بهداشت روانسبک زندگیمتفکران بزرگهوش هیجانی (روابط میانفردی)
عشق از نگاه شوپنهاور
چرا عاشق یک نفر خاص میشویم؟
چرا او: عشق از نگاه شوپنهاور
۱- یکی از ژرفترین اسرار عشق این است: «چرا او؟ چرا از بین تمام گزینههای ممکن چنان میل شدیدی به این فرد داریم؟ چرا او را بالاتر از دیگران مینشانیم، درحالیکه صحبت او هنگام شام: روشنگرانهترین محبت و عادتهای مناسبترین عادتها نبوده است؟ و چرا بهرغم حسن نیت، نتوانستیم به دیگران علاقهی جنسی پیدا کنیم، دیگرانی که باید درواقع همانقدر جذاب باشند و شاید زندگی کردن با آنها راحتتر باشد؟
۲- این مشکل شوپنهاور را متعجب کرد. ما آزاد نیستیم که عاشق همه شویم. زیرا نمیتوانم از همه بچههای تندرستی داشته باشیم. ارادهی معطوف به حیات ما را به سوی افرادی جلب میکند که شانس ما را برای ایجاد بچههای زیبا و باهوش زیاد میکنند، و ما را از کسانی دور میکند که این شانس را کاهش میدهند. عشق چیزی نیست مگر جلوهی آگاهانه کشف والدی آرمانی از جانب اراده معطوف به حیات:
لحظهی عاشق شدن (دو نفر) به تعبیر بسیار مناسب انگلیسی، خوش آمدن آنها از یکدیگر- را درواقع باید نخستین (مرحله در) شکلگیری فردی جدید دانست.
در ملاقاتهای اولیه، همراه با لفاظی های معمولی، ناخودآگاه هر دو طرف این امر را ارزیابی خواهد کرد که آیا از این رابطه کودک تندرستی به وجود میآید یا نه.
دو فرد جوان از دو جنس مخالف در هنگام اولین ملاقات خود با جدیت ناخودآگاهانه عمیقی به یکدیگر توجه میکنند. در این کار چیز کاملاً منحصربهفردی وجود دارد، نگاه جستجوگر و نافذی که به یکدیگر میاندازند، و اینکه تمام ویژگیها و اعضای یکدیگر را بهطور دقیق وارسی میکنند. این بررسی و آزمایش، تأمل و تفکر نوع نابغه (انسان) درباره فردی است که از این دو نفر به وجود میآید.
کارکرد عشق از نگاه شوپنهاور برای طبیعت
۳- هدف ارادهی معطوف به حیات از این بررسی چیست؟ یافتن شواهدی بر ایجاد کودکان تندرست. اراده معطوف به حیات باید تضمین کنند که نسل بعد از نظر روانشناختی و فیزیولوژیکی آنقدر متناسب هست که در جهان پرمخاطره دوام آورد، و بنابراین، اراده معطوف به حیات میخواهد ببیند که اعضا و جوارح کودکان مناسب هستند (نه خیلی کوتاه نه خیلی بلند، نه خیلی چاق خیلی لاغر) و آنان ثبات فکری دارند (نه خیلی ترسو، نه خیلی شجاع، نه خیلی بیعاطفه، نه خیلی عاطفی، و غیره)
چون والدین ما در روابط عشقی خود اشتباهاتی کردهاند، ما نیز بهاحتمالزیاد از توازن آرمانی فاصله داریم. ما معمولاً خیلی بلند، خیلی مردانه یا خیلی زنانه شدهایم؛ بینیهای بلند و چانههای کوچک داریم. اگر اجازه بدهند که چنین بی توازنیهایی باقی بماند، با وخیمتر شود، در این صورت نوع بشر در زمانی کوتاه، به موجودی عجیبوغریب تبدیل خواهد شد بنابراین، اراده معطوف به حیات باید ما را بهطرف کسانی سوق دهد که میتوانند به دلیل نقصهای خود، نقصهای ما را خنثی کنند (ترکیب بینی دراز با بینی کوتاه، نویدبخش بینی کامل است)، و بدین قرار به ما کمک میکنند تا توازن جسمی و روانی نسل بعدی حفظ شود:
همه میکوشند تا از طریق فرد دیگری ضعفها، عیبها و انحرافات خود از حالت آرمانی را برطرف کنند تا مبادا اینها در کودکی که به دنیا میآید تداوم یابد یا حتی بهصورت نابهنجاریهای کاملی درآید.
نظریه خنثی شدن
نظریه خنثی شدن به شوپنهاور اعتمادبهنفس داد تا راههای جذابیت را پیشینی کند. زنان کوتاهقد، عاشق مردان بلندقد میشوند، ولی بهندرت مردان بلندقد عاشق زنان بلندقد میشوند (به دلیل ترس ناخودآگاه آنها از تولید بچه غولها)، مردان زنصفتی که ورزشی را دوست ندارند اغلب جذب زنان پسرصفتی میشوند که موهای کوتاهی دارند و (ساعتهای بزرگی دست میکنند).
خنثی شدن خصوصیات فردی دو نفر ایجاب میکند که درجهی خاص مردانگی مرد دقیقاً مطابق با درجهی خاص زنانگی زن باشد، تا یکجانبه بودن هر یک دقیقاً یکجانبه بودن دیگری را خنثی کند.
نتیجه دیدگاه شوپنهاور
۴-عشق از نگاه شوپنهاور او را به نظریه جذابیت رساند. متأسفانه نظریه جذابیت، شوپنهاور را به نتیجه بسیار ناامیدکنندهای رساند. بهتر است خوانندگانی که قرار است ازدواج کنند چند پاراگراف بعدی را نخوانند تا در فکر خود تجدیدنظر نکنند. نتیجه این بود فردی که برای بچهی ما بسیار مناسب است هرگز برای خود ما خیلی مناسب نیست (اگرچه نمیتوانیم این امر را بهموقع تشخیص دهیم، زیرا اراده معطوف به حیات، چشم ما را کور کرده است)
به قول شوپنهاور، «قلم تقدیر بهندرت همراهی آسایش و عشق آتشین را رقم میزند.» عاشقی که فرزند ما را از داشتن چانه بزرگ با خلقوخوی زنانه نجات میدهد، بهندرت همان کسی است که ما را در تمام طول عمر خوشبخت میسازد. تعقیب خوشبختی شخصی و به دنیا آوردن فرزندان تندرست، دو برنامه بسیار متضاد هستند که عشق، مغرضانه سبب میشود اشتباه کنیم و آن دو را طی چند سالی که لازم است، یکی پنداریم. ما نباید از ازدواج افرادی که هرگز نمیتوانستهاند با هم دوست باشند تعجب کنیم:
رابطه عشق و رابطه جنسی
عشق … بر کسانی سایه میافکند که اگر رابطه جنسی نبود، موردتنفر، تحقیر و حتی اشمئزاز یکدیگر میبودند، ولی اراده معطوف به بقای نوع انسان چنان قویتر از اراده فرد است که عاشق چشمان خود را بر روی تمام صفاتی که از آنها اشمئزاز دارد میبندد، به همهچیز بیاعتنایی میکند، درباره همهچیز بهطور نادرست قضاوت میکند، و خود را برای همیشه به متعلق شور و اشتیاقش متصل میسازد. بنابراین، او کاملاً مفتون آن توهم است، توهمی که بهمحض ارضای اراده معطوف به نوع انسان محو میشود، و شریکی نفرتانگیز برای باقی عمر بر جای میگذارد.
فقط از این طریق میتوان توضیح داد که چرا اغلب میبینیم مردان بسیار عاقل، و حتی بزرگ، اسیر زنان سلیطه و دیو سیرت میشوند، و نمیتوانند دریابند چگونه توانستهاند چنین انتخابی بکنند، مرد عاشق ممکن است حتی بهوضوح نقصهای تحملناپذیر خلقوخو و شخصیت عروسش را تشخیص دهد و احساس ناخوشایندی داشته باشد، یعنی به همان نقصهایی پی برد که زندگی سرشار از فلاکتی را به او نوید میدهند، ولی با وجود این هراسان نشود و نگریزد. زیرا در نهایت به دنبال نفع خودش نیست بلکه به دنبال نفع شخص ثالثی است که هنوز پا به عرصه حیات نگذاشته، گرچه مرد عاشق درگیر این توهم است که نفع خودش را تعقیب میکند.
نظریه شوپنهاور تلویحاً میگوید که توانایی اراده معطوف به حیات برای پیشبرد اهداف خودش و نه خوشبختی ما را میتوان با شفافیت خاصی در خستگی و اندوهی دید که اغلب بلافاصله پس از رابطه جنسی نصیب زوجین میشود.
آیا ندیدهاید که چگونه درست پس از آمیزش، صدای خنده شیطان به گوش میرسد؟
بنابراین روزی زنی پسر صفت و مردی دختر صفت با سائقههایی به محراب کلیسا میروند که نه خودشان و به دیگران (غیر از تعداد معدودی از شوپنهاوریهای حاضر در مراسم عروسی) به عمق آنها پی نبردهاند. فقط اندکی بعد، پس از ارضای نیازهای اراده و هنگامیکه کودکی خوشبنیه در باغی واقع در حومه شهر به توپ لگد میزند، به این حیله پی میبرند. شوبنهاور ما را در برابر انتخابی قرار داد.
به نظر میرسد که گویا در ازدواج یا خود فرد یا نفع نوع بشر باید فدا شود.
گرچه چندان شک و تردیدی در باره قابلیت نوع بشر برای تضمین منافع خود باقی نگذاشت:
زندگی نسل بعدی به قیمت نسل فعلی تأمین میشود.