وجود خداوند بخشنده مهربان را نمیتوان از راه عقل ثابت کرد؛ این است معنی «نجات» مذهب! جای شگفتی نیست که کشیشان آلمانی که از این نتایج سخت برآشفته بودند برای انتقام به سگان خود نام «ایمانوئل کانت» نهاده بودند.
و نیز جای تعجب نیست که هاینه این استاد کوچک دانشگاه کونیگسبرگ را با روبسپیر مهیب مقایسه میکند؛ روبسپیر فقط یک شاه و چند هزار فرانسوی را کشت، یک آلمانی میتواند از آن درگذرد؛ ولى کانت بهقول هاینه خدا و در ضمن آن عالیترین استدلات فلسفه کلام را کشته است. «چه اختلاف و تفاوت بارزی بین ظاهر آرام این فیلسوف با افکار مخرب جهان برهمزن او وجود دارد. اگر همشهریان او در کونیگسبرگ معانی افکار و سخنان او را درک میکردند در برابر این فیلسوف بیشتر حالت رعب و وحشت آمیخته به احترام را میگرفتند همان حالتی که در برابر یک دژخیم میگیرند؛ در صورتی که دژخیم فقط انسانها را میکشد. ولی همشهریان ساده او فقط به او به نظر استاد دانشگاه مینگریستند و هنگامیکه در ساعت معین به گردش میرفت، دوستانه و با تعظیم به او سلام نموده و بعد ساعت خود را میزان میکردند. »
این کاریکاتور است یا وحی و الهام؟
منبع
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی