حکمت و فلسفه مرگ از نگاه شوپنهاور
چرا میمیریم؟
در این قسمت به حکمت و فلسفه مرگ از نگاه شوپنهاور میپردازیم.
ادامه از قبل: با این همه به چیز دیگری نیز نیازمندیم. شخص از راه نیروانا به آرامش حاصل از فنای اراده میرسد و صفا و نجات خویش را مییابد؛ ولی پس از فنای شخص حال به چه منوال خواهد بود؛ زندگی به مرگ فردی و شخصی میخندد؛ زیرا پس از مرگ شخصی در نسل او و نسل اشخاص و افراد دیگر باقی میماند و حتی اگر جریان آن در یک مسیر خشک گردید، در هزاران مسیر دیگر جریانی پهنتر و عمیقتر پیدا میکند. انسان چگونه میتواند نجات پیدا کند؟ آیا برای نوع و نژاد نیز نیروانایی هست؟
مسلماً! غلبه قطعی و نهایی بر اراده وقتی محقق خواهد شد که سرچشمه حیات خشک گردد، یعنی اراده تولید مثل از میان برود. «اقناع غریزه تولیدمثل کاملاً و قطعاً سزاوار سرزنش و ملامت است؛ زیرا این غریزه بالاترین مؤکد و مثبت میل زندگی است.» این کودکان چه گناهی مرتکب شدهاند که مجبور هستند از مادر بزایند؟
اگر غوغا و هیاهوی زندگی را سیاحت کنیم، خواهیم دید که همه سرگرم احتیاجات و بدبختیهای خود هستند و تمام نیروی خود را به کار میبرند تا نیازمندیهای بیپایان خود را بر آرند و به درد و غم بیشمار خود تسکین بخشند؛ ولی در این مهه کوشش نور امیدی نیست به جز آنکه دمی دیگر این زندگی پراضطراب و تشویش را ادامه دهند. با وجود این، در میان این همه نگرانی و اضطراب دو دلداده را میبینیم که با حرص و شوق تمام همدیگر را در نهان با ترس و لرز در آغوش میکشند. این ترس و واهمه بهر چیست؟ برای اینکه این دو عاشق دلداده خیانت میکنند و میخواهند این زندگی ذلتبار مسکنتآمیز را به دیگری منتقل کنند، زیرا در غیر این صورت حیات به زودی به پایان خواهد رسید… این است بر عمیق حیا و شرمی که در عمل تولیدمثل موجود است.
در اینجا تقصیر به گردن زن است؛ زیرا همین که هوش و دانش به مرحله قطع نفسانیات و اراده رسید، زن با دلفریبی خیالی خود دوباره مرد را به تولید مثل میکشاند، جوان به اندازه کافی نمیداند که عمر این دلفریبی و جاذبه چقدر کوتاه است و وقتی میفهمد که کار از کار گذشته است و به قول مولانا:
آن رخی که تاب او بد ماهوار شده به پیری همچو پشت ســـــوسمار
نرگس چشــــم خمـار همچو جان آخر اعمش بیـن و آب از وی چکان
آن سر و فـــرق کش شعـشع شده وقت پیــــری ناخوش و اصلع شده
تا چه زلت کــــرد این باغ ای خدا که از او این محــــلهها ماند جدا
خویـــشتن را دید و دید خویـشتن زهر قتـــــالست هین ای ممتحن
** مولانا در این عقیده بر شوپنهاور مقدم است و از اینرو اشعار مزبور از طرف مترجم الحاق شده.
طبیعت در زیبایی دختران آن عمل را به کار برده است که در هنر درامStriking effect «بزنگاه» نام دارد، زیرا چند صباحی آنان را به لطف و دلربایی جمال میآراید تا بتوانند بقیه عمر را به هزینه آن بگذرانند. در این چند صباح است که هر یک از آنها میتواند نظر مردی را چنان جلب کند که مجبور شود تا آخر عمر به صداقت از آنان مراقبت نماید… درصورتی که اگر مرد از روی عقل میاندیشید برای ادامه حیات زن ضمانتی وجود نداشت… در اینجا طبیعت مانند جاهای دیگر اقتصاد و صرفهجویی معمولی خود را به کار برده است؛ زیرا زنی که پس از چند وضع حمل زیباییاش رو به زوال مینهد ظاهراً نظیر همان مورچه ماده است که پس از عمل لقاح بال خود را از دست میدهد، زیرا دیگر این بال بیهوده است و به علاوه برای زمان عمل خطرناک است.
جوانان باید نیک بیندیشند که «آنچه امروز آنان را وارد به گفتن غزل و اشعار عاشقانه میکند، اگر هیجده سال پیش به دنیا آمده بود، به ندرت میتوانست جلب نظرشان را بکند.» به علاوه بدن مردان از زنان بسیار زیباتر است.
فقط جاذبه جنسی میتواند ذهن یک مرد را تیره و کور سازد تا به سوی آنچه جنس لطیف نامیده میشود، معطوف شود. آنچه جنس لطیف نام دارد، شانههایی باریک و کفلی پهن و ساقی کوتاه دارد و راز تمام زیبایی فقط در این جاذبه جنسی نهفته است. به جای آنکه آنها را زیبا بنامند، باید جنس نازیبا بخوانند. این زنان هیچگونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر ادعائی در این زمینهها بکنند افسون و ریشخند است و برای خودشیرینی است، هوشمندترین زنان نتوانسته است یک اثر واقعی و شاهکار در زمینه هنرهای زیبا به وجود آورد.
احترام به زنان نتیجه دین مسیح و حساسیت ملت آلمان است و یکی از موجبات پیدایش رمانتیسم است که احساس و غریزه و اراده را بالاتر از هوش و ذهن قرار داده است. مردم آسیا بهتر دریافتهاند و آشکارا فروتر بودن مقام زن را تأکید و تصریح کرده اند. «اگر قوانین زنان را در حقوق همپایهی مردان بداند باید به آنها ذهن و عقل مردان را نیز بدهد. » باز آسیاییان در قوانین ازدواج از اروپاییان بهتر قدم برداشتهاند و تعدد زوجات را امری عادی و قانونی دانستهاند، این امر در میان ما تحت پرده الفاظ و عبارات دیگر بیشتر مرسوم است. «در کجای دنیا فقط به یک زن اکتفا کرده اند؟» چقدر اعطای حق تملک به زنان پوچ و بیهوده است: «تمام زنان، به جز عدهای معدود، اسیر هوی و هوسند.» زیرا فقط حال را میبینند و مهمترین کار خارجی آنان تماشای مغازههاست. «به عقیده زنان وظیفه مردان تحصیل پول است و وظیفه آنها خرج آن.» این است نظریه آنان درباره اصل تقسیم کار. «بنابراین من معتقدم که نباید به زنان حتی اجازه خرج و خرید اشیاء مربوط به خودشان را داد بلکه این کار باید تحت مراقبت مردان از قبیل پدر، شوهر و پسر و یا دولت انجام گیرد همچنان که در هندوستان معمول است و نباید اموالی را که خود کسب نکردهاند در اختیار داشته باشند. » ( والاس، صفحه ۸۰، انعکاسی است از نارضایتی شوپنهاور از ولخرجی مادرش) شاید شهوترانی و هوی و هوس زنان دربار لویی سیزدهم بود که موجب شیوع رشوه و فساد در دستگاه حکومت گردید و در دوره انقلاب به اوج خود رسید.
هر چه با زنان کمتر سر و کار داشته باشیم بهتر است، زنان حتی «شرلازم و ناگزیر» نیز نیستند ؛ زندگی بدون زنان هم راحتتر است و هم بهتر. باید مردان دامی را که در زیر زیبایی زنان نهفته است ببینند تا میل تولید مثل خاموش گردد. تکامل عقل و هوش جلو اراده تولید مثل را خواهد گرفت و آن را ضعیف خواهد ساخت. نمایشنامه جنونآمیز و حزنانگیز زندگی پایان خوش و دلپذیری نخواهد داشت؛ چرا پردهای که از چهره مرگ و شکست افتاده است، دوباره بر روی زندگی نوینی کشیده شود و مبارزهای نو و شکستی نو از سر گیرد. چقدر دنبال این «غوغای زیاد برای هیچ چیز، خواهیم رفت و این رنج بیپایان را که فقط پایانی رنجبار دارد تحمل خواهیم کرد. کی جرئت خواهیم داشت تا بر روی اراده و نفس بایستیم و بگوییم که زیبایی زندگی دروغی بیش نیست و مرگ بالاترین مواهب است؟»
منبع
مقاله: حکمت و فلسفه مرگ از نگاه شوپنهاور
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی