روان پویشی و روانکاویمکاتب روانشناسی

روانکاوی دونالد ترامپ و مکانیزم‌های دفاعی او

تقابل عقده‌ی حقارت و خودشیفتگی

روانکاوی دونالد ترامپ

روانکاوی دونالد ترامپدونالد ترامپ، فرزند ملاک ثروتمندی است که بعد از در دست گرفتن پادشاهی پدر، این قلمرو را تبدیل به امپراطوری بزرگ کرده است. وی بعد از اتمام دانشگاه و در دست گرفتن سکان تجارت پدر، سرمایه‌ی چند صد میلیون دلاری خانواده را به چندین میلیارد دلار تبدیل کرده و شهرت را به ثروت خانواده افزوده است.

اما پشت تمامی این موفقیت‌ها، عقده‌ی حقارتی بزرگ خوابیده است. برای روانکاوی دونالد ترامپ و ورود به دنیای ناخودآگاه وی، در ابتدا باید دوران کودکی و شرایط رشد یافتن او را واکاوی کنیم تا پی به نحوه‌ی تفکر و شخصیت او ببریم.

دونالد ترامپ در سال ۱۹۴۶ در نیویورک متولد شد. پدربزرگ او یک آلمانی روستایی زاده بود که در سن ۱۶ سالگی در سال ۱۸۸۵ از آلمان به آمریکا مهاجرت کرد و در سال ۱۸۹۲ توانست شهروندی آمریکا را به دست آورد. مادربزرگ او هم مهاجری از اروپا بود. پدربزرگ دونالد ترامپ، فردریک نام داشت و در یک سفر که برای دیدار از اقوام و روستای خود به آلمان برگشته بود، با یک دختر از دیار خود به نام الیزابت آشنا می‌شود و پس از ازدواج، در سال ۱۹۰۲ به آمریکا برمی‌گردد.

پدر دونالد ترامپ در سال ۱۹۰۵ متولد شد. نام او را «فرد» گذاشتند. و «فرد ترامپ» در پانزده سالگی، درست اندکی بعد از مرگ پدر، با مادر خود در بنگاه املاک پدر مشغول به کار شد. پدربزرگ دونالد ترامپ نمونه‌ای از یک مهاجر موفق بود که توانست در سن و سال کم به آمریکا بیاید و پس از اندکی، با باز کردن رستوران، مسافرخانه، فاحشه‌خانه و بنگاه‌های املاک، به ثروت قابل‌توجهی دست یابد.

پدربزرگ دونالد ترامپ در زمان مرگ، ثروتی معادل ۳۱ هزار دلار از خود برجای گذاشت که تقریباً برابر با بیش از پانصد هزار دلار فعلی است. پدر دونالد بعد از ورود به دنیای تجارت، در سن پانزده سالگی با مدیریت املاک پدر، در سال ۱۹۲۳ کمپانی «الیزابت ترامپ و پسر» را تأسیس کرد. فرد جوان همچون پدر خود تاجر موفقی بود و توانست هزاران خانه، آپارتمان، مغازه و مراکز خرید بسازد و بفروشد. فرد ترامپ در سال ۱۹۳۶ با «ماری» دختری از اسکاتلند ازدواج کرد و صاحب ۵ فرزند گردید. فرزند اول او دختری به نام ماریانا و فرزند دوم پسری به نام فردریک و فرزند سوم دختری به نام الیزابت و فرزند چهارم، دونالد و فرزند آخر پسری به نام رابرت بود.

پدر دونالد ترامپ در سال ۱۹۹۹ از یک بیماری ریوی در سن ۹۳ سالگی می‌میرد و مادر ترامپ در سال ۲۰۰۰ در سن ۸۸ سالگی درگذشت. زمانی که پدر ترامپ مرد، ثروتی بالغ بر سیصد میلیون دلار از خود بر جای گذاشت.

دونالد ترامپ در خانواده‌ای چشم گشود که تلاش برای موفق شدن و جنگیدن برای زندگی بهتر در آن، مفهوم اصلی و عنصر برجسته‌ای بود. پدر و پدربزرگ او هر دو همیشه کار کرده بودند و برای رسیدن به زندگی بهتر دائما در تلاش بودند. در نتیجه ساختار اولیه‌ی روانی ترامپ، با تلاش و کوشش شکل گرفته است. اما همین موفقیت‌ها در خانواده، آغازگر ایجاد اختلالات روانی نیز در وی می‌شود. زیرا سیستم روانی او از طرفی با مقایسه‌ی خود با پدر و پدربزرگ دچار تحقیر می‌شود و از طرفی دیگر، با تأیید موفقیت‌های آنها و نسبت دادن آن موفقیت‌ها به خود، دچار خودشیفتگی می‌گردد. این موضوع در تحلیل روانکاوی دونالد ترامپ اهمیت زیادی دارد.

هسته‌ی اولیه‌ی روانی دونالد ترامپ در بستر حقارت ناشی از مقایسه‌ی خویش با پدربزرگ و پدر شکل گرفته و در آینده رفته‌رفته تمامی تلاش خویش را برای سرکوب عقده‌ی حقارت خود می‌کند. وی همواره در جنگ برای اثبات کفایت خود است. او چهارمین فرزند است و اختلاف سنی نزدیک به ۹ سال با فرزندان بزرگ‌تر باعث شده، که از لحاظ روانی، خود را در بین چندین والد حس کند و همواره احساس تحت کنترل بودن را تجربه کرده است. در نتیجه همیشه سعی بر غلبه کردن به کنترل شدن را دارد و در تمامی زندگی سعی بر کنترل کردن و تحت فرمان در آوردن دیگران را دارد. در شرایطی که خود را تحت کنترل دیگران یا شرایط می‌بیند، رفتارهای پرخاش‌گرایانه انفعالی بروز می‌دهد.

خواهر بزرگ‌تر ترامپ، درس قضاوت می‌خواند و بعدها به مقام قاضی دست می‌یابد. برادر بزرگ‌تر او به علت مصرف الکل و مواد، نمی‌تواند بر روی کسب‌وکار خانواده تمرکز کند. خواهر دیگر علاقه‌ای به اداره‌ی امور نشان نمی‌دهد. بنابراین دونالد جوان سکان اداره‌ی امور را در دست می‌گیرد.

ترامپ در ۱۳ سالگی به مدرسه‌ی نظام فرستاده می‌شود و بعد از آن در دانشگاه، اقتصاد می‌خواند. راست راه رفتن، کشیدگی بدن و نظم و جدیت از یادگارهای دوران مدرسه و آموزه‌های ساختاری نظامی حاکم بر مدرسه است. ترامپ که همواره دوست داشته مثل پدربزرگ و پدر باشد و در دل، آنها را به خاطر موفقیت‌ها تأیید می‌کرده، در نیمه‌ی راه دانشگاه به کسب‌وکار خانوادگی اضافه می‌شود و در مدت کوتاهی، رونق بسیاری را به تجارت خانواده می‌آورد. در همین راستا به علت تلاش بسیاری که از خود نشان می‌دهد، سرانجام در سال ۱۹۷۲ مالکیت کمپانی «الیزابت ترامپ و پسر» را تصاحب می‌کند و در اولین اقدام پس از تصاحب کمپانی ابا و اجدادی، به علت وجود عقده‌ی حقارت در هسته‌ی مرکزی سیستم روانی خود، اقدام به تغییر نام کمپانی «الیزابت ترامپ و پسر» می‌کند. با این عمل، سعی بر پنهان کردن حقارت درونی خود در برابر پدربزرگ و پدر خویش می‌نماید و در نهایت به خاطر وجود حس خودشیفتگی که از رشد یافتن هسته‌ی مرکزی حقارت در وی پدید آمده بود، با انتخاب نام «ترامپ» برای کمپانی، هم عقده‌ی حقارت خود را پنهان کرده و هم خود را در موفقیت‌های نسلی که می‌ستوده، شریک می‌سازد.

دونالد ترامپ در همان سال ۱۹۷۲، هم اسم کمپانی را عوض می‌کند و هم ازدواج می‌کند. دونالد در ازدواج خویش هم دوباره الگوی روانی مرکزی خویش را تکرار می‌کند و با انتخاب یک مدل اهل چک، دوباره سعی در قرار دادن خود در جایگاه اساطیری پدر می‌کند. مادر و مادربزرگ او هر دو اروپایی و مهاجر بودند و او نیز به صورت ناخودآگاه دوباره همین مکانیزم را در ازدواج خویش تکرار کرده و یک مدل اهل چک را که یاد آور مادر و مادربزرگ بود، انتخاب می‌کند و با ازدواج با او، گویی خود را یک بار دیگر در جایگاه قهرمانان دوران کودکی خویش می‌گذارد.

دونالد ترامپ بعدها از همسر اول خود جدا می‌شود و ازدواج مجددی می‌کند که آن هم دوام نمی‌آورد و برای بار سوم دوباره ازدواج می‌کند و این بار هم با یک مهاجر اهل اروپا ازدواج می‌کند. گویی ساختار درونی سیستم روان او، راهی به‌جز عاشق تصویر مادران خود شدن و در کالبد پدران خود زندگی کردن را برای او نمی‌گذارد و او را مجبور می‌کند تا همواره همچون فردی که دارای عقده‌ی ادیپ است، در جستجوی تصویر مادر خود در معشوق باشد و همواره خود را به عنوان فرزند، در جایگاه پدر ببیند.

تلاش‌ها برای به دست آوردن جایگاه پدر، در ناخودآگاه او منجر به افزایش مکانیزم‌های روانی از قبیل برگشت‌پذیری (Regression) و جبران (compensation) می‌شود. در واقع استفاده‌ی همیشگی و ناخودآگاه ترامپ از این دو مکانیزم روانی، دلیل وجود عقده‌ی حقارت در وی است، حضور این عقده در ساختار روان وی باعث به وجود آمدن خودشیفتگی مزمن در وی می‌شود. به‌صورتی که در تمامی مراحل زندگی، همواره تلاشی برای اثبات کردن خود را داشته و به همین دلیل همیشه سعی کرده تا موفقیت‌های بزرگی را در زمینه‌های گوناگون به دست بیاورد.

به عنوان مثال اقدام به نوشتن کتاب می‌کند، برنامه‌های تلویزیونی می‌سازد و سرانجام برای ریاست جمهوری آمریکا اقدام می‌کند. اما در تمامی این مراحل، همواره هدف اصلی او ارضای خودشیفتگی و پنهان کردن عقده‌ی حقارت خویش بوده است. رفتار وی، تلاش دائمی او را در راستای اثبات توانایی خویش به پدران معنوی و ایجاد تعادل بین فراخود و نهاد را به نمایش می‌گذارد. در واقع به همین دلیل، او هیچ‌گونه وابستگی و التزامی به هیچ نظام ارزشی و یا سیستم تفکری ندارد و در روند عمر سیاسی خود، بارها حزب خود را تغییر داده و از حزب اصلاح‌طلب به حزب دموکرات و سرانجام به حزب جمهوری‌خواه نقل مکان کرده است. زیرا در فراخود یا سوپر ایگو دونالد ترامپ، تنها پدربزرگ و پدر او نشسته است و جایی برای دیگر تفکرات و ارزش‌ها نیست.

او همیشه برای کنترل کردن عقده‌ی حقارت خویش، از دو مکانیزم روانی بالا سود جسته است. در ازدواج، با استفاده از مکانیزم برگشت‌پذیری به عقب رفته و دوباره مادر خویش را انتخاب کرده و به کمک مکانیزم جبران، تصویر ذهنی مادر را به جایگاه نهایی لذت برده و در نتیجه تبدیل به مدل کرده است.

در روانکاوی دونالد ترامپ اولین چیزی که درمی‌یابیم این است که او همواره درصدد تکمیل کردن و ارتقا دادن کارهای پدربزرگ و پدر خود بوده است. به عنوان مثال، مسافرخانه‌های پدربزرگ را به هتل و خانه‌ها و آپارتمان‌های پدر را به آسمان‌خراش و برج تبدیل می‌کند و حتی در زمان لذت بردن، سعی بر تقلید سیستم لذت پدربزرگ و پدر را دارد.

به عنوان مثال، پدربزرگ او علاقه‌مند به تعدد روابط جنسی بوده و فاحشه‌خانه باز می‌کند و دونالد ترامپ هم به علت همزادپنداری خود با او، همین مسیر را ادامه می‌دهد و با باز کردن کازینو، سعی بر تکرار اعمال پدربزرگ را دارد؛ اما به علت رقابت درونی که با آنها داشته، فاحشه‌خانه‌ها را به کازینو تبدیل کرده و از طرف دیگر، در زندگی شخصی هم با تعدد روابط جنسی سعی بر تقلید سیستم لذت پدربزرگ خود را دارد و در تمامی ازدواج‌ها، همسرانی را انتخاب می‌کند که مدل و بازیگر بوده‌اند.

برای روانکاوی دونالد ترامپ ، باید در نظر بگیریم که او  علی‌رغم تمامی این نابسامانی‌ها، ظاهری مناسب دارد، به‌طوری‌که همواره و در تمامی مراحل، خونسرد و آرام به نظر می‌رسد. همیشه استوار و محکم، قدم برمی‌دارد. هیچ‌وقت مواد مخدر مصرف نکرده، الکل نخورده و سیگار نمی‌کشد.

اما در واقع عدم استفاده از الکل و مخدر و یا سیگار نکشیدن او هم ریشه در خودشیفتگی او دارد. زیرا او به عنوان یک انسان خودشیفته نمی‌خواهد به خود آسیب برساند و از طرفی دوست دارد همه چیز در کنترل او باشد و نمی‌خواهد او در کنترل سیگار یا الکل قرار بگیرد. در واقع در هنگام مصرف الکل یا مواد، چون انسان از حالت طبیعی خارج می‌شود و دیگر کنترلی بر روی رفتار خویش ندارد، و یا چون یک فرد سیگاری همواره باید در بند سیگار باشد، در نتیجه یک فرد خودشیفته به‌هیچ‌وجه تمایل بر موقعیت‌هایی که کنترل را از دستان او خارج می‌کند ندارد. به همین دلیل ترامپ هیچ علاقه‌ای به زندگی ناسالم از خود نشان نمی‌دهد. از طرفی، او شاهد مرگ برادر خود به علت مصرف زیاد الکل و مواد بوده است.

زبان بدن دونالد ترامپ هم تأییدکننده‌ی خودشیفتگی و میل به کنترل و در نهایت عقده‌ی حقارت موجود در لایه‌های زیرین سیستم روان او است. راه رفتن آرام و با ریتم او حکایت از این جمله‌ی «همه چیز تحت کنترل من است» را دارد. استفاده از دست در هنگام سخنرانی به شیوه‌ی اشاره به مخاطب و استفاده از علامت اوکی، بیان‌کننده‌ی اعتماد به خود و نشان‌دهنده‌ی تحت کنترل بودن اوضاع است.

حالت سر و اخم دایمی وی در هنگام سخنرانی، بیانگر ترس درونی او از ابراز مخالفت مخاطب و دست پیش را گرفتن است تا هم توسط این میمیک ناخودآگاه، اضطراب لایه‌های زیرین ناخودآگاه را تخلیه کند و هم یک دیوار دفاعی مقابل مخاطب کشیده و جرأت مخالفت را از او بگیرد.

نحوه‌ی دست دادن او با دیگران و به ویژه رهبران دیگر ممالک، حاکی از وجود عقده‌ی حقارتی است که در ناخودآگاه وی در تکاپو است. او با فشردن بیش‌ازحد دست مخاطب و کشیدن وی به سمت خود، تلاش برای فرار از تحت کنترل قرار گرفتن دارد، همچنین مکانیزم جبرانی در راستای جبران عدم توانمندی ذاتی خویش در سیاست است.

این جنگ ناتمام درونی و کشمکش لایه‌های زیرین ناخودآگاه او در کلام وی همواره مشهود است، به‌طوری‌که او همواره بیان کرده که گذشته حاوی موفقیت‌ها و پیروزی‌های بیشتری بوده، به‌طوری‌که حتی شعار انتخابی خویش را make America great again یا «دوباره آمریکا را بزرگ می‌کنیم» انتخاب می‌کند. شعاری که نشان‌دهنده‌ی عمق نگاه درونی وی به گذشته است، جایی که پدربزرگ انتظارش را می‌کشد، زمانی که از نظر وی همه چیز بهتر بود.

میل به تعدد شرکای جنسی، نشان‌دهنده‌ی خودشیفتگی اوست. زیرا فرد خودشیفته میل دارد تا ژن خویش را در همه جا انتشار دهد تا دنیا را سرشار از خویش کند و در واقع تعدد فرزندان وی نیز دلیلی دیگر بر این مدعاست.

استفاده‌های متعدد وی از سیستم پیام‌رسان توییتر نیز، گواهی بر خودشیفتگی و عقده‌ی حقارت اوست. از طرفی با این عمل، اندیشه‌ی قدیمی خود که تمامی شبکه‌های خبری و تلویزیونی دروغ‌گو هستند را تأیید می‌کند؛ زیرا با این کار نشان می‌دهد که من هنوز سر حرف خویش هستم و به جای مصاحبه کردن، توییت می‌کنم. و از طرف دیگر نشان می‌دهد که من خودم به تنهایی از همه‌ی شبکه‌ها بزرگ‌تر و مهم‌تر هستم و نیازی به کسی برای رساندن صدایم به مردم را ندارم، زیرا صدای من از همه‌ی صداها رساتر است.

با توجه به روانکاوی دونالد ترامپ ، به علت داشتن عقده‌ی حقارت و خودشیفتگی مزمن، بسیار رهبر خطرناکی است، به ویژه برای مخالفینش. زیرا او به دلیل خودشیفتگی مزمن، به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهد گفته‌های خویش و به ویژه قول‌های خویش را انجام نشده بگذارد و حاضر است به هر قیمتی، کار شروع شده را به پایان برساند؛ زیرا از طرفی قول‌هایی که می‌دهد یادآور قول‌هایی است که در کودکی به خود داده تا مانند پدربزرگ و پدر شود و عمل نکردن به آنها، به وجود آورنده‌ی اضطراب در سطح ناخودآگاه می‌شود و نماد بدقولی در برابر پدربزرگ و پدر. به همین دلیل اگر چیزی را آغاز کند، باید به اتمام برساند.

از طرفی، او به علت رنج بردن از عقده‌ی حقارت، هیچ‌گونه حقارت خارجی را تحمل نمی‌کند و در برابر تحقیرهای خارجی، رفتاری پر از خشونت اما با آرامش از خود نشان می‌دهد. به همین دلیل تحقیر وی می‌تواند خطرناک‌ترین کار ممکن باشد. زیرا مکانیزم درونی او را فعال کرده و او برای جبران خسارت وارده به صورت ناخودآگاه، دست به حمله می‌زند. ظاهر آرام او این سوءتفاهم را ایجاد می‌کند که او در فکر حمله نیست، درصورتی‌که در واقع در حال تدارک انتقام است.

اما از طرف دیگر، او خود را یک فرد موفق در برقراری ارتباط می‌داند، به صورتی که حتی کتابی با نام هنر مذاکره نوشته و همواره اعلام کرده که «من مذاکره کردن را بلدم». این می‌تواند دریچه‌ی ورود برای برقراری ارتباط با او باشد. به این صورت که او همواره بیان کرده که «من آماده‌ی مذاکره هستم» و می‌توان از این طریق با او به نقاطی مشترک رسید. زیرا همان‌گونه که قبلاً گفتم، برای او فقط تأیید گرفتن مهم است نه قوانین و نظام‌های ارزشی و نه سیاست.

در نتیجه در روانکاوی دونالد ترامپ باید گفت که او به راحتی می‌تواند موضع و سیاست خویش را در قبال دیگر دولت‌ها تغییر دهد و کافیست رفتارها و کارهای وی از جانب دیگران تأیید شود تا او درهای مذاکره را گشوده و هرچه می‌خواهی را به راحتی واگذار کند. در نتیجه، راه‌حل ورود به ذهن ناخودآگاه دونالد ترامپ و کنترل کردن او و تبدیل او به دوستی مطمئن، تأیید کارها و دستاوردهایش در سیاست و اقتصاد است و در واقع تأیید احساس و افزایش ساختار خودشیفتگی او.

راه‌حل تبدیل کردن او به دشمنی خطرناک، تقویت عقده‌ی حقارت و مجبور کردن او به استفاده از مکانیزم‌های جبران و برگشت‌پذیری برای تخلیه‌ی اضطراب ناخودآگاه است.

امین حسینی

منبع

دانشنامه روانشناسی مردمی

برچسب ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *