درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت)
آدمها گاهی آنچنان واژگان و چارچوبهای ارتباط میان آنها و در نتیجه رابطه زبان با واقعیت را جدی میگیرند که دیگر لزومی به تجربه و آزمودن معانی مستمر در زبان نمیبینند. گویی تفکر، زبان و کلام باهم و بهطور ترسانندهای با واقعیت یکی فرض میشوند. ما انسانها بهواسطه وجود برنامه گرایش – دوری گزینی در مغزمان، بلافاصله از منبع درد و ناراحتی فاصله میگیریم بیآنکه فکر کنیم آیا تهدید ادراکشده، واقعی است یا صله زبان ماست.
زندگی با رنج عجین است، آدمی با اجتناب و پرهیز، نمیتواند به تمایلاتش نزدیک شود. چرا نمیتوانیم هم رنج نکشیم هم به خواستههایمان برسیم؟ تماموقت سروکار ما در این رویکرد، با انعطافپذیری روانشناختی است. هرچه به راهبردها، احساسها و تجارب منسوخ بیشتر بچسبیم، انعطافپذیری روانی خویش را بیشتر از دست میدهیم.
این مدل میان تحمل و پذیرش تمایز قائل میشود. تحمل با زجر همراه است و در خود، انفعال را مستتر دارد، حالآنکه پذیرش با درد (بهجای زجر)، همراه است و انسان را از پویش بازنمیدارد؛ چهبسا پویندگی را به دنبال دارد. توجه به ارزشها، حلقه مفقود درمانهای روانشناختی نوین است.
پذیرش این موضوع که زندگی ارزشمندانه با رنج همراه است، و حرکت در مسیر ارزشها مستلزم تعهد است، و نیز اینکه واژهها جای تجربه کردن را نمیگیرند، بنیان راهبردها و نیز فنون مورداستفاده در اکت (act) است. جنبههای ناکنشورانه زبان در این رویکرد حذف میشوند. اکت act بر این موضوع اذعان دارد که هر واژه حجم عظیمی محتوا با خود حمل میکند ولی نهایت استفاده را از جنبههای کنشورانه زبان میکند. تمثیلها جایگاه خاصی در اکت دارند.
شش فرایند بنیادین اکت: ۱) پذیرش ۲) نا همآمیزی (گسلش) شناختی ۳) تماس با لحظهلحظههای زندگی (مایندفولنِس) ۴) بافتار انگاشتن خویشتن ۵) روشنسازی ارزشها و ۶) تعهد / پایبندی. این شش مؤلفه را میتوان در دو حیطه فرایندهای ذهن آگاهی و تغییر رفتار دستهبندی کرد، فرایندهایی که در ترکیب با هم انعطافپذیری شناختی را ایجاد میکنند.
در ادبیات عرفانی ما، تجربه کردن درد روانشناختی، همواره فضیلت دانسته شده است (درد عشقی کشیدهام که مپرس / زهر هجری چشیدهام که مپرس). پذیرش (وفا کنیم و ملامتکشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافریست رنجیدن) و ناامیدی سازنده (در ناامیدی بسی امید است) بخش اصلی رشد روحی دانسته شده است. رفتار برتر از کلام است (دو صد گفته چون نیم کردار نیست) و زندگی ارزشمدار یا عاشقانه (دل به کف عشق هر آنکس سپرد/ جان بدر از وادی محنت نبرد)، هدف بیشتر مکاتب عرفانی ماست.
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
واژهها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
این درمان با ادغام مداخلات پذیرش و ذهن آگاهی در راهبردهای پای بندی / تعهد و تغییر، به درمانجویان برای دستیابی به زندگی پر نشاط، هدفمند و با معنا کمک میکند. هدف اکت (درمان پذیرش و تعهد) تغییر شکل یا فراوانی افکار و احساسات آزارنده نیست؛ بلکه هدف اصلی آن تقویت انعطافپذیری روانشناختی است. توانایی تماس با لحظهلحظههای زندگی و تغییر و تثبیت رفتار است، رفتاری که به مقتضای موقعیت، همسو با ارزشهای فرد میباشد.
اکت، رنجش انسان و اجتناب تجربهای
اکت بهجای تلاش مستقیم برای کاهش هیجانات و افکار آزارنده بر افزایش کارآمدی رفتاری در عین وجود افکار و احساسات ناخوشایند، تأکید میکند. مفروضه اصلی اکت ازاینقرار است که بخش قابلتوجهی از پریشانی روانشناختی جز بهنجار تجربه انسانی است.
اجتناب تجربهای ممکن است برای مدت کوتاهی تسکیندهنده باشد، اما مشکلات و پریشانی ما را در درازمدت وخیمتر میکند و مانع از زندگی با معنا، هدفمند و پرشور میشود. اگر فردی برای شغل رضایتبخش ارزش قائل است ولی معمولاً با تقاضاهای استرسزای آن کنار نمیآیند، بعید است به چنین شغلی برسد.
افزایش اجتناب تجربهای همراه با ناتوانی در کاهش پریشانی در درازمدت و حتی کوتاهمدت منجر به دوری روزافزون از زندگی با معنا، هدفمند و پرشور میشود. رواندرمانی ملزم است به درمانجویان کمک کند تا راههایی برای پذیرش این پریشانی پیدا کنند.
ادعای واژههای سمج و ارزیاب مبنی بر اینکه به واقعیت پی بردهاند، خیالی بیش نیست. درمانگر اکت از درمانجو نمیخواهد که محتوی افکارش را بپذیرد؛ بلکه میخواهد افکارش را به همان صورتی بپذیرد که هست، نه آنگونه که ذهنش میگوید.
اکت و موج سوم رفتاردرمانی
رفتارگرایی منحصراً به متغیرهایی استوار بود که بهطور مستقیم قابلمشاهده بودند. مفروضه اصلی شناخت درمانی این بود که شناختوارههای تحریفشده و غیرمنطقی، که بهطور بالقوه تغییرپذیر هستند، بیشترین نقش را در بروز اختلال روانی ایفا میکنند.
نظریه چارچوب ارتباطی و فاصلهگیری فراگیر (که هماکنون درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد / پایبندی) نامیده میشود؛ مجموعه نسبتاً منحصربهفردی از فرایندهای یادگیری کنش گر را که بهطور مستقیم قابلمشاهده هستند، مدنظر نظر قرار میدهد. این رویکرد از انتقادهای ذهنباوری به دور است و شامل سازههای قابلمشاهده نمیشود؛ مراد سازههایی است که در سایر نظریههای روانشناختی وجود دارد.
نظریه چارچوب ارتباطی به افراد کمک میکند افکار و هیجانات مسئلهساز را بهگونهای متفاوت تجربه کنند، نه اینکه برای تغییر یا کاهش فراوانیشان تلاشی نظاممند صورت دهند. پیوند نسبتاً نزدیک دانشبنیادی و کاربردی در موج اول رفتاردرمانی بار دیگر در نظریه چارچوب ارتباطی و اکت در موج سوم نشان داده شده است.
بافتار باوری کارکردی
اگرچه روانشناسان بافتار باور ایمان دارند که دنیای واقعی وجود دارد، دغدغهشان تعیین اجزای آن و تعاملاتی که با یکدیگر دارند، نیست. آنان با رعایت جوانب احتیاط معتقدند که ماهیت حقیقی دنیا و روانشناسی انسان قابل شناخت نیست. شماری از بافتارباوران که از پیشبینی و کنترل سخن به میان میآورند، بافتارباواران کارکردی و آنانی که فقط پیشبینی رفتار را مدنظر نظر قرار میدهند، بافتار باوران توصیفی نامیده میشوند.
اکت و نظریه چارچوب ارتباطی، هر دو نمونههای بارز نظریههای بافتاری- کارکردی هستند (بهطورکلی، نظریههای رفتاری اغلب زیربنای بافتاری- کارکردی دارد).
نظریه چارچوب ارتباطی
فرضهای نظریه چارچوب ارتباطی نسبتاً ساده است. زبان یا رفتار کلامی، رفتار کنش گر محسوب میشود- یعنی، تکلم و تفکر اساساً رفتار تلقی میشوند چون در موقعیتهای مشابه تقویتشدهایم تا بهگونهای خاص تکلم و تفکر کنیم.
برای مثال فرض کنید که آبتین شغلش را از دست داده است (محرک) و او بر اساس تاریخچه یادگیریاش، از لحاظ کلامی این موقعیت را چنین چارچوببندی کرد: مردانی که کار دارند نانآور خانه هستند؛ مردانی که نا آور خانه نیستند، بیکفایت هستند؛ من کارم را از دست دادم؛ دوستم آراد هنوز کار دارد. من آدم بیکفایتی هستم و کفایتم از آراد کمتر است.
پاسخدهی ارتباطی عبارت است از ارتباط دادن محرکها بهنحویکه کارکرد آنها تغییر کند- یعنی، بهنحویکه شیوه پاسخدهی آشکار، هیجانی و یا شناختی به آنها تغییر یابد.
انسانها برای ارزیابی خود، شیوههای قراردادی را فرا میگیرند و تجاربشان بهگونهای است که از لحاظ فرهنگی قبول عام یافته است (بیکفایت بودن بد است). افراد اغلب بهگونهای رفتار میکنند که گویی این ارزیابیها و قوانین حقیقت محض هستند. (افراد ضعیف بد هستند، افراد افسرده ضعیف هستند، من افسرده هستم، در نتیجه من بد هستم).
زبان همواره شروع به پیشی گرفتن از تجربه بلافصل میکند، حتی زمانی که تجربه بلافصل بارها حقیقی بودن افکار را به چالش میکشاند. زبان به انواع شیوههای صوری و انتزاعی، این امکان را فراهم میکند که محرکها را در یک چشم بر هم زدن، به یکدیگر مرتبط کنیم. درمانگران اکت معتقدند باید فرایندهایی که باعث میشود کارکرد محرکها تغییر کند دگرگون شوند؛ مراد محرکهایی است که در بروز رفتار مسئله ساز نقش دارند.
فرایندهای بنیادین اکت
پذیرش
پذیرش در اکت به معنای خواستن هیجانات و تجارب آزارنده، تحمل صرف آنها و از خود استقامت نشان دادن نیست؛ بلکه تمایل به تجربه رویدادهای ناخوشایند است – یعنی رویدادهای درونی که در مسیر رفتار همسو با ارزشها قد علم میکنند. پذیرش قطب مخالف اجتناب تجربهای است.
با درد و پریشانی روانشناختی روبرو خواهیم شد. اگر تمایلی به تجربه کردن این درد نداشته باشیم، به آنچه برایمان ارزشمند است نزدیکتر نخواهیم شد. اگر تمرکزمان بر این باشد که عملاً این درد چگونه تجربهای است (بهجای اینکه ذهنمان درباره آنچه میگوید)، میتوانیم در مسیر آنچه برایمان مهم است، گام برداریم.
از دیدگاه اکت، فرض بر این است که زبان و شناخت انسان، تجارب آکنده از هیجان را مخدوش میکنند و اغلب بر شدتشان میافزایند. اگر تجربهای ناخوشایند به زبان تمثیل، شبیه ایستادن در گلزاری باشد که گلهایش خارهای تیز و برنده دارد، نا همآمیزی و بافتار انگاشتن خویشتن را میتوان کندن آن خارها در نظر گرفت. افکار ناخوشایند حذف نمیشوند، بلکه فقط کمتر جدی گرفته میشوند.
انتظار بر این است که هرچه پذیرش و رفتار همسو با ارزشها، بیشتر و ماندگارتر باشد، تغییر بادوامتری حاصل میشود. مراد از رفتار همسو با ارزشها، رفتاری است که تقویت مثبت را افزایش میدهد و کیفیت زندگی را در درازمدت بهبود میبخشد. پذیرش برای اینکه همواره فرایند مفیدی باشد، اصولاً باید شامل تمایل به تجربه هر میزان از پریشانی باشد. بدین منظور از راهبردهای ((ناامیدی سازنده)) معمولاً با این هدف استفاده میشد که به درمانجویان کمک شود تا نگرش خود به تغییر را اصلاح کنند.
نا همآمیزی شناختی
نا همآمیزی شناختی در اصل، شکستن قواعد زبانی به طرقی که باعث شود کلمات مشکلآفرین، بخش اعظم یا کل معنای خود را از دست بدهند؛ یعنی افکار فقط و فقط واژهها یا افکار شوند نه امور واقعی. تکنیکهای نا همآمیزی شناختی بهجای تغییر شکل، فراوانی یا حساسیت موقعیتی نسبت به افکار، سعی در تغییر کارکردهای نامطلوب آنها و سایر رویدادهای درونی دارند.
همه واژهها نمادهای دلبخواهی هستند که با سایر محرکها روابطی از نوع همترازی تقریبی دارند. نماد اتومبیل معادل اتومبیل واقعی است؛ نماد عدالت معادل مفهوم یا محرک انتزاعی عدالت است؛ آوای زرد متناظر با طیف خاصی از نور مرئی است؛ آوای بیارزش معادل حالت بیارزش بودن است.
فرد وقتی عبارتی را خیلی سریع یا خیلی کند ادا میکند، یا فکری را به شیوهای کاملاً ناهمخوان با وجه دستوری آن زمزمه مینماید، یا همان واژه و عبارت را بهسرعت تکرار میکند، یا قواعد دستوری را به نحو چشمگیری به هم میزند، فرایندهای درگیر در پاسخگویی ارتباطی، دچار مشکل میشوند. در این صورت واژهها معنای خود را حداقل بهطور موقت از دست میدهند و نهایتاً دیگر نمیتوانند رفتارها را برانگیزانند.
انسانها غالباً بهگونهای عمل میکنند که گویی مفاهیم انتزاعی و قضاوتگرانه از همان پایه و اساس تغییرناپذیر حقیقت فیزیکی که واژههای وصفی واجد آن هستند، برخوردارند. زبان پرهیزشی، زبان دستوری و زبان قضاوتگرانه قراردادی است، یعنی اساس مطلقی در دنیای واقعی ندارد.
انسانهای امروزی در زبان غرق شدهاند و برای عملکرد مؤثر و شکوفایی و ترقی بدان نیازمندند. بااینحال ازجمله معایب آن، گرایش به رفتار نا منعطف و بیثمری است که در پی دودستی چسبیدن به قواعد کلامی راهاندازی میشود. عیب دیگر آن این است که به افزایش رنجش انسانی دامن میزند، رنجشی که از اعتقاد به زبان قضاوتگرانه ناشی میشود.
راهبردهای ناهم آمیزی در اکت، معمولاً بهصورت تجربهای بهکاربرده میشوند تا در خصوص زبان قضاوتگر و امرونهی کننده، بهطورکلی، تردیدی سالم ایجاد کنند، و درعینحال، درمانجو را ترغیب نماید تا بهطور مداوم، افکار سودمند را مطالبه کند.
بافتار انگاشتن خویشتن
سه برداشت از خویشتن را میتوان متصور شد: محتوا انگاشتن خویشتن، بافتار انگاشتن خویشتن، و فرایند انگاشتن خویشتن.
در دسترسترین معنای کلامی از خویشتن به خویشتنی اشاره دارد که به سان محتواست. خویشتن وقتی محتوا انگاشته شود، شخص خویشتن خویش را تقریباً معادل محتوای افکار، هیجانات، خاطرات و حسهای بدنی که هر لحظه تجربه میکند، میداند. آنچه فرد تفکر، احساس و یادآوری میکند، اجزای معرف خویشتن قلمداد میشوند.
برای مثال، شخصی که بارها احساس گناه میکند یا افکار ناامیدکننده به ذهنش راه مییابد، بیشتر ممکن است خود را بد و خودخواه بداند؛ مقصود خصوصیات قضاوتگرانهای است که غالباً به چنین افکار و احساساتی میچسبند. من ضعیف هستم، خارج از کنترل، احمق، بیکفایت و ازایندست.
محتوا انگاشتن خویشتن حین تجربهای پریشان ساز، اغلب میزان پریشانی را بیشتر میکند. چون واژه ((بد)) زبان قضاوتگر، به تجربه درونی میچسبد و آن نیز به خویشتن. در چنین اوضاع و احوالی، اجتناب تجربهای احتمالاً افزایش مییابد.
راهبردهای بافتار انگاشتن خویشتن به این دلیل در اکت بهکار میرود که برای جلوگیری از همآمیزی با خویشتن محتوایی، به درمانجو یاری رسانند و اعمال همسو با ارزشها را تسهیل کنند.
خویشتن بافتاری، به خویشتنی اشاره دارد که بخش پایدار و همیشه حاضر شماست، بخشی که متوجه گذار افکار، هیجانات، خاطرات، و حسهای بدنی در آگاهیتان است. خویشتن وقتی بافتار انگاشته میشود، به این معناست که خویشتن برابر با افکار، احساسات و حسهای بدنی در نظر گرفته نمیشود، بلکه برابر با شخص در نظر گرفته میشود، شخصی که این تجارب را داراست یا متوجه آنهاست. از نظرگاه رفتاری، چشمانداز انگاشتن خویشتن، بهتدریج، به محرکی پایدار در میان دریایی از محرکهای گذرا تبدیل میشود.
نظریه چهارچوب ارتباطی فرض را بر این میگیرد که خویشتن وقتی بافتار انگاشته میشود، دربردارنده ارتباط ((خویشتن)) یا ((من)) اینجایی و اکنون به طور فیزیکی و موقت با افکار، هیجانات و حسهای بدنی است که آنجایی و آن زمانی هستند. بهعبارتدیگر بافتار انگاشتن خویشتن به این معناست که من اینجا حی و حاضرم (از این جایگاه چشمانداز) و متوجه وقوع متناظر رویدادهای هیجانی و شناختی که بیانگر خویشتن نیستند و الزاماً آنجایی و آن زمانی هستند، هستم؛ به این دلیل که الزاماً نمیتوانند همزمان هم موردتوجه قرار گیرند و هم در جایی باشند که از آنجا نگاهشان میکنیم.
شما آنجایی هستید که میروید، قطعنظر از اینکه چه فکر، احساس یا خاطرهای دارید. فرد وقتی با محتوای تجاربش تعریف نمیشود، موقعیتهای پریشان ساز و ارزیابیهای کلامی حاصل از آنها، کمتر تهدیدآمیز و توانکاه میشوند. بد بودن و بیکفایتی مطلقی که بهصورت کلامی به تجارب ما پیوند خوردهاند، بهتدریج به کلماتی که صرفاً حضور دارند، بدل میشوند، نه حقایق معرف خویشتن.
اکت و نظریه چهارچوب ارتباطی دو شیوه متفاوت برای معنا دهی کلامی یا نگرش درباره تجارب فرد است، دو شیوهای که حاصل تاریخچه کلامی یادگیری کلامی هستند. بخشی از هدف اکت این است که درمانجویان آگاهی بیشتر پیدا کنند و بتوانند خویشتن خویش را بافتار در نظر بگیرند. بافتار انگاشتن خویشتن نوعی جایگاه مشاهده است که درمانجو روی آن قرار میگیرد تا از خویشتن محتوایی جدا شود و بهگونهای کارآمدتر به سبکی همسو با ارزشها عمل کند.
تماس با لحظهلحظههای زندگی
تمام یادگیریها در زمان حال روی میدهد. اثرگذاری یک پسایند مانند تقویت یا تنبیه احتمالی در رفتار، در زمان حال روی میدهد. اگر دقیقاً به پسایندهای کنونی رفتارتان توجه نکنید، از این حقیقت غافل خواهید بود که رفتارهای خاصی همواره تقویت میشود و رفتارهای خاصی نیز همیشه با تنبیه مواجه میگردد؛ یعنی برخی از کارهایی که هماکنون انجام میدهید کارآمد هستند و برخی ناکارآمد. وقتی از این پیامدها غافل میمانید، یادگیری روی نمیدهد. فرد در این موقعیت محکومبه اشتباههای مکرر و مشابه است.
افکار ما متخصص دور کردن ما از لحظهلحظههای زندگی هستند. تمرکز افکار بر مواردی چون برنامهریزی، خیالپردازی، یا اندیشناکی و نیز یادآوری، تجدید خاطرات، یا نشخوار فکری درباره گذشته است. تماس نداشتن با لحظهلحظههای زندگی، ممکن است به مسائل بغرنجتر منجر شود؛ یعنی باعث شود فرصتهای یادگیری یا پاسخ مؤثر به محرک موجود را از دست بدهید. نشخوار فکری درباره شکستها یا خاطرات ناخوشایند، احساس غم، گناه، پشیمانی، شرم، اضطراب، خشم و ملغمهای از هیجان را سرازیر میکند.
فرد وقتی احساس میکند باید پیامد آزارنده این افکار و احساسات را حذف یا تضعیف نماید، رفتارش ممکن است سریعاً به این موضوع معطوف شود؛ تا اینکه به فکر پاسخ مؤثر به موقعیتهای مهم زمان حال باشد.
تماس ناپایدار با لحظهلحظههای زندگی
انسانها موجوداتی کلامی هستند که از ابتدای زندگی در زبان غوطهور میشوند. تماس با لحظهلحظههای زندگی، تلاشی است غالباً متناوب. توجه، قابلیتی آموزش پذیر است. هرچه فرد توجه به زمان حال را بیشتر تمرین کند، بیشتر در آن توانمند میشود. و در نهایت، به نظر میرسد که هدف اکت تمرکز پایدار و پیوسته با زمان حال نیست، بلکه بازگشت پیوسته به حال حاضر است، آنهم در زمانهایی که افکار، به هنگام پریشانی، فرد را با خود به حاشیه میبرند.
ارزشها
هیز ارزشها را چنین تعریف کرد: ((پسایندهای مطلوب و فراگیر زندگی که بهصورت کلامی شکلگرفته است)). ارزشها عباراتی هستند که نشان میدهند فرد تمایل دارد چه اوضاع و احوالی را همواره در زندگیاش تجربه کند. درمانگر اکت، به دلایل عملی، ارزشها را متغیرهای فرایندی (یا شیوههای رفتار) در نظر میگیرد، نه متغیرهای پیامدی (یا پیامدهای مطلوب زندگی).
برای مثال اگر درمانجو اکت اظهار کند که برای داشتن روابط نزدیک و صمیمی (یعنی پیامد) ارزش قائل است، درمانگر اکت به او کمک میکند تا تمام ویژگیهایی را که در بافتار رابطه صمیمانه بهکار میرود، روشن سازد- یعنی، ویژگیها یا رفتارهای خاصی که میتواند در روابطش بهکار گیرد تا احتمال ایجاد و تداوم روابط صمیمانه را افزایش دهد.
ارزشمند زیستن
هدف نهایی اکت، افزایش فراوانی ارزشمند زیستن است. در ارزشمند زیستن تأکید بر فرایند رفتاری است که همسو با ارزشهای فرد است. ارزشمند زیستن را میتوان شیوههای پاسخگویی قلمداد کرد، شیوههایی که تماس با منابع نسبتاً پایدار تقویت مثبت را، چه کلامی و چه غیرکلامی، افزایش میدهند.
پیامدهای تداومبخش رفتار (برای مثال ارزشهای فرد) تقویتکننده به شمار میآیند. رفتار ارزش خاست درباره ((بایدها))، ((اجبارها))، و ((الزامها)) که دلالت بر فرار از پیامدهای منفی دارد نیست، بلکه درباره ((خواستنها)) ست که دال بر رویآوری به پیامدهای مثبت است. ارزشها بازتاب تمامعیار منابعی است که تقویت مثبت به ارمغان میآورند، نه تقویت منفی.
درمانگر باید تلاش کند تا مطمئن شود ارزشهایی که درمانجو به آن قائل است، عملاً، حداقلی از معنا، نشاط و هدفمندی را برایش پدید میآورد. ارزشها بدون داشتن این خصیصه، معمولاً تبدیل به رفتارهایی میشوند که درمانجو احساس میکند باید انجام دهد تا از تنبیههای گوناگون (سرزنش، مسخره شدن، تأیید نشدن و جز اینها) اجتناب کند. چنین ارزشهای تجویزشدهای معمولاً رفتارهایی هستند که تحت کنترل آزارندهاند- یعنی آثاری به همراه دارند که با آثار حاصل از تقویت مثبت کاملاً در تضاد است؛ مراد آثاری است که برای درمانجوی اکت مطلوب است.
ارزش اصیل وقتی مشخص میشود، آن را بهراحتی میتوان امری چارچوببندی کرد که شخص باید همسو با آن رفتار کند. راهبردهای نا همآمیزی میتواند به درمانجو کمک کند تا رفتار همسو با ارزشها را نه وظیفهای تحمیلی بلکه اقدامی آزادانه در نظر بگیرد. با ارزیابیهای منفی که موجب تصمیمی شتابزده- یعنی انجام ندادن این رفتارها میشود، میتوان همچون سایر ارزیابیهای کلامی برخورد کرد- یعنی آنها را صرفاً واژه در نظر گرفت نه امور حقیقی.
فرد اساساً میتواند ارزشها را پیامدهای انتخابی و کلامی الگوهای جاری، پویا و رو به رشد فعالیت تعریف کند، پیامدهایی که تقویتکنندههای مسلطی برای فعالیت ایجاد میکنند. زندگی همسو با ارزشها به انواع و اقسام مختلف اغلب فرایند زندگی را تقویتکننده میکند، حتی در مواقعی که پیامدهای ارزشمند لحظهبهلحظه محقق نمیشود.
تعهد / پای بندی
پای بندی / تعهد ممکن است صرفاً پای بندی علنی به ارزشی خاص یا رفتاری همسو با ارزشها باشد. پای بندی در بنیادیترین سطح آن، اجرای رفتاری است که بهراستی همسو با ارزشهای فرد است، نه فقط قول دادن یا توافق کردن بر سر اجرای آن. پای بندی همچنین ممکن است تمایل به تجربه افکار و احساسات ناخوشایند باشد، افکار و احساساتی که اغلب در مسیر ارزشمند زیستن سبز میشوند. در برخی موارد، هدفها ممکن است نسبتاً کوتاهمدت باشد.
باید تأکید کرد که رفتارهای همسو با ارزشها اغلب بهطور رسمی و واضح برنامهریزی نمیشوند؛ بلکه ممکن است به درمانجوی اکت در شناسایی شیوههای زیستن، در مسیر یک ارزش کمک شود.
پای بندی همچنین ممکن است تعیین فعالیتهایی برای دستیابی به هدفهای فرد باشد. در پی این برنامهریزی، فرد اغلب به استفاده از راهبردهای ذهن آگاهی، به هنگام مواجهه با موانع شناختی و هیجانی، پای بند میشود.
پای بندی فرایندی است که لحظهبهلحظه انتخاب میشود. ارزشها تا حدودی توان کاه هستند و پای بندی بیپایان، خیالی بیش نیست. آنچه حقیقت دارد این است که درمانجو از شیوههای زیستن آنگونه که برایش مهم است، آگاه است، و میتواند هرلحظه آزادانه تصمیم بگیرد آیا همسو با ارزشی خاص زندگی کند یا خیر. دیر یا زود، تلاشی که برای اجرای رفتار همسو با ارزشها صورت میگیرد به در بسته خواهد خورد، یا رفتاری سخت ناهمسو با ارزشها روی خواهد داد، بااینحال دستور کار همچنان ثابت میماند یعنی لحظه بعد فرصتی است تا فرد انتخاب کند آیا همسو با ارزشها رفتار نماید یا خیر، رفتاری که بهترین تناسب را با اوضاعواحوال داشته باشد.
نظری اجمالی به راهبردهای اکت
برجستهسازی مضرات و اثربخش نبودن اجتناب تجربهای
پایهریزی مهارتهای پذیرش و نا همآمیزی روانشناختی برای در هم شکستن معنای لفظی شناختوارهها و ترغیب درمانجو به تماس همهجانبه با محتوای روانشناختی دردسرساز
پایهریزی ادراکی از خویشتن که از محتوای روانشناختی دردسرساز متمایز است (بافتار انگاشتن خویشتن) با چنین ادراکی، محتوای مزبور دیگر آزارنده به نظر نمیرسد
ارتقای تماس با لحظهلحظههای زندگی
یاریرساندن به درمانجو برای روشنسازی ارزشها بهعنوان مسیرهای برگزیده زندگی، و تمیز دادن آنها از هدفها و اعمال
پایهریزی الگوهای بزرگتر عمل متعهدانه که به ارزشهای برگزیده مربوط است.
بهتر است پذیرش، نا همآمیزی، بافتار انگاشتن خویشتن و تماس با لحظهلحظههای زندگی را معماران مجموعه بزرگتری تحت عنوان مهارتهای ذهن آگاهی و پذیرش مفهومپردازی کنیم، و تماس با لحظهلحظههای زندگی، ارزشها و عمل متعهدانه را مهارتهای عمل همسو با ارزشها در نظر بگیریم.
درواقع درمانگر اکت، در هر یک از بخشهای درمان، ممکن است بر یک یا دو فرایند بنیادین تمرکز کند، یا در پاسخ به مسائل درمانجو، شماری از آنها را با یکدیگر ترکیب نماید و بهکار برد. اکت درصدد است تا کارکرد رویدادهای درونی (یعنی افکار، احساسات، خاطرات، برانگیزاننده های رفتاری و حسهای بدنی) را بدون تلاش برای اصلاح محتوا یا کاهش فراوانی آنها تغییر دهد. به بیانی دیگر، اکت مانند سایر مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی، نحوه ارتباط برقرار کردن یا پاسخ به محتوای روانشناختی دردسرساز را تغییر میدهد.
راه و رسم اجرا
مداخلات اکت اغلب در یک یا دو شکل بنیادی اجرا میشود. در نخستین شکل؛ راهبردهای درمانی، بهطورکلی، بر طبق ترتیبی که در سطور پیش عرضه شد بهکار گرفته میشوند. این شکل متجلی ساختار بسیاری از آثار منتشرشده درباره اکت است. در دومین شکل، سنجش و روشنسازی رسمی ارزشها در آغاز درمان انجام میشود. سپس سایر فرایندها در بافتار ارتقای توانایی درمانجو برای گام نهادن در مسیرهای رفتاری ارزشمند، آماج درمان قرار میگیرد.
علاوه بر شکلهای مذکور، از تکنیکها، تمثیلها و تمرینات تجربهای که به اکت اختصاص دارند، به اقتضای شرایط، استفاده میشود. برای مثال، درمانگر اکت هنگام استفاده از تمرینات ساختاریافته ذهن آگاهی از تمرینات مراقبه بهره میجوید. برای مثال ممکن است از درمانجو بخواهد برای لحظاتی با فکر و هیجان دردسرساز خود – که طی جلسه درمان پدیدار شدهاند- فقط و فقط بماند.
مفهومپردازی مسئله درمانجو بر مبنای اکت
از نظرگاه اکت (مبتلایان به اختلال وسواس، اختلالهای اضطرابی، سو مصرف مواد و جز اینها) کارکرد یکسانی دارند چون هدفشان اجتناب تجربهای است. اکت، درمانجویان را به تهیه فهرست کاملی از رفتارهای همسو با ارزشهایشان ترغیب میکنند. فهرست اخیر میتواند کوتاه یا بالابلند باشد. برای مثال ممکن است برای پدری، حمایت گر بودن، بامحبت بودن، و فعال بودن، آنهم در قبال دختر خردسالش، ارزشمند باشد.
ویلسون و دوفرنی مدلی از مفهومپردازی اکت را توصیف کردهاند. این مدل بر خرده فرایندهایی تمرکز دارد که مؤلفههای ذهن آگاهی و تغییر را به سبک اکت موجب میشوند. این خرده فرایندها عبارت است از: پذیرش، تماس با لحظهلحظههای زندگی، نا همآمیزی شناختی، بافتار انگاشتن خویشتن، روشنسازی ارزشها، و پایبندی.
بررسی اثربخشی راهبردهای کنترل / اجتنابی درمانجو
قبل از شروع، یادآوری چند نکته ضروری است:
درمانگر اکت باید انعطافپذیر باشد.
در تمام جلسات بر همه اضلاع شش ضلعی توجه میشود اما تمرکز بر یک ضلع بیشتر است.
احترام به حرفها و مشکلات مراجع، حتی اگر به نظر شما غلط است.
شما بهعنوان درمانگر، کاملاً در لحظه حضورداشته باشید.
مشکلات درمانجو را سادهسازی نکنید ( به مشکلات وی احترام بگذارید).
این سبک جملات نا کارآمد هستند ( چیزی نیست و …).
موقع تمرینها از این سبک جملات استفاده کنید ( ببخشید لابهلای صحبتها، اجازه میدی یه تمرین رو باهم انجام بدیم؟).
بههیچوجه به سمت قانع کردن مراجع نروید.
تقلا کردن (تلاش برای قانع کردن)، شما را در دام آمیختگی میاندازد.
شما نباید در ابتدای کار بگویید، افکار و احساساتت را بپذیر و باید طی روند درمان از استعارهها استفاده شود ( مانند پوشش سخت).
درمانگر باید ابتدا خودش اجتنابها و آمیختگیهایش را بشناسد، زیرا ممکن است درمانجو محرکی باشد برای اجتنابها و آمیختگیهای درمانگر، و درمانگر در این دام بیافتد.
هیچ چلنجی نباید مبنی بر درست یا غلط بودن افکار، با درمانجو پیش آید.
درمانگر اکت از بدو شروع درمان به اطلاعاتی توجه میکند که درباره شکل و گستره خزانه اجتناب درمانجو است. درمانگر در این مرحله از اکت با یک تیر دو نشان میزند. نخستین نشان، ((استخراج)) سیستم کنترل / اجتناب تجربهای درمانجو است. برای مثال درمانگر اکت ممکن است (۱) از درمانجوی مضطرب بپرسد که هنگام مضطرب شدن معمولاً چهکار میکند و (۲) از راهبردهایی که درمانجو برای کنترل اضطراب خود مورداستفاده قرار میدهد، فهرستی تهیه کند. دومین نشان بررسی اثربخشی (سودمندی) تلاشهای پیشین یا کنونی درمانجو برای کاهش رنجهای روانشناختی است.
مثالی در خصوص این مرحله از اکت است.
درمانگر: اینطور که من فهمیدم، شما دنبال چیزی میگردید که در کنترل نگرانی و استرس کمکتان کند. درست است؟
درمانجو: مشکل من همیشه همینه. خیلی نگرانم. همیشه اینطوریام. اما الآن به خاطر بچه هام، بدتر شده. میدانم که مادرهای دیگه نگران بچه هاشان هستند، اما نگرانی من خیلی بیشتر از آنهاست. واسه همینه که احساس کردم به کمک نیاز دارم.
درمانگر: ذهن آدمیزاد میمیرد برای نگرانی زیاد. ذهن من هم همینطوری است. پس، یک جورایی مثل هم هستیم.
درمانجو: واقعاً؟ خدا را شکر که این فقط مشکل من نیست.
درمانگر: خوب، اگر امکان دارد درباره کارهایی که تا کنون برای کنترل نگرانیتان کردید، برایم بگویید.
درمانجو: خدایا، از کجاش براتون بگم؟
درمانگر: شاید بتوانید چند مثال برایم بزنید؟
درمانجو: خب، به خودم میگم اینطوری که نگران بچهها هستم، احمقانه است و باعث میشه مضطرب و مریض به شم. سعی میکنم با این مسئله، منطقی برخورد کنم. مثلاً به خودم میگم چیزایی که نگرانشان هستم – اینکه مثلاً ممکنه بچه هام را بدزدن یا تصادف کنن یا اتفاق دیگه ای براشون بیفته – شاید رخ نده.
درمانگر: خوب. پس ذهنتان به شما میگوید که نگران بودن، احمقانه است، و این باعث میشود سعی کنید با افکاری که نگرانتان میکنند، منطقی برخورد کنید.
درمانجو: به گمانم همین طوره. من همش سعی میکنم نگاه واقعبینانهتری نسبت به نگرانی هام پیدا کنم. میدانم که نگرانیهایی که در مورد بچه هام دارم باعث نمیشه در امنوامان باشن.
درمانگر: از اینکه به خودتان میگویید، بیخیالش یا با نگرانیهایتان منطقی برخورد کی کنید، چه انتظاری دارید؟
درمانجو: خب، امیدوارم یکم از ترس بی خودیم در مورد بعضی چیزها، کم شه. برای مقابله با تمام فکرهایی که تو سرم جا خوش کردن به روشی نیاز دارم تا از دستشان راحتشم.
درمانگر: و این منطقی برخورد کردن و تلاش برای داشتن نگاه واقعبینانه به شما کمک کرده تا با نگرانیتان مقابله کنید؟
درمانجو: گاهی اوقات، حداقل تا وقتیکه این نگرانیه دوباره سروکلهاش پیدا می شه.
درمانگر: پس، اینکه به خودتان میگویید نگران نباش، گاهی وقتها کمککننده است؛ البته شاید فقط برای چند لحظه. در درازمدت چطور؟ این کارها تا حدودی نگرانیتان در مورد بچهها را کم کرده است؟
درمانجو: فکر نمیکنم. همینطور که برنا و آناهیتا { فرزندان درمانجو} دارن بزرگتر میشن، داره بیشتر میشه.
اکت با دوسنگ محک، به بررسی اثربخشی راهبردهای درمانجو میپردازد. نخست اینکه از وی میخواهد به میزانی که راهبردهای مقابلهای به تغییر یا کاهش رویدادهای درونی ناخوشایند منجر شده است، توجه کند. هدف از اقدام مذکور رسیدن به این حقیقت است که راهبردهای اجتنابی ممکن است بهطور موقت فرد را از شر افکار و احساسات ناخوشایند رها سازد، اما در درازمدت فواید چندانی در بر ندارد.
اثربخش بودن بر حسب میزان کیفیت زندگی درمانجو نیز سنجیده میشود. ازاینرو درمانگر اکت گوشهایش را برای شنیدن بیاناتی تیز میکند که درمانجو درباره فعالیتها یا حوزههای مربوط به ارزشمند زیستن مطرح مینماید.
چنین اطلاعاتی را اغلب میتوان با طرح این سؤال فراخواند: زندگی درمانجو در نتیجه مسائل فعلی دستخوش چه تغییراتی شده است؟ درمانگر اکت به هنگام بررسی اثربخشی راهبردهایی که درمانجو، تا کنون، برای مقابله با مسائلش بهکار گرفته، موضع غیر قضاوتی و کنجکاو را اختیار میکند. هدف درمانگر از اتخاذ موضع گشوده و خنثی، سر در آوردن از شکل و کارکرد راهبردهایی است که درمانجو برای گشایش مسائلش بهکاربرده است؛ چون میخواهد بداند آیا راهبردهای مذکور مفید واقعشده است یا خیر.
برای اینکه درمانگر اکت از اتخاذ موضع مناسب اطمینان حاصل کند، هنگام ارزیابی راهبردهای مسئله گشایی، برای مثال، ((و چقدر به شما کمک کرده است؟))، درمانجو را دائما ترغیب میکند تا تجاربش را موردبررسی قرار دهد.
نا امیدی سازنده
درمانگر اکت سعی میکند باور زیربنایی درمانجو درباره تغییر را رفتهرفته آشکار کند. این تغییر با طرح سه سؤال کلیدی آشکار میشود:
۱- از درمان چه انتظاری دارید؟
۲-برای رفع مسائلتان تاکنون چهکارهایی انجام دادهاید؟
۳-کارهایی که انجام دادهاید چقدر مؤثر واقعشده است؟
اکت درصدد برجستهسازی و رودررو کردن درمانجو با پیامد حذف افکار و احساسات ناخوشایند است. اصطلاح نا امیدی سازنده در اکت، به فرایند ترک راهبردهای کنترل تجربهای و بهجای آن ایجاد فضایی برای یافتن رهیافتی بدیل اشاره دارد.
اصطلاح راهبردهای دیرپای درمانجو برای تغییر، تا حدودی ناشی از فرایند رودررو کردن است. البته طرفین رودررویی، درمانگر و درمانجو نیستند، بلکه باور مربوط به تغییر درمانجو و تجربه وی در خصوص اثربخش بودن راهبردهای ناشی از آن است.
در این گفتگو درمانگر تلاشهای درمانجو برای کنترل اندیشناکی را تأیید و آن را طبیعی تلقی میکند. همچنین برای آشکار کردن تدریجی باور زیربنایی وی درباره تغییر، از تجربه شخصیاش (مراد درمانجو است) استفاده میکند.
باور مذکور در مورد درمانجوی قصه ما، از این قرار است: ((آدم باید بتونه افکار و احساسات ناخوشایندش را کنترل کنه)).
درمانگر: به نظر میرسد تا کنون برای اینکه نگرانیتان را کنترل کنید، از راهبردهای معقولی استفاده کردهاید. بر اساس فهرستی که با هم تهیه کردیم شما این کارها را انجام دادهاید: صحبت کردن با خودتان مبنی بر اینکه نگران نباش، نگاه واقعبینانه به نگرانیتان، پاییدن بهراد (همسر درمانجو) و بچهها برای اطمینان پیدا کردن از صحت و سلامت آنها، پرداختن به تمرینهای آرمیدگی، خرید کردن، و اجتناب از مادران بچههای دیگر.
این سؤال را از خودتان بکنید: آیا تمام تلاشهایی که تا الآن انجام دادم، نگرانی و استرسم را کم کرده، یا به من کمک کرده زندگی رضایتبخشتر و لذتبخشتری برای خود بسازم؟
درمانجو: خب، جواب من این خواهد بود: ((نه)). اصلاً واسه همینه که آمدم پیش شما.
درمانگر: بههرحال یک گیری در تمام این راهبردها وجود دارد، اینطور فکر نمیکنید؟
درمانجو: اما باید یک راهی وجود داشته باشه؟
درمانگر: ببخشید که به سؤال شما با سؤال دیگری واکنش نشان میدهم. این سؤال قبلاً هم به ذهنتان خطور کرده بود؟
درمانجو: آره، خیلی وقتها. آنقدر زیاد می آد تو ذهنم که خودش شده یک مشکل.
درمانگر: پس ذهن شما دائما به دنبال چیزی میگردد که برای خلاص شدن از نگرانی به شما کمک کند. سؤال قبلیام را یک جورایی دوباره تکرار میکنم. این جستجو، دستاوردهای خوبی داشته؟
مداخله معمولی که طی این مرحله از اکت مورداستفاده قرار میگیرد، تمثیل فرد افتاده در چاه است.
درمانگر: برای لحظهای تصور کنید که زندگی شبیه سرگردانی در جایی است که پر از چاهه. برای چند لحظه، و به هر دلیلی، تصور کنید که درون یکی از این چاهها افتادید- چاهی که از این به بعد به آن میگوییم ((اضطراب)). شما جعبهابزاری دارید که در طی زندگی تهیهاش کردید و تنها چیز بهدردبخوری که در آن پیداکردهاید، یک بیلچه است. در نگاه اول استفاده از آن بسیار منطقی به نظر میرسد. بنابراین شکی به دل راه نمیدهید و از آن استفاده میکنید. بنابراین شروع به کندن چاه میکنید.
برای اینکه خودتان را از این چاه بیرون به یارید، انرژی و زمان زیادی را صرف کندن میکنید، چون تنها راهی که به نظرتان میتواند به شما کمک کند تا زندگی را به روال معمولش برگردانید، همین است. خب شما دائما به خودتان میگویید که نگران نباش (کندن)، برای اینکه از صحت و سلامت بچههایتان مطمئن شوید، آنها را میپایید (کندن)، از مادر بچههای دیگر اجتناب میکنید (کندن)، و امثال این. مشکل همین است، چون مدام که از این چیزها برای بیرون آمدن از چاه استفاده میکنید، گودالی به نام اضطراب عمیق و عمیقتر میشود …
درمانجو: این همان چیزیه که بعضی وقتها احساس میکنم. انگار افتادم تو یک چاه عمیق و نمی تونم نحوه خروج را پیدا کنم.
درمانگر: پس ممکن است بخشی از مشکل شما به بیلچههایی برگردد که برای رهایی از اضطراب، مورداستفاده قرار میدهید. وقتی بیلچهای در دست داریم، تنها کاری که انجام میدهیم، کندن، کندن و کندن است. اما وقتی میخواهیم از گودال اضطراب در بیایم، چه میشود اگر کندن بهترین راهحل نباشد؟
درمانجو: خب، شما می گید من باید چهکار کنم؟ با دستوپا از چاه بیام بیرون؟ همچنین کار سختی را چطوری انجام بدم؟
درمانگر: در حال حاضر پاسخ سر راستی برای این سؤال ندارم. اما یک نقطه شروع خوب میتواند توجه کردن به زمان و نحوه کندن باشد. منظورم این است که به هر بخش از درگیری که در اینجا با نگرانی و استرستان دارید یا به نظر میرسد که این درگیری شما را در گودال عمیقتری فرو میبرد، توجه کنید.
هدف ما از بیان این تمثیل و این گفتوشنود، انتقال پیامهای زیر است:
۱-مسئله درمانجو به تلاش نکردن وی بر نمیگردد.
۲-به عکس ممکن است به نحوه تغییر از نگاهی وی مربوط باشد- نگاهی که از نزاع بیهوده با محتوای روانشناختی ناخوشایند حمایت میکند.
در اینجا هدف تسهیل فرایند رودررو کردن این دو موضوع با یکدیگر است: آنچه ذهن درمانجو درباره اثربخشی قطعی فلان راهبرد مسئله گشایی میگوید و آنچه حاصل تجربه مستقیمتر وی مبنی بر اثربخشی آن است.
پیام موردنظر این مرحله از اکت آن است که درمانجو به رابطه بین نزاع درونی و اثربخش نبودن آن توجه کند.
ناامیدی سازنده احساس نیست
ناامیدی سازنده را نباید با احساس ناامیدی اشتباه گرفت. بهعکس، ناامیدی سازنده به رها کردن رفتارها یا راهبردهایی اشاره دارد که تجربه درمانجو نشان داده است مؤثر واقع نمیشود. آنچه ناامید تلقی میشود راهبرها یا رفتارهای کنترل تجربهای است، نه درمانجو. این فرایند سازنده است، چون به درمانجو کمک میکند از بهکارگیری راهبردها و رفتارهای کنترل/اجتنابی دست بردارد.
درمانجویان اغلب در واکنش به مداخلات مربوط به ناامیدی سازنده، آشفته میشوند. درواقع آشفتگی نشانه آن است که باورهای مربوط به کنترل تجربهای بهطور موفقیتآمیز روبهزوال گذشته است. آشفتگی اغلب دروازه است که ذهن از طریق آن، راه را برای ورود احتمالات دیگر باز میکند؛ احتمالاتی که تاکنون ناشناخته بودند. واکنشهای دیگری که درمانجویان اکت ممکن است به فرایند ناامیدی سازنده نشان بدهند عبارت است از: کنجکاوی، تسلیم، احساس آرامش و حتی امیدواری.
کنترل راهحل نیست، بلکه خود مسئله است
اکت برای نیل به این هدف (اثربخش نبودن راهبردهای کنترلی) اغلب از راهبردهای زیر استفاده میکند:
۱- شناسایی راهبردهای کنترل با همکاری درمانجو.
۲-تأیید و طبیعی تلقی کردن تلاشهای درمانجو برای کنترل رویدادهای درونی مسئلهساز.
۳-برجستهسازی بیهوده بودن و نتیجه عکس دادن کنترل تجربهای.
در مثال زیر، درمانگر فرایند مزبور را با بررسی مجدد باوری آغاز میکند:
درمانگر: تا کنون به بررسی همه کارهایی پرداختیم که شما برای مقابله با نگرانی و اضطرابتان انجام دادهاید. امیدوار بودید با انجام این کارها به چه چیزی برسید؟
درمانجو: خب معلومه دیگه، میخوام بچههام در امنوامان باشن. اما سعی کردم با تمام چیزهای ترسناکی که تو سرم جولان میدن، مقابله کنم و جلوی مضطربشدن همیشگیام که شدید هم هست را بگیرم.
درمانگر: هدف اصلی شما چیزی شبیه کنترل پیدا کردن بر چیزهایی است که به ذهنتان میآید و در بدنتان حس میکنید، بهطوریکه بتونید نگرانی که نسبت به شوهر و بچههایتان دارید را کم کنید، درسته؟
درمانجو: جالبه که شما از واژه کنترل استفاده میکنید. فکر میکنم این احتمالاً همان چیزیه که میخوام درنهایت بهش برسم. تا قبل از این، فکر میکردم که این چیزها بیشتر تحت کنترلم هستن. اما الآن انگار اونها هستند که بر من کنترل دارن.
تمرین فرونشانی فکر
این تمرین خاصه برای درمانجویانی مفید است که با نشخوار فکری یا شناختوارههای مزاحم دستوپنجه نرم میکنند. در تمرین مزبور از درمانجویان خواسته میشود چشمان خود را ببندند و با جدیت تمام سعی کنند به موضوع مشخصی فکر نکنند (برای مثال، به موز فکر نکن). درمانگر در حین تمرین با بیان مواردی ازایندست، وارد کارزار میشود: به پوست زر موز فکر نکن؛ به نحوهای که داری موز رو پوست میکنی فکر نکن؛ مخصوصاً به خوردن موز فکر نکن؛ و جز اینها.
تمرین فرونشانی فکر به روشن شدن این مطلب کمک میکند که تلاش برای فکر نکردن به موضوعی خاص بهندرت با موفقیت همراه است.
تمثیل دروغسنج
درمانگر: تصور کنید من شما را به حساسترین دروغسنج دنیا وصل کردم {عکس دروغسنج به درمانجو نشان داده میشود}. تفنگی را به طرف سرتان نشانه گرفتم و اگر کوچکترین نشانهای از وجود اضطراب ببینم به شما شلیک میکنم. فکر میکنید توی این نمایشنامه چه اتفاقی می افته؟
درمانجو: قطعاً نمیتوانم آرام بمانم.
درمانگر: درسته. بعید میدانم که کسی توی این موقعیت مضطرب نشه. وقتیکه تجربه نکردن اضطراب واقعاً مهمه، حتی متوجه کوچکترین نشانه از وجود اضطراب در خودتان می شید، این باعث می شه که مضطرب بشید و این اضطراب کل وجودتان را می گیره.
پیام مطلب اخیر این است که انسان گرایش طبیعی به سمت کنترل تجربهای دارد. به مجرد اینکه درمانجویان نشانههایی از کاهش بهکارگیری راهبردهای کنترل را از خود نشان بدهند، درمانگر میتواند راهبردهای جایگزینی را معرفی کند.
معرفی تمایل بهعنوان بدیلی برای کنترل
تمایل داشتن در اکت، یعنی تماس همهجانبه و مسالمتآمیز با لحظهلحظههای زندگی. پذیرش، تمایل، و عمل همسو با ارزشها، فرایندهایی هستند که ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند.
درمانگر اکت هنگام معرفی تمایل بهعنوان بدیلی برای کنترل تجربهای، سعی میکند پیامهای زیر را به درمانجو منتقل کند:
۱-ناراحتی روانشناختی هنگامیکه با اجتناب از تجربه آن ترکیب میشود، به رنج منتهی میگردد.
۲-تمایل فرایند فعالی است که طی آن، راهبردهای نا مؤثر کنترل، کنار گذاشته میشود.
۳- تمایل به معنای خواستن یا دوست داشتن نیست.
۴-تمایل گزینهای است که فرد آن را بهدفعات میآفریند.
علل چنین اقدامی عبارت است از (۱) برجستهسازی عواقب تمایل نشان ندادن و (۲) افزایش احتمال دست کشیدن از جدال محتوم به شکست یا رویدادهای درونی ناخوشایند.
سه نمونه از تمثیلهای مربوط به تمایل عبارتاند از: دو کفه ترازو، مسابقه طنابکشی با هیولا، و آشفتگی تمیز در مقابل آشفتگی کثیف.
تمثیل دو کفه ترازو
تمایل را جایگزین کارآمدی برای کنترل معرفی میکند. تمثیل حاضر این کار را با توضیح روابطی که بین کنترل تجربهای، تمایل، و پریشانی وجود دارد، انجام میدهد:
درمانگر: یکی از راههای بررسی اضطرابی که تجربه میکنید، استفاده از این کفه است. این کفه از ۰ تا ۱۰ درجهبندیشده؛ ۰ برابر است با نبود اضطراب و ۱۰ برابر است با اضطراب طاقتفرسا. کجای این کفه، اضطرابی که در دو ماه گذشته داشتید را نشان میده؟
درمانجو: گاهی وقتها دوروبر ۷ تا ۱۰٫ گاهی وقتها هم میاد پایین و میشه ۵
درمانگر: حالا تصور کنید کفه دیگری وجود داره که پشت کفه اضطراب پنهان شده بود ولی الآن که ترازو رو چرخاندیم متوجه وجودش شدیم. اسم این کفه ((تمایله)). این کفه نشاندهنده میزان تمایلیه که شما برای تجربه کردن جنبههای مختلف اضطرابتان دارید. کفه تمایل کفه خیلی مهمیه، چون عملاً چیزی است که شما تحت کنترلش هستید. این حقیقت که تا حالا تمام سعی خود را برای کنترل اضطرابتان کردید، به ما می گه که تمایل شما به تجربه کردن اضطراب احتمالاً پایینه. به نظرم ممکنه تا حالا این ترکیب خاص رو تجربه کرده باشید؛ منظورم اضطراب بالا و تمایل پایینه. اما مثل قضیه دروغسنج، اگر تجربه نکردن اضطراب واقعاً مهمه، پس خود اضطراب می تونه به چیزی بیشتر از یک مسئله در زندگیتان تبدیل به شه.
درمانجو: خیلی مطمئن نیستم که منظورتان را درست فهمیده باشم. شما می گید آگه فقط یاد بگیرم باهاش مدارا کنم، دیگه خیلی مضطرب نخواهم شد؟
درمانگر: می تونید تلهای را که توی حرفتان کمین کرده ببینید؟ اگر فقط بخواید اضطراب را به این منظور که ازش خلاص بشید تجربه کنید، دوباره می شه روز از نو روزی از نو- یعنی دوباره به مایل نبودن برمیگردید.
درمانجو: پس آگه مایل باشم با این اضطرابم زندگی کنم، چه اتفاقی می افته؟
درمانگر: جواب دادن به این سؤالها آنهم توی این مرحله سخته. وقتی بخواهیم کفه تمایلمان را سنگینتر کنیم، کفه اضطراب خودبهخود میآید بالا. پس، گاهی اوقات اضطراب بالاست، و گاهی اوقات پایین. در طی این جلسات خیلی دوست دارم به چیزی توجه کنیم که خیلی مهمتر از آینه که آیا سطح اضطراب شما بالاست یا پایین. دوست دارم درباره بخشهایی از زندگیتان اطلاعاتی کسب کنم که اضطرابتان وارد مسیر موردعلاقهتان شده.
دو نکته ارزش توجه کردن دارد. نخست به بخش پایانی این مثال توجه کنید که درمانگر چگونه تأکید خود را به کیفیت زندگی درمانجو معطوف میکند. این تأکید، ماهیت اساسی تمایل را برجسته میسازد. تمایل را باید کنار گذاشتن نزاع درونی در نظر گرفت. دوم به آن بخشی از مثال توجه کنید که درمانجو نخست بر این گمان میشود که درمانگر میگوید با اضطرابی که تجربه میکند، فقط مدارا کند.
اکت درصدد است تا پذیرش فعال را در درمانجو ارتقا دهد. پذیرش فعال با مدارا و تسلیم منفعلانه فرق میکند.
تمثیل مسابقه طنابکشی با هیولا
درمانگر اکت ممکن است با درمانجو عملاً مسابقه طنابکشی بگذارد. درمانگر در این مسابقه نقش هیولا را ایفا میکند. چنین فعالیتهایی میتواند کمی طنز را چاشنی فرایند درمان کند و بهطور تجربهای نشان دهد که درمانجو برای کنترل افکار و احساسات ناخوشایندش متحمل چه هزینهها و تلاشهای طاقتفرسایی است.
درمانجو در صورتی یک سر طناب را گرفته که سر دیگر آن را هیولایی بزرگ و مهیب گرفته است. این هیولا نمود هر چیزی است که درمانجو با آن سروکله میزند (برای مثال اضطراب، افسردگی، درد، انگیزه مصرف مواد، افکار آشفته ساز، احساسات مربوط به آسیمگی، و جز اینها). بین هیولا و درمانجو جهنم قرار دارد؛ چنین به نظر میرسد که انگار هیولا سعی دارد درمانجو را به درک واصل کند، و به عکس. هدف اکت این نیست که به درمانجو در به درک واصل کردن هیولا یاری رساند، بلکه هدف آن ترغیب وی به رها کردن طناب است.
هنگامیکه مسابقه طنابکشی عملاً اجرا میشود، درمانگر میتواند دشواری شرکت همهجانبه در فعالیتهای مربوط به ارزشمند زیستن (برای مثال همسر یا والد حمایت گر بودن) را زمانی که درمانجو با دو دست طناب را محکم گرفته و شش دانگ حواسش متوجه نزاع با هیولاست، نشان دهد.
تمثیل آشفتگی تمیز در مقابل آشفتگی کثیف
آشفتگی تمیز به افکار، احساسات، و حسهای بدنی مسئلهساز در زمانی اشاره دارد که برای نخستین بار ظاهر میشوند. آشفتگی تمیز در صورتی به آشفتگی کثیف و زیانبار تبدیل میشود که فرد با آشفتگی اولیه وارد نبرد شود یا درصدد اجتناب از آن برآید. درمانجو در چنین اوضاع و احوالی ممکن است نسبت به اضطراب، اضطراب ثانویه، نسبت به افسردگی، افسردگی ثانویه، نسبت به اندیشناکی، اندیشناکی ثانویه، احساس گناه و جز اینها را در خود برانگیزاند.
پیامی که اکت با این تمثیل میخواهد به درمانجو منتقل کند آن است که حتی ناخوشایندترین افکار و احساسات لزوماً بهمثابه سمی برای سلامتی نیستند؛ بلکه از نظرگاه اکت، آشفتگی اولیه (تمیز) بهعلاوه تمایل نشان ندادن به تجربه آن و گلاویز شدن با آن است که به رنج میانجامد.
تمثیل همسایه مزاحم
تمثیل سودمند اکت در این خصوص، دعوت از همسایهها برای سور خانه نو است. در این تمثیل، درمانجو همه همسایههای خود را به سور خانه نو دعوت کرده، در نتیجه، همسایه مزاحم نیز در آن جشن حضور خواهد یافت. درمانجو، در این موقعیت، سه گزینه پیش رو دارد: میتواند جلوی در خانهاش نگهبانی دهد تا مطمئن شود همسایه مزاحم وارد خانه نمیشود (بنابراین مهمانی را که خود بر پا کرده است، از دست میدهد)؛ میتواند در خانهاش را باز کند و سپس همسایه مزاحم را بپاید تا ببیند به کدام یک از قسمتهای خانه سرک میکشد (بنابراین، هنوز نقش صاحبمجلس را ایفا نمیکند)؛ یا میتواند فرایند تمایل را تمرین کند. تمرین اخیر به این صورت است که به همسایه مزاحم خوشآمد بگوید و خود نیز در مهمانی حضور یابد.
تمایل مهارتی بنیادین است که در سرتاسر اکت به اجرا درمیآید.
ارتقای پذیرش فعال
تمثیل ریگهای روان
تمثیل ریگهای روان برای معرفی راهبرد پذیرش سودمند است، نشان میدهد که تقلا کردن در ریگهای روان، نتیجه عکس میدهد (یعنی فرد در ریگها بیشتر فرو میرود). جان سالم به در بردن از ریگهای روان مستلزم آن است که نخست از نزاع با آنها صرفنظر کنیم، سپس تماس بیشتری با سطح آن برقرار نماییم تا بتوانیم شناور بمانیم. مراد پذیرش رویدادهای ناخوشایند است.
مداخلات مبتنی بر پذیرش، در اصل بر ارتقای تمایل درمانجو به تجربه هیجانات و حسهای بدنی ناخوشایند متمرکز است. این در حالی است که هدف ناهمآمیزی، کاهش سروکله زدن مفرط با محتوای لفظی شناختوارهها آنهم از نوع مزاحمش است.
تمرین پوشش سخت
از درمانجو بخواهید افکار خود را بر روی یک تخته شاسی بنویسد. حالا با دو دست این تخته شاسی را روبروی صورت خود نگه دارد بهطوریکه نتواند شما را ببیند. سپس سؤالهایی همسو با ارزشهای درمانجو از او پرسیده میشود، مانند: حالا می تونی همینطور که دو دسته افکارت رو جلوی چشمات گرفتی، عزیزانت رو بغل کنی؟ حالا می تونی ورزش کنی؟ و …
در مرحله بعد از درمانجو بخواهید دستان خود را جلوتر بیاورد اما همچنان جلوی دید او را گرفته باشد، درمانگر باید سعی کند تخته شاسی را در همانجا نگه دارد و درمانجو سعی کند آن را دور کند. و بعد این نکته را یادآور میشوید: هرچه شما تلاش بیشتری برای فکر نکردن داشته باشید، افکار نیرو بیشتری برای ماندن وارد میکنند.
در مرحله آخر تمرین، درمانجو گیره تخته شاسی را به لباسش آویزان میکند، و مجدد سؤالات قبلی همسو با ارزش پرسیده میشود. مراد از این تمرین این است که میتوان با پذیرش افکار دردسرساز، رفتاری همسو با ارزشها داشت.
تمرین عینیت بخشیدن
در طی این تمرین، از درمانجو خواسته میشود هیجان یا حس بدنی مسئلهساز را بهصورت شیء ادراک کند که انگار موقتاً در بیرون از بدن وی واقعشده است. برای آماده شدن جهت تمرین مزبور، از درمانجو خواسته میشود چشمان خود را ببندد، توجه خود را به حسهای بدنی معطوف کند، سپس آن را بر موقعیت یا رویداد اخیر یا جریانی که با هیجان ناخوشایندش مرتبط است، متمرکز نماید.
درمانجوی این مثال نسبت به خواهرش که با او قطع رابطه کرده، خشم فزایندهای را احساس میکند:
درمانگر: وقتی به این وضعیتی که با خواهرتان دارید فکر میکنید، به این توجه کردید که خشمگین میشوید؟
درمانجو: همینکه به پریسا (خواهر درمانجو) فکر میکنم، عصبانی میشوم.
درمانگر از درمانجو میخواهد بهجایی از بدن خود که هیجان خشم را در آن جا احساس میکند، توجه نماید، و اگر تمایل دارد، برای لحظاتی با این هیجان بماند. سپس، تمرین عینیت بخشیدن را بر طبق دستورالعمل آن ادامه دهد.
درمانگر: خوبه، حالا اگر مایلید، می خوام که این احساس را زیر ذرهبین بگیرید. برای انجام دادن این کار، تصور کنید برای چند لحظه احساس خشم را از خودتان جدا کردید. تصور کنید که این احساس یک جایی روی زمین یا جلوی پای شما قرار داره.
درمانجو: باشه.
درمانگر: اگر این خشم یک شیء میبود، شبیه چی بود؟
درمانجو: شبیه توپ قرمز خیلی داغی که خیلی سریع داره می چرخه.
درمانگر: از حرفهاتون اینطور برمیآید که انگار واقعاً آن را از بدنتان خارج کردید. این توپ چقدر بزرگه؟
درمانجو: نمیدانم. انگار می خواد بزرگتر بشه. اندازهاش تقریباً به اندازه توپ فوتباله.
درمانگر: خوبه. این توپ چه ویژگیهایی داره؟
درمانجو: در حال فشفش کردن و وزوز کردنه. یک توپ پر انرژیه. به نظر خیلی داغ میاد.
درمانگر: این وضعیت چه حسی بهتان میده؟
درمانجو: نمیدانم. حس خوبی نیست. نمی خوام بیشتر از این تجربهاش کنم، چون نمی ذاره خواهرم رو ببخشم. اینکه یک جایی بیرون از بدنم باشه، خیلی بد به نظر نمیاد.
درمانگر: خیلی خوب. حالا دوباره خشمتان را زیر ذرهبین بگیرید. همان طوریه یا یک تغییراتی کرده؟
میتوان از درمانجویان خواست گسترهای از ویژگیهای شیئی را که در بیرون از بدن خود ادراک میکنند، توصیف نمایند. این ویژگیها عبارت است از اندازه، شکل، وزن، رنگ، جنس، قدرت و سرعت.
از درمانجویان خواسته میشود به هرگونه واکنش یا پاسخ شدیدی که به هیجان مذکور میدهند (برای مثال، ترس، تنفر، مقاومت و …)، توجه کنند. هنگامیکه واکنش داده شده موردتوجه قرار گرفت، از آنان خواسته میشود این واکنش را در خارج از بدن خود، نزدیک آن هیجان اصلی که بهصورت شیئی ادراک کردهاند، قرار دهند و ویژگیهای آن را به همان شیوهای که برای هیجان اولیه توصیف کردهاند، توصیف کنند. این واکنش ثانویه، نمودار دیدگاه فرد درباره هیجان اولیه است.
درمانگر در پایان تمرین عینیت بخشیدن از درمانجو میخواهد به هیجان یا هیجانهایی که بهصورت شیء در بیرون از بدن خود قرار داده، خوشآمد بگوید و به درون بدن هدایت کند.
این حرکت پایانی، درمانجو را ترغیب میکند که در برخورد با تجارب درونی ناخوشایند، موضع پذیرش را اتخاذ کند. هدف از این تمرین آن است که درمانجو با هیجاناتی که پیشتر، از آنها اجتناب میکرده، تماسی غیر تدافعی برقرار کند.
البته این در حالی است که درمانگر در همان زمان به درمانجو آموزش میدهد بین تجربه هیجان مسئلهساز و خود آن هیجان، فاصله روانشناختی مناسبی ایجاد کند. این سنخ از مداخله- همانند ارتقای پذیرش و تمایل – کمک میکند که فرد خویشتن خویش را بافتار فرض کند.
با هیجان مسئلهساز خود فقط و فقط بمانید
هیجان مسئلهسازی که طی جلسه درمان نمایان میشود، فرصت مغتنمی را برای تدوین و تمرین مهارتهای پذیرش فراهم میآورد. درمانگران اکت، در چنین لحظاتی، درصدد اجرای دو اقدام برمیآیند: (۱) آرام کردن شرایط، و (۲) کمک به درمانجو برای ((ماندن)) با هیجانات دردناکی که در آن لحظات احساس میکند.
درمانجوی مثال زیر نشانههای اجتناب از احساسات آزارندهاش را مربوط به قطع رابطه دیرینهاش نشان میدهد:
درمانگر: حس میکنم در رابطهتان مشکلاتی دارید. چون وقتی در مورد آن صحبت میکنید، به نظرم می آد ناراحت میشوید. حاضرید برای چند لحظه چشمتان را ببندید؟ همینطور که روی صندلی نشستید برای لحظاتی به حسهایی که توی بدنتان تجربه میکنید، توجه کنید؛ ببینید توی دستاتون چه حسهایی را تجربه میکنید؛ به حسهایی که ناشی از فشار دادن پاهاتون به زمینه توجه کنید؛ در این لحظه فقط به حس قویای که توی کل بدنتان احساس میکنید، توجه کنید. حالا، ببینید می تونید به این توجه کنید که وقتی درباره بهنود صحبت میکنیم، چه هیجانها و حسهای بدنی را تجربه میکنید. چه حس یا هیجانی توجهتان را جلب کرده؟
درمانجو: (در حال گریه کردن است) بابت بد رفتاریای که باهام کرده، خیلی احساس خفت و خواری میکنم.
درمانگر: خیلی خوب. برای چند لحظه با این حسی که دارید، بمانید. می تونید برای لحظاتی این اجازه را به خودتان بدید که به این احساس خفت و خواری توجه کنید؟ آن را در کجای بدنتان حس میکنید؟
درمانجو: بله سوزش نسبتاً شدیدی را زیر قفسه سینهام حس میکنم. خیلی اذیتم می کنه. مثل یک درد شدید می مونه.
درمانگر: خیلی خوب. یکم دیگه باهاش بمانید و بهش توجه کنید. نیازی نیست که باهاش کاری بکنید. برای اینکه بتونید به این احساس واقعاً توجه کنید، می تونید برای چند لحظه تجربهاش کنید؟ ببینید بدون اینکه با این احساس گلاویز باشید، میتونید فقط باهاش بمانید …
در همین فرایند، میتوان از درمانجویان خواست به رویدادهای درونی دیگری که در هر لحظه تجربه میکنند (از قبیل افکار، خاطرات، ارزیابیها، بر انگیزانندههای رفتاری، یا تغییرات ایجادشده در حس بدنی)، توجه کنند. درنگهای تجربهای هم میتوانند بسیار مختصر باشد (برای مثال، چند لحظه)، و هم میتواند تمرینات ذهن آگاهی آن هم از نوع درازمدتش باشد، تمریناتی که برای افزایش آگاهی از لحظه حال طراحی شده است. هدف از درنگهای تجربهای، فراهم کردن فرصتهایی است تا درمانجویان بتوانند بدون تلاش برای تغییر شکل یا فراوانی رویدادهای درونی مسئلهساز، برقراری تماس همهجانبه با آنها را تمرین کنند.
تمرین رویارویی با آدمآهنی غولپیکر
مداخله بنیادین دیگری که مبتنی بر پذیرش/تمایل است. درمانگر اکت در این تمرین به درمانجو کمک میکند تا تماس درازمدتی را با افکار، حسهای بدنی، هیجانات، و خاطرات ناخوشایند خود برقرار کند.
هدف تمرین بالا ازاینقرار است: تکهتکه کردن مسئله روانشناختی (از قبیل اضطراب) برای افزایش تمایل به تجربه هر یک از عناصر آن (یعنی، افکار، هیجانات و حسهای بدنی مختلفی که به اضطراب مربوط میشود).
درمانگر: روبرو شدن با اضطراب تا حدودی شبیه روبهرو شدن با آدمآهنی غول پیکره. یک آدمآهنی با ۹ متر قد، وقتیکه جلوتان وایستاده، و شما جز ماندن در آن جا و جنگیدن باهاش، آنهم برای اینکه نتونه به شما صدمه بزنه، چاره دیگه ای ندارید، خیلی وحشتناک به نظر می رسه. بااینحال، وقتی این آدمآهنی را تیکهتیکه میکنید- یعنی سرش، بدنش، و بقیه اجزاش را از هم جدا میکنید- کمتر وحشتناک به نظر می آد.
درمانگر سپس از درمانجو میخواهد برای فراخوانی حسهای بدنی، هیجانات، برانگیزاننده های رفتاری، و افکار ناخوشایند، به تفکر درباره موقعیت یا رویداد مسئلهسازی بپردازد.
درمانگر با اتخاذ موضع اصیل و غیر قضاوتی نسبت به تمام رویدادهای درونی که درمانجو توصیف میکند، راهبرد پذیرش را در سرتاسر این تمرین سرمشق قرار میدهد. اتخاذ موضع اخیر این پیام را به درمانجو منتقل میکند که نیازی به گریز، کاهش، یا تغییر تجارب برخواسته از تمرین نیست.
تمرین رویارویی با آدمآهنی غولپیکر به دلیل اثر وسیع و درازمدتش، بذر شماری از فرایندهای درهمتنیده اکت را میپاشد. درمانجو تا زمانی که آمادگی لازم را کسب نکند تا بتواند شالوده محکمی برای مهارتهای نا همآمیزی، پذیرش، و ذهن آگاهی بسازد، این تمرین ممکن است معرفی نشود.
نا همآمیزی شناختی: تغییر دادن قواعد زبانی
اکت بین قبول کردن و داشتن افکار، تمایز قائل میشود. ((قبول کردن)) به همآمیزی اشاره دارد. برای مثال، درمانجو ممکن است این فکر را قبول کند: ((من آدم خستهکنندهای هستم)). سپس، در دنیای واقعی بهگونهای دست به فعالیت بزن که انگار فکر اخیر حقیقت داشته است (برای مثال، از برقراری ارتباط اجتماعی اجتناب کند). از سوی دیگر، ((داشتن فکر)) به نا همآمیزی اشاره دارد. مراد از ناهم آمیزی، جدا کردن معنای لفظی فکر از واقعیت و تجربه کردن فکر به مثابه فرایند رفتاری جاری است (برای مثال، در حال حاضر فکری توی سرم دارم که میگه ((من آدم خستهکنندهای هستم))).
تمرین شیر، شیر، شیر
مثالی که در ادامه میآید، گفتوگوی درمانگر با درمانجویی است که با حس بیعرضه بودن، در برقراری روابط شخصی و حرفهای، دستوپنجه نرم میکند:
درمانگر: مایلید تمرین مختصر دیگری را امتحان کنید؟
درمانجو: اره.
درمانگر: خیلی سریع یکی از واژههای روزمره را به شما میگم و ازتان می خوام هر معنی ایی را که درباره آن فوراً به ذهنتان می رسه، به من بگید. خب، این واژه ((شیر))، برای این واژه چه معنی یا تداعیهایی به ذهنتان می رسه؟
درمانجو: خوب چیزیه که من توی قهوه میریزم، سفید رنگه و سرشیر داره، از گاو دوشیده می شه.
درمانگر: انگار واقعاً شیر را صرفاً با گفتن واژهاش فکر کردن بهش آوردیم اینجا. حالا بخش عجیبوغریب تمرین. با هم دیگه واژه شیر را چند بار با صدای بلند تکرار میکنیم. این کار را حدود یک دقیقه انجام میدیم تا ببینیم چه اتفاقی می افته.
درمانجو: (در حال خندیدن است). با صدای بلند؟ باشه.
درمانگر: خیلی خوب. در حین تمرین تمرکزتان را بگذارید روی گفتن این واژه و به صدای خودتان گوش کنید. (درمانگر درمانجو را به تندتر گفتن ترغیب میکند).
درمانگر: چه چیزی توجهتان را جلب کرد؟
درمانجو: مثل شی شی شی بود.
درمانگر: این واژه چه معانی براتون داشت- بازم مادهای سفیدرنگ و سرشیر دار بود؟ به چی فکر میکردید؟
درمانجو: فقط به صدای خودم که سعی میکردن واژه شیر را به گم، گوش میکردم.
درمانگر: آگه با واژهها بازی کنید، معنیشان بگی نگی عوض میشه. حالا اگر تمایل داشته باشید، می خوام روی این موضوع یک کم بیشتر کار کنم. چیزی که از شما می خوام اینه که همین کار را با آن جملهای انجام بدید که ذهنتان تولید می کنه. مثل ((بیعرضه)) بودن. بیعرضه را چندبار تکرار میکنیم.
تمرین فوق بافتاری را میآفریند که در آن کارکرد مشتق شده از واژه (یعنی معنی لفظی واژه) ناپدید میشود. هدف از تمرین مذکور این است که واژه موقتاً جدی گرفته نشود، تا درمانجو بتواند آن را بهگونهای که حقیقتاً هست، تجربه کند. در مثالی که زده شد، هدف این نیست که فراوانی افکار مربوط به بی عرضه بودن کاهش یابد؛ بلکه هدف، کاهش تداخل این افکار با رفتار همسو با ارزشهاست.
سایر راهبردهای مبتنی بر نا همآمیزی: ۱) ترغیب درمانجویان به تکرار بسیار آهسته، سپس بسیار سریع افکار خود آیند. ۲) بیان افکار منفی در قالب صدایی مضحک (برای مثال، صدای پسر شجاع، گربه نره، شیپورچی و …) و ۳) در قالب آواز بیان کردن افکار با لحنی که اشعار مخصوص به کودکان با آن سروده میشود.
تیشه به ریشه دلیل یابی زدن
دلم می خواد برگردم سر کار، (اما) هنوز خیلی افسردهام.
به مراسم عروسی نرفتم، (چون) نگران این بودم که آنجا کسی با من صحبت نکنه.
همسرم را دوست دارم، (اما) او من را خیلی عصبانی میکنه.
واقعاً نمیخواستم لب به مشروب بزنم، (اما) حالم خیلی بد بود.
بهکارگیری واژه (اما) و (چون) در بیانات بالا، از بروز رفتار ارزشمند (از قبیل همسری عاشق بودن) در حین حضور افکار و احساسات مسئلهساز (از قبیل خشم و ناکامی) جلوگیری میکند. این تلههای کلامی بیان میدارند که محتوای روانشناختی مسئلهساز باید پیش از اینکه رفتار شادیبخش امکان عرضاندام پیدا کند، اصلاح شود.
اکت اغلب از درمانجویان میخواهد هنگام استفاده از گزارههای خود – ارجاعی، واژه (و) را جایگزین واژه (اما) یا (چون) کند.
این اصلاح زبانی، چند کارکرد مفید دارد: ۱) استفاده از واژه (و)، بازتاب به مراتب بهتری از تجربه واقعی فراهم میکند. ۲) واژههای (اما) و (چون) بهاحتمال بیشتری درمانجو را گرفتار نزاع محتوم به شکست با افکار و احساسات میکند. ۳) واژه (و) درب ذهن را به روی گزینههای بسیاری میگشاید.
دلم می خواد برگردم سر کار، (و) هنوز خیلی افسردهام.
به مراسم عروسی نرفتم، (و) نگران این بودم که آنجا کسی با من صحبت نکنه.
همسرم را دوست دارم، (و) او من را خیلی عصبانی میکنه.
واقعاً نمیخواستم لب به مشروب بزنم، (و) حالم خیلی بد بود.
نا همآمیزی شناختی: عینیت بخشیدن به محتوی روانشناختی
در این تمرینات با ذهن و فراوردههایش تقریباً بهمثابه هویتی مجزا برخورد میشود. برای مثال، درمانگران چنین سؤالاتی میپرسند: ((ذهن شما درباره این قضیه چی داره که بگه؟)) یا ((مسئول این قضیه کیه – شما یا ذهنتان؟)) همچنین درمانجویان خود را به کرات ترغیب میکنند تا از ذهن خود به دلیل ارزیابی افکارشان – البته به طعنه – تشکر و قدردانی کنند. حتی ممکن است از درمانجویان خواسته به ذهن خود لقب مضحکی از قبیل ((وراج)) یا ((غرغرو)) بدهند.
در این مداخلات از درمانجویان خواسته میشود با افکار و تجارب درونی خود بهگونهای ارتباط برقرار کنند که انگار اشیا موجود در دنیای بیرونیاند. مداخلات مزبور درمانجویان را ترغیب میکند تا به محتوای روانشناختی مسئلهساز از دریچه دیگری بنگرند. دریچهای که خیلی اهل قضاوت نیست.
تمرین افکار نگاشته شده روی کارتها
از درمانجویان خواسته میشود افکار دردسرساز خود را روی کارتهای کوچکی بنویسند. درمانگر برای نشان دادن تقلایی که درمانجو جهت اجتناب از این افکار انجام میدهد (یعنی، اجتناب تجربهای)، بهسرعت برق و باد کارتهای مذکور را به سمت زانوی درمانجو پرتاب میکند و در ابتدا از وی میخواهد برای جلوگیری از برخورد کارتها با زانویش، آنها را از خود دور نماید.
در ادامه تمرین، از وی میخواهد بدون اینکه دست به اجتناب از کارتها بزند، به داشتن آنها تمایل نشان دهد. همچنین، از وی میخواهد به تفاوتی که از لحاظ میزان انرژی مصرفی بین این دو راهبرد وجود دارد، توجه کند.
ممکن است از درمانجوی اکت خواسته شود درحالیکه کارتهای افکار را داخل پاکتی همراه خود حمل میکند، بهعنوان تکلیف خانگی، به یکی از فعالیتهای روزمره بپردازد. اجرای این تمرین به وی کمک میکند تا درحالیکه عمل همسو با ارزشها را انجام میدهد، به تجربه افکار مزاحم، صرفاً بهعنوان افکار، تمایل پیدا کند.
تمرین ذهن خود را عابر وراج فرض کنید
این تمرین، آموزش موارد زیر را تسهیل مینماید:
۱) افکار کنترلی بر ما ندارند.
۲) هر جا که میروید، ذهن خود را نیز به همانجا میبرید.
درمانگر برای اجرای این تمرین، نقش ذهن درمانجو را بازی میکند. درمانجو موظف است به مدت پنج دقیقه در محوطه اتاق درمان قدم بزند، درمانگر نیز در فاصلهای بسیار نزدیک، درمانجو را تعقیب میکند و مدام حرف میزند (همان کاری که ذهن درمانجو انجام میدهد).
افعالی که از درمانگر در قالب این نقش، سر میزند عبارتاند از توصیف کردن، شک کردن، ارزیابی کردن، تحلیل کردن، مسئله گشایی، ترغیب کردن، پیشبینی کردن، اندیشناکی، انتقاد کردن، اخطار دادن و جز اینها.
درمانجو نباید با فراوردههای ذهن خود درگیر شود یا با آنها جروبحث کند؛ بلکه صرفاً باید در لحظه حال بماند و درحالیکه بهطور غیر قضاوتی به گزارههای حاصل از ذهن خویش توجه میکند، هر جا که دوست دارد، برود.
بعد از پنج دقیقه، درمانگر و درمانجو نقشهای خود را عوض میکنند تا درمانجو ذهن بودن را تجربه کند. سرانجام از درمانجو خواسته میشود با هشیاری تمام مجدداً، پنج دقیقه در اتاق درمان راه برود و درمانجو در این حین توجه غیر قضاوتی خود را معطوف فرآوردههای ذهنش کند.
تمثیل مسافران اتوبوس
در این تمثیل، درمانجو راننده اتوبوس است؛ اتوبوسی که تا خرخره از مسافر پر شده است (بعضی از این مسافران ترسناک و گستاخ هستند). مسافران نمودار افکار، هیجانات، خاطرات، حسهای بدنی و برانگیزاننده های رفتاری درمانجو هستند.
در حین اجرای این تمثیل، درمانجویان ترغیب میشوند مسیری را که با اتوبوس طی میکنند، متجلی ارزشهای برگزیده خود، و مسافران ((اخلالگر)) را بهمثابه محتوای روانشناختی مسئلهساز در نظر بگیرند، محتوایی که در طی مسیر باید بهناچار با آن مقابله کنند.
برخی از مسافران با توسل بهزور سعی میکنند یا راننده را به متوقف کردن اتوبوس وا دارند، یا وی را به حرکت در مسیرهای دیگر مجبور کنند. آرام کردن یا بیرون کردن مسافران سرکش، افعالی نا مؤثر و انرژی بر تلقی میشود. استدلال این تمثیل آن است که راننده نمیتواند با یک دست دو هندوانه بر دارد؛ یعنی نمیتواند درآنواحد هم در مسیر ارزشهایش حرکت کند و هم با مسافران سرکش به جروبحث و زدوخورد بپردازد.
آموزش راهبردهای ذهن آگاهی
آموزش ذهن آگاهی از کارهای روزمره
دستورالعمل آن بدین شرح است که به درمانجو تنقلات داده میشود (کشمش، پاستیل، شکلات و …) و از او خواسته میشود قبل از خوردن، توجه متمرکز و کنجکاوانهای را بر تمام ویژگیهایش (یعنی، شکل، اندازه، رنگ، جنس، بو، و احساس ناشی از آن) معطوف کند. نحوه خوردن نیز باید آهسته و همراه با آگاهی تمامعیار از حسهای ناشی از جویدن، چشیدن، و بلعیدن باشد.
تمریناتی ازایندست را میتوان بهراحتی در قالب تکالیف خانگی نیز به اجرا درآورد. برای مثال مسواک زدن با آگاهی طی هفته آینده.
تمرینات رسمیتر مراقبه
میتوان از درمانجو خواست درحالیکه در اتاق درمان روی صندلی نشسته، حسهای بدنی خود را وارسی کند. به همین دلیل، ترغیب میشود همانطور که نشسته، حالتی فکورانه به خود بگیرد؛ یعنی شانههای خود را شل کند، چشمانش را ببندد، و دستانش را روی دستگیره صندلی یا لبه آن قرار دهد.
سپس از وی خواسته میشود به گزگز، دما، و حسی که در هر قسمت از بدن خود تجربه میکند، به ترتیب توجه کند. برای مثال، از وی خواسته میشود ابتدا به انگشتان، سپس به دستها، بازوها، سر، جلو و عقب شدن شکم بهواسطه هر دمی که برمیآید، حسهای بدنی حاصل از نشستن روی صندلی، پاها، کف و انگشتان پا، و کل بدن توجه کند.
ذهن آگاهی از فکر و هیجان
در این مرحله، از درمانجویان خواسته میشود به جریان افکار اینگونه توجه کنند: انگار هر فکر یا تصویر ذهنی به برگهایی که روی سطح آب شناور است، چسبیده است. درمانگر، درمانجو را هدایت میکند تا به لحظاتی که توجه اش در حصار محتوای فکر قرارگرفته، توجه کند. سپس به موضع مشاهده گری غیر قضاوتی برگردد، و فقط به فرایند تفکر، همانطور که لحظهبهلحظه آشکار میشود، توجه نماید.
میتوان محتوای فکر را به پرده سینما فرافکند و خود را یگانه بیننده حاضر در سالن سینما تصور نمود.
ذهن آگاهی از محیط اطراف
از درمانجو بخواهید، چشمهای خود را ببندد، نفس عمیق کشیده و دو دقیقه به تمام صداهای اطراف تمرکز کند، نیازی به بازگو کردن آنچه میشنود نیست. مجدداً نفس عمیق بکشد، و حالا دو دقیقه به تمام بوهایی که در اطراف حس میکند، تمرکز کند. مجدد نفس عمیق کشیده، چشمان خود را باز کند و دو دقیقه به تمام چیزهایی که در اطراف میبیند تمرکز کند.
بافتار انگاشتن خویشتن
این مداخلات پیامهای زیر را ابلاغ میکنند:
۱) خویشتی وجود دارد که از افکار، تصاویر ذهنی، هیجانات، خاطرات، نقشها، و حسهای بدنی متمایز است. میتوانیم آن را خویشتن مشاهدهگر بنامیم.
۲) افکار، احساسات، خاطرات، و حسهای بدنی، دائما در حال تغییرند، درحالیکه بخش مشاهدهگر شما همواره ثابت است.
۳) هنگامیکه از این دریچه به افکار، احساسات، و حسهای بدنی ناخوشایند نگاه میکنید، خیلی تهدیدآمیز به نظر نمیرسند.
تمثیل صفحه شطرنج
مهرههای شطرنج نمودار افکار، احساسات، و حسهای بدنی درمانجوست. گروهی از مهرهها نمودار محتوای روانشناختی منفی و گروهی دیگر نمودار محتوای روانشناختی مثبتتر است. وقتی خیلی تلاش میکنیم تا مهرههای مثبت بیشتری و مهرههای منفی کمتری داشته باشیم، ممکنه خودمان را توی دردسر بیندازیم. متأسفانه ممکنه هیچ موقع برنده این نبرد نباشیم.
درمانگر از درمانجو میپرسد ((اگر همه این مهرهها افکار و احساسات شما باشه، پس نقش شما توی نمایشنامه صفحه شطرنج چیه؟)). برابر دانستن خویشتن با مهره (بازیکن)، یعنی محتوا انگاشتن خویشتن به این معنی است که زندگی درمانجو به جنگی بیپایان، خستهکننده و بیهوده محدودشده است.
درمانگر اکت درمانجو را ترغیب میکند که صفحه شطرنج را خویشتن فرض کند. به همین دلیل از وی میخواهد به نحوهای که صفحه شطرنج میتواند بهسادگی تمام مهرهها را، بدون سروکله زدن یا نزاع با آنها، نظاره کند، باشد.
تمثیلهای دیگر بافتار انگاشتن خویشتن
افکار و احساسات و حسهای بدنی درمانجو بهعنوان قطعاتی از اسباب و اثاثیه منزل و خود منزل خویشتن معرفی میشود.
به همین ترتیب، محتوای روانشناختی را میتوان ابرها و شرایط جوی تغییرپذیر، و خویشتن مشاهدهگر را آسمان در نظر گرفت.
افکار و احساسات و حسهای بدنی را میتوان برنامه تلویزیونی، و خویشتن مشاهدهگر را چشمانداز یکی از بینندگان آن برنامه در نظر گرفت.
تمرین مشاهدهگر
درمانگر اکت درحالیکه مشغول راهنمایی درمانجو برای تمرین ذهن آگاهی از تنفس است، ممکن است دستورالعملهای زیر را که به بافتار انگاشتن خویشتن اختصاص دارد، مطرح کند.
((همانطور که به تنفستان توجه میکنید، آگاه باشید که شما مشغول توجه کردن هستید)).
((آگاه باشید که در اینجا دو چیز وجود دارد: تنفستان و خودتان؛ یعنی انسانی هوشیار که دارد به تنفسش توجه میکند)).
((همانطور که به تنفستان توجه میکنید، به اینکه چه کسی مشغول توجه کردن است نیز توجه کنید)).
درمانگر میتواند تمرین را اینگونه آغاز کند که از درمانجو بخواهد به فلان شیء نگاه کند و خویشتن خویش را مشاهدهگر آن شیء فرض نماید.
روشنسازی ارزشها
این مداخلات عبارت است از گفتگو درباره هدفها و آرزوهای زندگی، تمرینات مربوط به نوشتن مطالب پر محتوا، تمرینات تجربهای و مبتنی بر رویارویی، برنامهریزی فعالیت، و استفاده از مقیاسهای استانداردشدهای که ارزشها را میسنجد.
معمولاً گامهای زیر برداشته میشود:
۱) روشن سازی ارزشها.
۲) تعیین هدف مبتنی بر ارزشها و برنامهریزی فعالیت.
۳) خلق الگوهای بزرگتر و پایدارتر عمل متعهدانه.
سنجش اولیه ارزشها
چه انتظاری از درمان دارید؟ عصاره پاسخهایی که درمانجویان اغلب به این سؤال میدهند آن است که خواستار تغییر شکل، فراوانی، یا شدن محتوای روانشناختی ناخوشایند خویش هستند. ((میخواهم اضطرابم کم به شه))، ((میخواهم اعتمادبهنفسم زیاد بشه))، ((فقط می خوام شاد بشم و بخندم)) و…
از این پاسخها میتوان برای بررسی بیشتر ارزشهای زیربنایی یا آرزوهای درمانجو استفاده کرد. برای مثال ((اگر اضطراب کمتری را احساس کنید، دوست دارید چهکاری را در زندگیتان بیشتر انجام بدید؟)) یا ((اگر احساس شادمانی بیشتری کنید، چه تغییراتی در نحوه زندگی / رفتارتان رخ میده؟)).
سؤال هایی در خصوص آمالها، آرزوها و رؤیاها
۱) بیشترین خواستهای که از زندگیتان دارید، چیه؟
۲) چه جور کارهایی را خیلی دوست دارید انجام بدید؟
۳) دلتان می خواد چه جور آدمی باشید؟
۴) دوست دارید در روابط بین فردیتان چه عملکردی داشته باشید؟
۵) دوست دارید زندگیتان چطوری باشه؟
هدف این است که (۱) درب گفتگو را به روی ارزشها بگشاییم، و (۲) به درمانجو بفهمانیم که هدف نهایی، کمک به وی برای اتخاذ زندگی معنادارتر و پرشورتر است.
تمرین مربوط به روشنسازی ارزشها
از درمانجو بخواهید که تصور کنند زندگیشان بهپایان رسیده است و روحشان در مراسم خاکسپاری حضور دارد. سپس از آنان خواسته میشود به توصیفی که مایلاند از زبان همسر، دوستان، اعضای خانواده، بستگان، اهالی محل، و همکاران بشنوند، بپردازند. به همین ترتیب میتوان از درمانجویان خواست برای مشخص شدن این مسئله که دوست دارند در چه زمینهای مشهور شوند، مطالبی را که مایلاند روی سنگقبرشان حک شود، بنویسند.
این تمرینات به درمانجویان یاری میرساند تا با اختلافات دردناکی که بین الگوهای رفتاری کنونی یا گذشته و ارزشهای برگزیده وجود دارد، آشنا شوند.
قطب نمای ارزشها
این مقیاس از ارزشهای درمانجو، درجه اهمیت ارزش مشخصشده و میزان همسو بودن رفتار جاری، با آنها عرضه میشود. از درمانجویان خواسته میشود ارزشهای خود را در هر یک از حوزههای زندگی (ازدواج/روابط زناشویی/روابط صمیمانه؛ روابط خانوادگی؛ دوستان/روابط اجتماعی؛ شغل؛ تعلیم و تربیت؛ تفریح؛ معنویت؛ شهروندی؛ و سلامتی) بیان کنند.
در گام بعدی، درمانجویان درجه اهمیت هر یک از ارزشهای خود را مشخص میکنند و میزان همسو بودن رفتارهای جاری یا اخیر خود با آنها را درجهبندی مینمایند.
تعیین هدف مبتنی بر ارزشها و طراحی فعالیت
هدف این است که درمانجو هنگام استفاده از مهارتهای مربوط به پذیرش و ذهن آگاهی، آنهم برای مقابله با رویدادهای درون مسئلهساز، بتواند فعالانه مسیرهای ارزشمند را دنبال کند. کمال مطلوب، تمرکز بر حوزه ارزشمندی است که بیشترین اختلاف بین درجه اهمیت ارزش و همسو بودن رفتار با آن را نشان میدهد.
تعین هدف
۱) هدفها باید بر این اساس انتخاب شود که به چه میزان میتوانند درمانجو را در مسیر ارزشمند به حرکت درآورند.
۲) هدفها باید مشخص و اندازهپذیر باشد، یعنی زمان، مکان و نحوه حصولشان روشن باشد.
۳) هدفها باید فعال باشد (نه اینکه تلاشهای فرد برای اجتناب یا اجرای کمتر فعالیتی را شامل شود).
۴) هدفها باید عملی و متناسب با سطح توانایی درمانجو باشد.
۵) دادن تعهدی علنی برای عملی کردن ارزشها، هدفها و فعالیتها، مفید خواهد بود.
در اکت معمولاً از درمانجویان خواسته میشود که نسبت به پیگیری هدفهای ارزشمند خود تعهد علنی بدهند. درمانجو میتواند این کار را درحالیکه در مقابل درمانگر است، با صدای بلند انجام دهد.
هدفهای درمانجو همچنین باید در برگههای مربوط به ارزشها، هدفها و فعالیتها ثبت شود.
برنامهریزی فعالیت
درمانگر باید به درمانجو کمک کند هدفهای کلی و درازمدت را به آزمایههای کوتاهمدت تر و کنترلپذیرتر فروشکنند. محض نمونه، برای یکی از درمانجویان اکت ((زگهواره تا گور دانش بجوی)) ارزشمند بود.
درمانگر مثال بالا، به درمانجو یاری رساند تا ارزش و هدف موردنظر خود را به مجموعهای از آزمایههای ساده و ملموس فروشکند. دانلود دفترچه راهنما دانشگاه، کسب اطلاع از تاریخ بعدی ثبتنام و شرایط ثبتنام، خرید کتاب درسی مربوط به رشته انتخابی.
خلق الگوهای بزرگتر عمل متعهدانه
۱) آمادهسازی درمانجویان برای مواجه احتمالی با موانع و تمیز دادن موانع بیرونی از موانع درونی.
۲) بهکارگیری مداخلات مربوط به ذهن آگاهی، پذیرش و نا همآمیزی.
۳) حفظ تمرکز درمانجویان بر فرایند گام نهادن در مسیرهای ارزشمند.
۴) انتقال این پیام به درمانجویان که کیفیت عمل متعهدانه در مقایسه با کمیت آن، اهمیت بیشتری دارد.
۵) کمک به درمانجویان برای دادن تعهد مجدد، هنگام عهدشکنی یا بروز لغزش.
از نظرگاه اکت، شایعترین و قدرتمندترین موانع اجرای عمل متعهدانه، افکار خود آیند و واکنشهای هیجانی (از قبیل تردید از خویشتن، ترس از شکست، احساس آسیبپذیری، اندیشناکی، اضطراب، خاطرات دردناک) است. در واقع، موانع روانشناختی ممکن است حتی هنگامیکه درمانجویان با موانع بیرونی و محیطی مواجه میشوند، ظاهر شود.
منبع
تند آموز درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد: ترجمه مصلح میرزایی و سامان نونهال
عالییییی بود??
باسپاس فراوان از مطالب جامع و مفیدی که ارایه کردید
عالییییی بود??
باسپاس فراوان
بسیار عالیییی??
باسپاس فراوان
سلام
بسیار آموزنده بود. خلاصه و پربار. به دنبال مطلبی بودم که این رویکرد درمانی را به خوبی توضیح دهد و شما آنرا با مهارت آموزش دادید. خیلی سپاسگزارم