بهداشت روانسبک زندگی
زیبایی و هویت!
حیف شد! بینی بیچاره پس از اصلاحات/دیگر اندازهی آن بینی مرحوم نبود
حیف شد! بینی بیچاره پس از اصلاحات
دیگر اندازهی آن بینی مرحوم نبود
افسر ارزیاب شهر پتزربورگ، کاوالیف که به مدّت پنج روز از جوش بزرگ روی دماغ خود مینالید یک روز صبح وقتی از خواب بلند میشود تا جوش بزرگ روی بینی خود را ببیند متوجه میشود که دماغش نیست فکر میکرد که خواب میبیند ولی جای دماغش خالی و سطحی کاملاً صاف بود با کلی عصبانیت و نگرانی از جایش بلند شد و لباس خود را پوشید تا به سمت اداره پلیس برود و دستمالی را بر روی بینی خود قرار داد تا دیگران فکر کنند که دماغش خون میآید و از آنجایی که هیچ کالسکهای نبود تا او را به مقصد برساند تصمیم گرفت پیاده برود و درراه همش با خود میگفت: «چطور ممکن است که دماغم را گم کرده باشم؟» کاش حداقل چیز دیگری جایش سبز شده بود! همانطور که قدم میزد متوجه منظرهای شد که برایش باور نکردی بود کالسکهای ایستاده بود که متوجه شد دماغش که اکنون هویت مستقلی پیدا کرده است و از افسران عالی رتبه شهر است؛ بر کالسکه سوار شد و از آنجا دور شد.
به سبب این داستان کوتاه که اثر بهیادماندنی نیکلای گوگول، یکی از طنزپردازان رئالیسم انتقادی، لبخندی بر لبان ما حاصل میشود که دلیلش آن طنز تلخی است که در بطن داستان نهفته است. گویند این داستان به نوعی تسویهحساب گوگول از دماغش است (رؤیای دماغ زیبا داشت از آن جهت که دماغش تیز و دراز بود) امّا چه کسی فکرش را میکرد که «دماغ» هویتی مستقل را پیدا کند؟ حتی در دنیای امروزه؟
در سال ۱۹۱۷ ویلیام اسپرکلی، افسر جنگلبان در شرود انگلستان دماغش را بر اثر شلیک گلوله از دست داد و اولین جراحی زیبایی بینی را در تاریخ جهان انجام داد؛ شاید بتوان آن را به عنوان تاریخچهای از جراحی زیبایی بینی در نظر گرفت امّا اکنون با گسترش جراحیهای غیر لازم روزانه ۳۰۰ و ماهانه حدود ۲۰ هزار عمل جراحی بینی انجام میشود در واقع میتوان گفت این بینی، شکل و فرم آن آنقدر در میان افراد جامعه مهم تلقی میشود که در صدد تغییر آن برمیآیند حتی در قسمتی از خود داستان کاوالیف به مهم بودن دماغش اشاره میکند و به گریه میافتد و میگوید: «کاش جای دماغم یکی از انگشتان پا و یا دستم گم میشد اینجوری کسی متوجه آن نمیشد.»
من معتقدم که شاید علت روز افزون جراحی زیبایی چه بینی چه قسمتهای دیگر ناشی از آن است که افراد در ارتباطات انسانی و تعاملات اجتماعی خود هویت مستقلی را برای تکتک عضو بدن خود در نظر میگیرند و سعی در تغییر آن به بهترین شکل ممکن را دارند و همانطور که گیدنز میگوید همانگونه که نظم در جامعه حاکم است در بدن هم این نظم به شکلهای کوچکتری نیز وجود دارد و همانطور که جامعه هویتهای منفرد ایجاد میکند افراد نیز میکوشند تا برای خود جامعهای مستقل و جدا بسازند و این جداسازی را با ورود به مدرنیته همچنین مصرفگرایی افراد سعی میکنند سبک زندگی متفاوتی نسبت به دیگران داشته باشند که در شرایط امروز این تغییر از طریق ظاهر و بدن و نحوه مدیریت آن صورت میگیرد بهطوریکه ویژگیها و خصوصیات ظاهری به محملی برای کسب هویت و کسب منزلت اجتماعی شده است که در داستان مذکور نمونه بارز آن نشان داده شد بینی یک هویت مستقل و دارای جایگاه والاتر شده است همچنین این داستان میتواند روایتگر داستان آیدا دختر جوانی باشد که آرزوی یک دماغ خوش فرمتر با مشکلات تنفسی کمتر را داشت امّا بعد از جراحی بینی متوجه شد که بینیاش کج شده است و اکنون پشیمان و افسرده شده است.
در گذشته اگر کسی چسبی بر روی بینی خود داشت نشان از طبقه اقتصادی یا اجتماعی افراد بود و آنها با این نشانه میخواستند وضع مالی خود را نمایان کنند حتی عدهای ممکن بود آن چسب را الکی بر روی بینی خود به نمایش گذاشته باشند تا نمودی از این برداشت را داشته باشد یا همانگونه که فردی میگوید «من رژیم دارم» نشان از این است که فرد سعی در منضبط ساختن خویشتن به کار میگیرد و همین رژیم نوعی هویت شخصی را برای فرد ایجاد میکند چرا که عادتهای فردی را با تغییر در ویژگی ظاهری نشان میدهد.
تیما جعفری