دین و عقیده به بقا و خلود از نگاه اسپینوزا
معرفی رساله اخلاق بخش چهارم از فلسفه اسپینوزا _قسمت هشتم

دین و عقیده به بقا و خلود از نگاه اسپینوزا
معرفی رساله اخلاق
در این قسمت به بقا و خلود میپردازیم. بالاخره، آنگونه که ما درک میکنیم، فلسفه اسپینوزا معطوف به دوست داشتن این جهان است با آنکه خود او در آن یکه و تنها زندگی کرده است؛ او هم مانند ایوب نمونه و مثال قوم خویش بود و از خود میپرسید که چرا یک شخص درستکار و یک قوم برگزیده باید تحت شکنجه و تبعید درآید و در معرض هرگونه بلا و انهدام قرار گیرد. تصور جهان به شکل جریان یک قانون کلی و تغییرناپذیر، میتوانست تا مدتی وی را آرام نگه دارد؛ ولی روح دینی عمیق او این جریان کور و کر را به یک امر تقریباً دوستداشتنی تبدیل کرد، او سعی کرد تا امیال خویش را با نظم کلی اشیاء درآمیزد تا تقریباً جزئی از اجزاء غیرمشخص طبیعت گردد. «خیراتم معرفت به وحدت روح است با تمام طبیعت. »
در حقیقت، تعین و تشخص ما ظاهری است؛ ما اجزای جریان عظیم سلسله علل و قوانین کلی هستیم، همه اجزاء خداییم؛ همگی صور فانی و اعتباری هستی هستیم که از ما بزرگتر و لایتناهی است، در حالی که ما زوال پذیریم، اجسام ما سلولهای جسم نژاد ماست و نژاد ما حادثه کوچکی است از نمایش حزنانگیز زندگی؛ ارواح ما پرتو ضعیفی است از شعله ابدی «روح ما تا آنجا که درک میکند، حالت لایزالی از اندیشه است که معلول حالت دیگری از اندیشه است و آن هم به نوبه خود معلول حالت دیگر الى غیرالنهایه و بدین ترتیب علم ابدی لایتناهی الهی را تشکیل میدهند.»
در این وحدت وجود که شخص را با کل یکی میداند، روح شرقی دوباره به سخن در میآید و ما صدای عمر خیام را میشنویم که میگوید: «هرگز یکی را دو نگفته است. »،
گویا مقصود این رباعی است:
گر گوهر طاعتت نفتم هرگز ور راه عــــبادتت نرفتـم هرگز
نومید نیم ز بارگاه کرمت زیرا که یکی را دو نگفتم هرگز
این رباعی، نه از خیام است و نه دلیل بر عقیدہ گوینده آن به وحدت وجود؛ بلکه مقصود گوینده عدم شرک به خداست و اشاره به این آیه قرآن است که ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر الذنوب جمیعا. هرگز با افکار خیام مناسبت ندارد. بهترین شاهد را برای وحدت وجود شرقی از اشعار مولانا میتوان جست مثل ابیات ذیل:
متحد بودیم و به جوهر همه بی سر و بی بدنیم آن سر همه
چون بصورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایههای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق
( مترجم)
و این شعر باستانی هندی به گوش ما میخورد:
«بدان که در تو و در کل فقط یک روح وجود دارد؛ افسانهای را که جزء را از کل جدا میداند، دور بینداز.» ثورو میگوید: «گاهی که در استخر والدن شناکنان این طرف و آن طرف میروم، حیات خود را فراموش میکنم و وارد هستی میشوم.»
خلود و بقا ما از آن جهت است که اجزاء بیک کل هستیم. «روح انسان با فنای جسم به کلی فانی نمیشود، بلکه قسمتی از آن باقی و مخلد میماند.» (شبیه به آن است که حکمای ما برای تجرد قوه عاقله و قدرت خیال استدلال کرده اند و مخصوصا ملاصدرا نفوس اطفال و کسانی را که از درک کلیات عاجزند مجرد نمیداند و نیز رجوع شود به بحث: النفس جسمانیه الحدوث روحانیه البقاه، در اسفار و نظایر آن. (مترجم)) این قسمت باقی و مخلد همان قسمتی است که اشیاء را از نظر ابدیت درک میکند ، اینگونه درک و تعقل اشیاء هر چه بیشتر باشد جاودانی بودن و بقای اندیشه ما بیشتر است. ابهام و غموض افکار اسپینوزا در این قسمت از همه جا بیشتر است، با آنکه تفسیرهای مختلف بیشماری از گفتههای وی به عمل آمده است، باز گفتار او به نحوی است که قابل تطبیق بر عقاید و افکار مختلف است. بعضی گفتهاند مقصود او همان بقا و خلودی است که جورج الیوت (George Eliot نام مستعار ماری آن ایوانس از جمله زنان اهل ادب انگلیس است. (۱۸۸۰-۱۸۱۹)) گفته است یعنی حسن شهرت:
آن کس که در نظر ما معقولتر و حسنش بیشتر است، خاطرهاش در ذهن ما باقی خواهد ماند و پس از مرگ ما نیز این حسن شهرت تا ابد پایدار خواهد بود. گاهی به نظر میرسد که مقصود اسپینوزا خلود و بقا شخصی است و ممکن است علت آن پیشبینی مرگ زودرس خویش باشد که وی را وادار کرده است تا خود را به این امید تسلی بخشد، امیدی که در دل همه افراد بشر تا ابد خواهد جوشید.
معذلک او با اصرار تمام میان ابدیت و دوام فرق میگذارد: «اگر در افکار عامه دقت کنیم، خواهیم دید که وجداناً به بقای روح خود معتقدند؛ ولی آنها بقا و ابدیت را با هم خلط میکنند و آن را صفت قوه خیال با حافظه میدانند و معتقدند که حافظه با خیال پس از مرگ باقی میماند. » ولی اسپینوزا مانند ارسطو هنگامی که از خلود و بقاء صحبت میکند، بقای حافظه شخصی را منکر است. «روح فقط هنگامی که با جسم است میتواند تخیل کند و یا چیزی را به خاطر بیاورد » و نیز منکر جزای اخروی است. کسانی که معتقدند خداوند به اعمال خیر آنها پاداش بزرگتری خواهد داد، از درک معنی فضیلت و عمل خیر دور افتادهاند و خود را به سختترین بردگی دچار کردهاند؛ زیرا در این صورت نفس فضیلت و عمل خیر و عبادت خدا را سعادت و بالاترین حریت ندانسته اند. »
آخرین جمله کتاب اسپینوزا چنین میگوید: «رحمت الهی پاداش فضیلت نیست بلکه عین فضیلت است.» و شاید به همین طریق بتوان گفت که بقا و خلود پاداش روح متفکر و عالم نیست، بلکه عین علم و تفکر است؛ زیرا علم و تفکر گذشته را در حال حاضر میسازد و آینده را میبیند و بدین ترتیب از حدود تنگ زمان پا فراتر میگذارد و به دورنمایی میرسد که ماورای تغیرات فانوس خیال است؛ چنین اندیشه و تفکری جاودانی است، زیرا در این صورت هر حقیقتی امری پایدار و جزئی از محصول ابدی انسان است که همواره بر او تأثیر و نفوذ میکند.
با این تبصره جدی و امیدوارکننده، کتاب اخلاق پایان میپذیرد. کمتر کتابی متضمن این همه اندیشه است و بر کمتر کتابی این همه شرح نوشته شده است و با این همه هنوز هم میدان تاخت و تاز تفسیرات گوناگون است.
ممکن است فلسفه ماوراء الطبیعه او نادرست و علم النفس آن ناقص و الهیات آن غیر مقنع و مبهم باشد، ولی روح کتاب و جوهر آن چنان است که اگر کسی آن را بخواند ممکن نیست که از ادای احترام خودداری کند. در خاتمه کتاب، این روح عمیق با کلامی متواضعانه چنین جلوه میکند:
به این ترتیب آنچه را که میخواستم از توانایی روح بر انفعالات و نفسانیات و نیز از اختیار و آزادی روح ثابت کنم، پایان رساندم. از این بیانات معلوم شد که شخص عاقل تا چه پایه قوی است و تا چه حد از جاهلی که فقط در بند لذات شهوات است نیرومندتر است زیرا شخص جاهل نه تنها تحت تأثیر عوامل خارجی است بلکه چیزی از لذات حقیقی روح درک نمیکند. زندگی او با غفلت از نفس خویش و غفلت از خدا و اشیاء سپری میشود. به محض اینکه از اجرای شهوات میماند، از زندگی میماند. بر عکس مرد خردمند از آن جهت که خردمند است، به ندرت دچار اضطراب روحی میگردد و از خود آگاه است و خدا را در نظر دارد و اشیاء را در ضرورت ابدی آنها درک میکند. او هیچوقت از هستی نمیماند و همواره از لذات معنوی روحی برخوردار است. با آنکه راهی را که نشان داده ام سخت است، ولی میتوان پیدا کرد. واضح است که آنچه به ندرت به دست میآید، پیدا کردن آن مشکل است. اگر آرامش و سلامت بدون اشکال در دست هم قرار گیرد، کسی از آن محروم نمیماند. هر چیز نفیس و عالی هم نادر است و هم به سختی به دست میآید.
منبع
مقاله: دین و بقا و خلود از نگاه اسپینوزا
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی