زندگینامه برتراند راسل
جوانترین (در زمان تالیف کتاب (۱۹۲۹) وضع چنین بود.) و مردترین فلاسفه معاصر اروپا را آخر از همه ذکر کردیم.
هنگامی که به سال ۱۹۱۴ برتراند راسل در دانشگاه کلمبیا سخن میگفت مانند موضوع مورد بحثش- بحث معرفت – لاغر و رنگپریده و مردنی به نظر میرسید و هر لحظه انتظار مرگش میرفت. جنگ بزرگ جهانی (نخستین) شروع شده و این حکیم رقیق طبع صلحدوست از اینکه میدید متمدنترین قسمت عالم در چنگال توحش دست و پا میزند، رنج میبرد. هنگامیکه از مسأله بعیدالمثال «معرفت ما از جهان خارج» بحث میکرد، میشد تصور نمود که او خود بعیدالمثال بودن این مساله را میداند و میخواهد حتیالامکان درباره مسائلی سخن گوید که از شر و شور این جهان وحشتزا دور باشد. پس از ده سال، با آنکه پنجاه و دو سال داشت، سالم و شادمان و نیرومند به نظر میرسید، علىرغم آن که در فاصله این ده سال آمال او تقریباً به یأس مبدل شده و دوستانش را از دست داده و تار و پود زندگی مطمئن و اشرافیاش از هم گسیخته بود.
او از خانواده راسل، یکی از کهنترین و مشهورترین خانوادههای انگلستان و جهان است، خانوادهای که در طی چند نسل رجال سیاسی بزرگی به بریتانیا داده است. جد او جان راسل رئیسالوزرای بزرگ حزب آزادیخواه بود و مبارزهی دامنهداری به خاطر تجارت و آزادی تعلیمات عمومی و استقلال بود و آزادی در هر قسمت انجام داده بود. پدر او ویسکوت آمبرلی مردی روشنفکر بود و مغز پسر خود را از میراث سنگین الهیات مغرب زمین پر نکرد. خود او منصب اول راسل را به ارث میبرد ولی از دستگاه موروثی دست کشید و با افتخار خود به تحصیل معاش خویش همت گماشت. هنگامی که دانشگاه کمبریج او را به علت صلحدوستی از درس معاف کرد، جهان را دانشگاه خود ساخت و مانند سوفسطاییان (به معنی کهن و نجیبانهی این کلمه) به سیاحت پرداخت. جهان نیز از او به خوبی استقبال کرد.
دو برتراند راسل هست، یکی پیش از جنگ جهانی و دیگری آن که از تابوت نخستین سر درآورد و با فلسفه عارفانه اشتراکی از خاکستر ریاضیدان منطقی به وجود آمد. شاید یک میل و کشش عرفانی همیشه در وی وجود داشته است؛ این میل نخست به شکل کوهی عظیم از فرمولهای جبری در آمد و بعد راه خود را در سوسیالیزم پیدا کرد که بیشتر نشان مذهبی داشت تا فلسفی و جالبتوجهترین عنوان از میان عناوین کتب او «عرفان و منطق» است که حمله بیرحمانهای است به عرفان غیرمنطقی و بعد چنان ستایشی از روش علمی است که شخص خیال کند با عرفان منطق سر و کار دارد. راسل وارث سنت فلسفه تحققی و اثباتی انگلستان است و تصمیم گرفته است که همینطور سفت و سخت بماند، زیرا میداند که نمیتواند. شاید میل یک اصلاح مسابقهآمیز موجب شده است که وی در فضایل منطق داد سخن دهد و ریاضیات را همچون خدایی بپرستند. اگر کسی او را در ۱۹۱۴ میدید، یک روح انتزاعی موقت خونسرد و یا یک فرمول ریاضی دو پا به نظر میآورد: نقل میکند که هرگز در عمر خود به سینما نرفته بود تا آنکه در آثار برگسون تشبیه عقل انسانی را به سینما مطالعه کرد، پس از آن تصمیم گرفت که به سینما برود فقط به خاطر فلسفه. احساس زندهای که برگسون از زمان و حرکت دارد و اشیاء را بر اثر نشاط حیاتی زنده و جاندار میداند، اثری در راسل نکرده است؛ برای او خدایی جز ریاضیات وجود ندارد. او معارف یونان و رم قدیم را دوست ندارد و مانند سپنسر به خشونت تمام معتقد است که در مدارس باید علوم بیشتر تدریس شود. به عقیده او گناه درد و رنج جهان به گردن عرفان و افکار مهم است و قانون نخستین اخلاق باید درست فکر کردن باشد. «بهتر است دنیا از میان برود تا من یا کس دیگر به دروغ معتقد باشیم… مذهب و آیین فکر حکم میکند که تفالههای جهان در آتش سوزان بسوزند و از میان بروند.»
عشقی که به روشنی و صراحت داشت او را ناگزیر به ریاضیات رهنمون میکرد. او صراحت آرام این علم اشرافی را سخت دوست میدارد. «اگر درست بنگریم، ریاضیات نه تنها حقیقت را در بر دارد، بلکه بالاترین زیبایی را نیز شامل است، زیبایی آن مانند مجسمهها سرد و سخت است و با هیچ یک از جنبههای ضعف ما سر و کار ندارد و فریبندگی باشکوه نقاشی و موسیقی را فاقد است و میتواند به کمال محضی که فقط برترین هنر میتواند نمایش دهد، برسد.» به عقیده او پیشرفت ریاضیات بهترین مشخصه قرن نوزدهم است و «مخصوصاً حل مشکلاتی که سابقاً مساله لایتناهی ریاضی را احاطه کرده بود، شاید بزرگترین عملی باشد که قرن ما بدان افتخار میکند.»
چطور برتراند راسل بخوانیم؟
توضیحات: خوانندهای که متخصص نیست نباید به کتب ریاضی راسل رجوع کند، کتاب مقدمه فلسفه ریاضی در آغاز قابل فهم است ولی بعداً فهم آن احتیاج به تخصص دارد حتی کتاب مختصر «مسائل فلسفه» گر چه برای عموم نوشته شده است مشکل است و دارای مسائل غیرضروری بحث در معرفت است. کتاب مفصل «عرفان و منطق» روشنتر و قابل فهمتر است. «فلسفه لایب نیتز» آراء متفکر بزرگی را که متأسفانه در کتاب حاضر ذکری از او نشده است، بنه حو عالی عرضه میدارد. در کتاب تحلیل ذهن و تحلیل ماده خواننده را با بعضی جنبههای مسائل روانشناسی و فیزیکی آشنا میسازد. کتابهایی که پس از جنگ نوشته است، آسان است، گر چه گاهی مبهم است و این از نویسندهای که آرزوی او رفع اوهام و ابهام است بعید مینماید. «چرا مردم میجنگند» بهترین مقالاتی است که در این باب نوشته شده است. «راه صلح» نظر اجمالی به فلسفههای اجتماعی است تا عصر دیوجانس که راسل با هیجانی نظیر کریستف کلمب آن را کشف کرده است.
در طی یک قرن، هندسه قدیم که دو هزار سال ذهن ریاضیات را اشغال کرده بود، تار و مار شد و کتاب اقلیدس که کهنترین کتاب درسی جهان بود، جای خود را به کتب دیگر داد، «با این همه افتضاحانگیز است که امروزه در انگلستان کتاب اقلیدس را در مدارس به کودکان یاد میدهند.»
شاید منشاء بیشتر کشفیات ریاضی جدید طرد اصول متعارفه باشد و راسل مجذوب کسانی است که در قضایای «قیاساتها معها» تردید میکنند و حتی برای اصول مسلمه نیز طلب برهان مینمایند، از اینکه میشنیده خطوط موازی بالاخره با یکدیگر تلاقی میکنند و کل ممکن است از جزو خود بزرگتر نباشد، خوشحال میشد. دوست دارد که خواننده بیگناه را با معماهایی نظیر معمای ذیل دچار تشویش سازد: نصف تمام اعداد زوج است، با این همه به شماره هر عدد عددی زوج وجود دارد؛ زیرا اگر هر عددی را دو برابر کنند حاصل زوج خواهد بود. در حقیقت این مسأله مربوط به لایتناهی ریاضی است که تا کنون تعریف نشده است: لایتناهی ریاضی عبارت از کلی است که اجزاء آن به اندازه کل دارای اجزاء هستند. اگر کنجکاوی خواننده تحریک شده باشد میتواند آن را دنبال و تحقیق کند.
باز آنچه راسل را به سوی ریاضیات میکشد، عینیت و عدم تعلق آن شخصیت است؛ فقط در ریاضیات حقیقت ابدی و علم مطلق دیده میشود؛ این قضایای قبلی همان مثل افلاطون و «نظم جاویدان» سپینوزا و جوهر جهان است، هدف فلسفه باید آن باشد که به کمال ریاضیات برسد و این هنگامیممکن است که قضایای آن مثل ریاضیات پیش از هر تجربهای دقیق و صحیح باشد. این فیلسوف تحققی عجیب میگوید که «قضایای فلسفی باید قبلی باشد.» این قضایا با اشیاء سر و کار ندارد بلکه با نسب و روابط کلی سرگرم است. این قضایا مستقل از وقایع و حوادث خاص جزیی میباشند. اگر جزییات و مفردات جهان همه تغییر یابند نسب و روابط ثابت و پا بر جا خواهند ماند. «اگر Aو X باB مساوی باشند، A و X خود مساویند.» A هر چه میخواهد باشد، حقیقت فوق ابدى و لایتغیر است. این حقیقت قیاس قدیمیرا که همواره به فانی بودن سقراط مثال میزدند (هر انسانی فانی است و سقراط انسان است، پس سقراط فانی است) به یک فورمول کلی قبلی تبدیل میکند که اگر سقراط و اساساً انسانی هم وجود نداشته باشد، واقعیت خواهد داشت. افلاطون و سپینوزا راست میگفتند: «عالم کلمات باید مثل جهان هستی شرح داده شوند. جهان هستی در نظر ریاضیدان و منطقی و بانی یک دستگاه فلسفی و تمام کسانی که کمال را از حیات بیشتر دوست دارند، لایتغیر و سخت و خشن و دقیق و لذتبخش است.» آنچه این فیثاغورس جدید طالب بود این بود که هر فلسفه ای را به شکل ریاضی درآورند و جزییات را از آن دور کنند و همه آن را در ریاضیات بگنجانند.
مردم کشف کردند که چگونه باید استدلال را بصورت نمونه و مثال در آورند، همچنان که در جبر و مقابله مرسوم است، تا آنکه همه استدلالات در سایت قوانین ریاضی نتیجه دهد، نتیجه ریاضیات محض، این است که اگر درباره چیزی قضیهای درست باشد، قضیه دیگری نیز درباره آن چیز صادق خواهد بود، اما بحث در اینکه آیا حقیقتاً قضیه نخستین درست است یا نه و آیا آن چیز مفروض واقعیت دارد یا نه، مهم و اساسی نیست… این ریاضیات موضوعی است که در آن از ماهیت شیء که درباره آن بحث میکنیم (مثل A) خبر نداریم و نمیدانیم که آنچه میگوییم صحیح است یا نه.»
شاید اگر کسی بتواند میان کلام دیگری عقیده ای اظهار کند شرح فوق درباره فلسفه ریاضی نیز صادق باشد؛ برای دوستداران، فلسفه ریاضی بازی عالی است و همچون شطرنج ضامن اتلاف وقت است. این یک نوع بازی یکنفره است که از آلودگی اشیاء دور است. جالب توجه است که پس از آنکه راسل مجلدی چند درباره این گفتار بیهوده عالمانه نوشت، ناگهان به سطح خاک نزول کرد و با هیجان تمام درباره جنگ و حکومت و سوسیالیزم و انقلاب سخن گفت و دیگر مانند آنچه در «اصول ریاضی» کرده است باد نپیمود و کوه به مژگان نسفت و ظاهراً هیچکس دیگر نیز چنین کاری نکرد. استدلال برای آنکه مفید باشد باید درباره اشیاء صورت گیرد و هرگز تماس خود را با امور مادی از دست ندهد. تجریدات و انتزاعیات به علت تلخیص و اختصار مطلب مفید هستند ولی اگر بخواهیم آنها را در استدلال به کار بریم احتیاج به تجربه و آزمایش خواهیم داشت. در اینجا خطر ظهور یک سکولاستیک نو هست که سکولاستیک قرون وسطی در برابر آن امری عملی جلوه خواهد کرد.
مقدر چنین بود که برتراند راسل از چنین مبدأیی به فلسفه لاادری کشیده شود. آنچه او در مسیحیت یافت نمیتوانست به قالب فورمولهای ریاضی درآید، بهه مین جهت جز جنبه اخلاقی بقیه قسمتهای دین مزبور را ترک گفت. او تمدنی را که مخالفان مسیحیت را شکنجه میدهد ولی پیروان سرسخت آن را نیز به زندان میافکند، ریشخند میکند. در چنین جهان متناقض خدایی نمیتواند پیدا کند؛ بلکه شیطانی متلونالمزاج با یک هیئت ابلیسی میتواند آن را بیافریند.
او در عقیده پایان عالم تابع رأی سپنسر است و با بلاغت تمام آراء رواقیون را مبنی بر رضا و تسلیم در برابر شکست نهایی اشخاص و انواع ذکر مینماید. ما از تطور و پیشرفت سخن میگوییم ولی پیشرفت یک کلمه خودپسندانهای است و تطور فقط نیم این دایره بدفرجامی است که به مرگ و انحلال ختم میشود. «میگویند موجود زنده به تدریج از حیوانات یک سلولی حرکت کرده تا در عالم انسان به مقام حکیم و دانشمند رسیده است و بدون شک این حرکتی است به سویترقی و پیشرفت. بدبختانه آنکه این سخن را میگوید حیوان یکسلولی نیست بلکه حکیم و دانشمند است.»
انسان آزاد نمیتواند خود را با امیدهای کودکانه و خدایان آدمیشکل گول بزند؛ او با آن که به مرگ خویش و فنای عالم معتقد است، شجاعت خود را از دست نمیدهد، با این همه، تسلیم نمیشود، و اگر نمیتواند پیروز شود، از پیکار لذت میبرد و با علم و پیشبینی شکست و مرگ خود مافوق قوای کور و بیشعوری که بر او مسلط هستند فرار میگیرد. او این قوای خارجی خشن را نمیپرستد، بلکه آن قوای نوای باطنی خلاق خویش را میپرستد که در برابر شکست و نومیدی میجنگند و در طی چند قرن از کندن و نگاشتن آثار زیبایی بوجود میآورند و پارتنون با شکوه را میآفرینند.
فلسفه برتراند راسل پیش از دوران جنگ (نخستین) چنین بود.
تمام این مطالب از روی خوشبینی است، گر چه سرگشته بودن در وادی امید بهتر از بدبینی است. راسل احساساتی را که درباره فلسفه ماوراء طبیعی و دین، خفه کرده بود، در فلسفه و عرفان اجتماعی از نو زنده ساخت. آن روش دقیق و محتاطانه و شک در اصول مسلمه و متعارفه را که در ریاضیات و منطق به کار بسته بود، در نظریات سیاسی و اقتصادی خویش مدخل نداد. عشق به امور قبلی واصل «کمال برتر از زندگی» وی را در اینجا به نقش و نگار درخشانی کشانید که در زندگی خستهکننده و یکنواخت به منزله شعر در میان نشر به شمار میرود و او را از حقایق عملی مسائل حیات دور کرد. مثلاً خیلی دلنشین است که انسان جامعهای را در نظر بیاورد که در آن ارزش هنر بیشتر از ثروت باشد، ولی از آنجا که در جریان طبقات اجتماع سقوط وترقی اجتماعات با مسائل اقتصادی، نه هنری، همراه است، ارزش پایدار بسته به امور اقتصادی خواهد بود نه هنری، و احترام و تحسین بیشتر به ثروت خواهد بود نه هنر. هنر گلی است که در سرزمین ثروت و اقتصاد میروید، و نمیتواند جانشین و بدل اقتصاد شود. نخست مدیچی بود بعد میکل آنژ.
ولی لازم نیست که زیاد در جستجوی نقائص و معایب نظریات درخشان راسل برآییم، زیرا تجربیات بعدی او خود بهترین منتقد آراء او گردید، او به چشم خود دید که چگونه در روسیه برای بنای اجتماع اشتراکی زحمت میکشند ولی مشکلات عظیمی که در عمل با آن مواجه شدند، امید راسل را به یأس بدل کرد، از اینکه دید حکومت روسیه مبادی دموکراسی را که پایه و اساس فلسفه آزادیخوانه او بود. متزلزل ساخت ناامید شد و از منع آزادی گفتار و مطبوعات و انحصار دقیق و مرتب تبلیغات چنان به خشم آمد که بیسوادی تودهی روس را فوزی عظیم شمرد، زیرا مطالعه روزنامههای حزبی عصر ما مانع درک حقیقت میباشد. از اینکه دید ملی کردن اراضی به مالکیت فردی منجر میشود سخت در حیرت افتاد و معتقد شد که مردم بدانسان که امروز هستند زمین را به میل و رغبت شخم و زرع نمیکنند مگر آنکه بدانند این زمین و حاصل زحمت خود را میتوانند به اولاد خود به ارث بگذارند. به نظر میرسد که روسیه امروز یک فرانسه بزرگتری خواهد گردید و ملتی خواهد شد مرکب از دهقانان مالک که جای فئودالیسم سابق را خواهند گرفت. بالاخره متوجه شد که این انقلاب حزنانگیز با تمام وحشتها و قربانیهای خویش، همان انقلاب ۱۷۸۹ است.
شاید هنگامیکه برای تدریس به مدت یکسال به چین رفته بود، خود را آسودهتر و مأنوستر حس میکرد؛ در آنجا مکانیسم زیاد رخنه نکرده بود و به آهستگی پیش میرفت انسان میتوانست بنشیند و استدلال کند؛ زندگی با آنکه به تحلیل میرفت آرام و ساکت بود فیلسوف ما در این دریای پهناور انسانی با مناظر نویی روبرو شد؛ در نظر او اروپا همچون دست بسیار کوچکی آمد که قاره بسیار وسیعتر و بزرگتری با فرهنگی قدیمیتر و شاید عمیقتر به جلو دراز کرده است. در برابر این هیکل عظیم اقوام و ملل تمام نظریات و قیاسات او از قطعیت افتاد و به نسبیت معتدلی بدل شد. با خواندن جملات ذیل انسان حس میکند که چگونه دستگاه فلسفی او رو به سستی نهاده است:
من دیگر معتقد شدهام که نژاد سفید آن اهمیتی را که تا کنون در نظر من داشت، ندارد. اگر اروپا و امریکا با جنگ و ستیز همدیگر را از میان ببرند، نژاد بشر از میان نمیرود و تمدن به پابان نمیرسد. زیرا عدد عظیمی از چینیان بر جای میمانند؛ از بسیاری جهات چین بزرگترین مملکتی است که من دیدهام، عظمت چین تنها از جهت تمدن یا نفوس نیست بلکه از لحاظ هوش و عقل نیز هست. من ملتی با این ذهن باز و واقعبینی نمیشناسم؛ مردم چین حقایق را چنان که هست استقبال میکنند و خود را فقط به جنبه مخصوصی از آن مشغول نمیدارند.
کمی مشکل است که انسان از انگلستان به آمریکا و از آنجا به چین و هند مسافرت کند و با این همه عقاید و فلسفه او تغییر نکند. پس از این مسافرت راسل معتقد شد که دنیا بزرگتر از آن است که تحت فورمولهای او درآید و سنگینتر و پهناورتر از آن است که به میل و دلخواه شخص گردد؛ با آن که این همه دلهای مختلف و امیال گوناگون وجود دارد. پس از این تجربیات «عاقلتر و پیرتر» گردید، زندگی متنوع و گذشت روزگار او را پخته کرد و بیش از پیش به شرور جبلی انسان واقف شد و با اعتدال و فروتنی به اشکالات تغییرات اقتصادی پی برد. بالاتر از همه مرد دوستداشتنی گشت که خود را در ردیف ژرفبینترین حکماء و دقیقترین ریاضیدانان قرار دارد و با این همه همواره با سادگی و روشنی که خاص مردم صدیق است، سخن میگوید: کسی که خیلی در میدان فکر جولان میکند، چشمه احساساتش خشک میشود، ولی راسل از مهر و شفقت و رقت عرفانی بشری لبریز است. رسمی و درباری نیست ولی مردی نجیب و شریف است و در مسیحیت از کسانی که فقط به زبان لاف میزنند راسختر است. خوشبختانه هنوز جوان و قوی است و شعله حیات با فروغ تمام از چشمان او میدرخشد از کجا معلوم است که در این ده سال آینده اشتباهات او همه به عقل وحکمت میدل نشود و نام او در ردیف بزرگترین فلاسفه درنیاید؟
منبع
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی