روان پویشی و روانکاویسرگذشتمتفکران بزرگمکاتب روانشناسی
زندگینامه اریک اریکسون
سرگذشت، آثار، بحرانها و فعالیتهای
نظریهی اریک اریکسون بر روانکاوی و فرهنگ عمومی، تأثیر عمیقی داشته است. صدها هزار نسخه از کتابهای اریکسون فروختهشده و تصویر او روی جلد نیوزویک و مجلهی نیویورکتایمز چاپشده که به رسمیت شناختن غیرمعمول یک نظریهپرداز شخصیت است. کتاب او دربارهی منشأ مبارزهی منفی با عنوان حقیقت گاندی، به دریافت جایزهی پولیتزر ۱۹۷۰ مفتخر شد و او بدون اینکه مدرک دانشگاهی گرفته باشد، به این شهرت رسید.
اریکسون که طبق آیین فرویدی توسط دختر فروید آنا آموزش دید، رویکردی را به شخصیت به وجود آورد که دامنهی نظریهی فروید را گسترش داد و درعینحال، ساختار آن را حفظ کرد. گرچه اریکسون نوآوریهای مهمی را ارائه داد، اما پیوندهای او با موضع نیرومند بود. او گفت: «روانکاوی همیشه نقطهی آغاز است»(نقلشده در کینستون، ۱۹۸۳، ص ۲۹).
اریکسون «با اینکه به نحو چشمگیری از نظریهی روانکاوی مرسوم منحرفشده بود، خود را بهصورت طرفدار وفادار فروید به دیگران معرفی میکرد»(آندرسون و فریدمن، ۱۹۹۷، ص ۱۰۶۳).
اریکسون نظریهی فروید را از سه نظر گسترش داد:
۱. او مراحل رشد فروید را گسترش داد. فروید بر کودکی تأکید کرد و اعلام کرد که شخصیت تقریباً در ۵ سالگی شکل میگیرد، درحالیکه اریکسون معتقد بود شخصیت در طول عمر، در هشت مرحلهی متوالی، به رشد کردن ادامه میدهد.
۲. اریکسون بر خود(ایگو) بیشتر از نهاد تأکید کرد. ازنظر اریکسون، خود، بخش مستقل شخصیت است و وابسته به نهاد یا خدمتگزار آن نیست.
۳. اریکسون تأثیر عوامل فرهنگی و تاریخی را بر شخصیت تأیید کرد. او معتقد بود که ما بهطور کامل تحت کنترل عوامل زیستی فطری در کودکی قرار نداریم. گرچه این عوامل مهم هستند، اما توجیه کاملی را برای شخصیت فراهم نمیکنند.
زندگی اریکسون (۱۹۹۴- ۱۹۰۲)
بحرانهای هویت شخصی
شگفتآور نیست نظریهپردازی که مفهوم بحران هویت را به ما معرفی کرد، خودش دستخوش چندین بحران شد. اریکسون در شهر فرانکفورت، آلمان به دنیا آمد. مادر دانمارکی او که از یک خانوادهی یهودی ثروتمند بود، چند سال قبل ازدواجکرده بود، ولی شوهرش چند ساعت بعد از عروسی ناپدید شد. او توسط مرد دیگری حامله شد که هرگز نام او را فاش نکرد و برای زایمان به آلمان فرستاده شد تا از رسوایی اجتماعی بچهی نامشروع، دوری کند. او بعد از به دنیا آمدن بچه، در آلمان ماند و با دکتر تئودور هومبرگر پزشک اطفال ازدواج کرد. اریک به مدت چند سال نمیدانست که دکتر هومبرگر پدر تنی او نیست و مدعی شد که بدون اطمینان از نام و هویت روانشناختی خود، بزرگ شد. او تا ۳۷ سالگی که شهروند ایالاتمتحده شد و نام اریک هومبرگر اریکسون را اختیار کرد، نام خانوادگی هومبرگر را حفظ کرده بود.
بحران هویت دیگر زمانی روی داد که اریک مدرسه را آغاز کرد. او باوجود اصل و نسب دانمارکی، خود را آلمانی میدانست، ولی همکلاسیهای آلمانی، وی را به خاطر اینکه مادر و ناپدریاش یهودی بودند، طرد کردند. همسالان یهودی، او را به دلیل اینکه قدبلند و بور بود و ویژگیهای چهرهی اسکاندیناوی داشت، طرد کردند. او نمرات متوسط گرفت، ولی استعداد هنری نشان داد و بعد از فارغالتحصیلی از دبیرستان، از این توانایی برای تشکیل هویت استفاده کرد. او از جامعهی سنتی کناره گرفت و به سرتاسر اروپا سفر کرد، مطالعه کرد و افکار خود را در یک دفتر یادداشت کرد و زندگی اطراف خود را مشاهده نمود. او خود را بهطور بیمارگونهای حساس و روانرنجور، حتی نزدیک به روانپریشی، توصیف کرد. چند سال بعد، یکی از دخترانش نوشت:
پدرم از این احساس که پدر واقعیاش او را ترک کرده و هرگز به شناختن او اهمیتی نداده، بهشدت ناراحت بود. او در تمام عمر خود با گرایش افسردگی دستبهگریبان بود. تجربهی رها شدن و طرد کودکی، وی را گرفتار خودناباوری کرده بود. او عمیقاً از موقعیت خود احساس ناامنی و عدم اطمینان میکرد. او به حمایت، راهنمایی و اطمینان خاطر مداوم دیگران نیاز داشت (بلوند، ۲۰۰۵، ص ۵۲-۷۱).
اریکسون در دو دانشکدهی هنر به تحصیل پرداخت و آثار خود را در یک گالری واقع در مونیخ به نمایش گذاشت، ولی هر بار آموزش رسمی را رها کرد تا پرسهزدن و جستجو برای هویت را از سرگیرد. او بعدها، هنگام بحث دربارهی مفهوم بحران هویت، نوشت: «بدون تردید، بهترین دوستان من اصرار خواهند کرد که من باید این را بحران بنامم و برای اینکه بتوانم با آن کنار بیایم، باید آن را در هر فرد دیگری ببینم»(اریکسون، ۱۹۷۵، ص ۲۶-۲۵).
مانند چند تن از نظریهپردازان شخصیت دیگر، میتوانیم بین تجربیات زندگی اریکسون، مخصوصاً در کودکی و نوجوانی و نظریهی شخصیتی که در بزرگسالی ساخت، هماهنگی ببینیم. یک زندگینامهنویس خاطرنشان ساخت که آنچه «اریکسون دید و احساس کرد که برایش اتفاق افتادند (همانگونه که فروید رؤیاها، خاطرات خیالپردازیهایش را بررسی کرد) «پژوهشی» شد که جریان اندیشهها، مقالات و کتابها را امکانپذیر ساخت»(فریدمن، ۱۹۹۹، ص ۱۶).
تحقیقات رشد کودک
در ۲۵ سالگی به اریکسون پیشنهاد تدریس در مدرسه کوچکی در وین داده شد که برای بچههای بیماران و دوستان زیگموند فروید تأسیسشده بود. فروید بیمارانی را از سرتاسر دنیا جذب کرده بود. آنها که افراد ثروتمندی بودند، در مدتی که روانکاوی میشدند، همراه با خانوادهی خود در وین اقامت میکردند. اریکسون بعداً اعتراف کرد که تااندازهای به خاطر جستجوی خود برای پدر، جذب فروید شده بود. از آن زمان به بعد بود که شغل حرفهای اریکسون شروع شد و احساس کرد سرانجام هویتی پیداکرده است.
او آموزش روانکاوی دید و آنا فروید وی را روانکاوی کرد. این جلسات روانکاوی تقریباً هرروز به مدت سه سال برگزار شدند؛ ویزیت آن ماهی ۷ دلار بود. آنا فروید به روانکاوی کودکان علاقه داشت. تأثیر او، بهعلاوهی تجربیات تدریس اریکسون، وی را از اهمیت تأثیرات اجتماعی بر شخصیت آگاه نمود و او را به تمرکز بر رشد کودک هدایت کرد. بعد از اینکه او برنامهی مطالعاتی خود را به اتمام رساند، عضو مؤسسهی روانکاوی وین شد.
اریکسون در سال ۱۹۲۹، هنگامیکه در وین در یک بالماسکه شرکت کرده بود، با ژوان سرسون، نقاش و رقاص متولد کانادا که توسط یکی از شاگردان فروید روانکاوی شده بود، آشنا شد. آنها عاشق هم شدند، اما وقتی او حامله شد، اریکسون از ازدواج با وی خودداری کرد. او توضیح داد که از احساس تعهد دائمی میترسد و معتقد بود مادر و ناپدریاش، نوهای را که یهودی نباشد، تأیید نخواهند کرد. وساطت دوستان، او را متقاعد ساخت که اگر با ژوان ازدواج نکند، همان الگوی رفتار مردی را تکرار خواهد کرد که او را به وجود آورده و داغ نامشروع بودن را که عمیقاً احساس کرده بود، بر او زده بود.
وقتی اریکسون تصمیم گرفت با ژوان ازدواج کند، این کار را سه بار، بر طبق تشریفات یهودی، پروتستان و عرفی انجام داد. ژوان تمایلات شغلی خود را رها کرد تا شریک عقلانی و ویراستار همیشگی اریکسون شود. او شالودهی اجتماعی و عاطفی استواری را برای زندگی اریکسون تأمین نمود و به او کمک کرد تا رویکرد خود را به شخصیت بهوجودآورد. خواهر ناتنی اریکسون اظهار داشت: «او بدون ژوان هیچ بود»(نقلشده در فریدمن، ۱۹۹۹، ص ۸۶). اریکسون موافق بود.
اریکسون در سال ۱۹۳۳ تهدید فزایندهی نازیها را احساس کرد و به دانمارک و سپس به ایالاتمتحده مهاجرت کرد و در بوستون اقامت گزید. او حرفهی خصوصی روانکاوی را با تخصص در درمان کودکان آغاز کرد. او همچنین در مرکز راهنمایی ویژهی بزهکاران مبتلا به آشفتگی هیجانی کار کرد و در گروه آموزشی بیمارستان عمومی ماساچوست خدمت کرد.
اریکسون تحصیلات عالی را در هاروارد آغاز کرد و قصد داشت در روانشناسی دکترا بگیرد، اما در اولین درس رد شد و نتیجه گرفت که برنامهی تحصیلات رسمی ارضاکننده نیست. در سال ۱۹۳۶ به مؤسسهی روابط انسانی در دانشگاه ییل دعوت شد و در آنجا به تدریس در دانشکدهی پزشکی پرداخت و کار روانکاوی خود با کودکان را ادامه داد. اریکسون و یک انسانشناس دانشگاه ییل، در تحقیق روشهای فرزندپروری سرخپوستان سیوکس داکوتای جنوبی همکاری کردند. این تحقیق، عقیدهی او را به تأثیر فرهنگ بر کودکی، تقویت کرد. اریکسون در مؤسسهی رشد انسان دانشگاه کالیفرنیا واقع در برکلی، به گسترش دادن دیدگاههای خود ادامه داد. اریکسون برخلاف شماری از روانکاوان، میخواست تجربهی بالینیاش تا حد امکان گسترده باشد، ازاینرو، بیمارانی را از فرهنگهای مختلف جستجو میکرد و علاوه بر کسانی که آشفتگی هیجانی داشتند، افرادی را که بهنجار محسوب میشدند میدید.
سردرگمی هویت
اریکسون در جریان بررسی سرخپوستان در داکوتای جنوبی و کالیفرنیا، به نشانههای روانشناختی خاصی پی برد که نمیتوانست آنها را با نظریهی فروید توجیه کند. به نظر میرسید که این نشانهها با احساس بیگانگی با رسوم فرهنگی ارتباط داشتند و از فقدان خودانگاره یا هویت روشن، ناشی میشدند. این پدیده که اریکسون ابتدا آن را سردرگمی هویت نامید به حالتی شباهت داشت که او در سربازان ازجنگبرگشتهای که بعد از جنگ جهانی دوم دچار آشفتگی هیجانی شده بودند، مشاهده کرده بود. اریکسون معتقد بود که این مردان از تعارضهای سرکوبشده رنج نمیبردند، بلکه سردرگمی ناشی از تجربیات آسیبزای جنگ و ریشهکن شدن موقتی از فرهنگشان، آنها را عذاب میداد. او وضعیت این کهنه سربازان را بهصورت سردرگمی هویت دربارهی اینکه کیستاند و کجا بودند، توصیف کرد.
اریکسون در سال ۱۹۵۰ به مرکز آستِن ریگز واقع در شهر استاکبریج، ایالت ماساچوست پیوست که برای نوجوان آشفته تسهیلات درمانی تأمین میکرد. ده سال بعد به هاروارد برگشت تا سمینار دورهی کارشناسی ارشد و درسی را دربارهی چرخهی زندگی انسان به دانشجویان دورهی کارشناسی تدریس کند. او در سال ۱۹۷۰ بازنشسته شد و در ۸۴ سالگی کتاب را دربارهی پیری منتشر کرد. حتی بعد از یک عمر دستاورد، افتخار و تمجید و تکریم، به اظهار دخترش، ازآنچه بهدست آورده بود، ناامید بود. «هنوز برای این مرد بلندآوازه، بچهی نامشروع بودن مایه شرم بود»(بلولند، ۲۰۰۵، ص ۵۱).
منبع
کتاب: نظریههای شخصیت
نویسنده: دوان.پی.شولتز / سیدنی.الن.شولتز
مترجم: یحیی سیدمحمدی