آسیب شناسیارتقاء سلامت روانخودشکوفایی و عزت نفسرفتارگرایی و شناختیسبک زندگیمکانیزمهای دفاعی و خطاهای شناختی
خطای شناختی مهارت
خود قایق مهمتر از پارو زدن است
خطاهای شناختی اشتباهات فکری و ذهنی ما هستند. معمولاً الگویی از این طرز فکر، در کودکی ما شکل میگیرد و گاهی در طول زندگی ادامه مییابند. به عبارتی شرایط سخت، این خطاها را ایجاد و فعال میکند و این خطاها شرایط سخت را بدتر میکنند و احساس ناخوشایندی در ما ایجاد کرده و سازگاری ما را با محیط تنزل میدهند. در زیر با یک نوع خطای شناختی آشنا میشوید.
خطای شناختی مهارت
چرا کارآفرینان زنجیرهای، یعنی اهالی کسبوکاری که شرکتهای موفق را یکی پس از دیگری تأسیس میکنند، اینقدر کماند؟ البته که استیو جابز و ریچارد برنسون را داریم، اما آنها اقلیت کوچکی را نمایندگی میکنند. کارآفرینان زنجیرهای کمتر از یک درصد کسانی را که شرکتی را پایهگذاری میکنند تشکیل میدهند. آیا همهی آنها مثل پل آلن، یکی از مؤسسان مایکروسافت، بعد از اولین موفقیت بازنشسته میشوند و سراغ کشتیهای خصوصیشان میروند؟ بیشک نه.
تاجران واقعی انرژیشان خیلی بیش از این است که آخرسر در ساحل ساعتها روی صندلی خود دراز بکشند. آیا چنین چیزی به این خاطر است که آنها نمیتوانند کار را رها کنند و میخواهند تا شصتوپنجسالگی از شرکتهایشان مراقبت کنند؟ نه. بیشتر مؤسسان سهام خود را در طول ده سال اول میفروشند. درواقع، تو گمان میکنی این بنیانگذاران با استعداد، شبکهی ارتباطی خوب و اعتبار معقولی دارند و کاملاً برای تأسیس چندین شرکت دیگر آمادهاند. پس چرا آنها دست از کار میکشند؟ آنها متوقف نشدهاند؛ بلکه نتوانستند به موفقیتهای خود ادامه بدهند.
تنها یک جواب منطقی وجود دارد: شانس نقشی بزرگتر از مهارت دارد. هیچ تاجری مایل به شنیدن این جمله نیست. وقتی اولین بار راجع به خطای شناختی مهارت شنیدم، واکنشم این بود «چی؟ موفقیت من اتفاقی بوده؟» در ابتدا کمی توهینآمیز به نظر میرسد، مخصوصاً اگر برای رسیدن به آنجا سخت تلاش کرده باشی.
بیا عاقلانه به موفقیت تجاری فکر کنیم. چه قدر از آن به خاطر شانس است و چه قدر محصول تلاش زیاد و استعداد ذاتی؟ سوءبرداشت از این سؤال ساده است. البته چیزهایی که بدون استعداد و تلاش زیاد بهدست میآیند، بسیار اندکاند. متأسفانه نه مهارتها و نه رنج و آزار معیارهای کلیدی برای موفقیت نیستند. لازماند، اما کافی نیستند. این را از کجا بدانیم؟ آزمایش سادهای وجود دارد: وقتی یک نفر در درازمدت موفق است و علاوه بر آن، وقتی نسبت به افراد با صلاحیت کمتر در درازمدت موفقتر است، فقط و فقط دلیلش را باید در عنصری به نام استعداد جستوجو کرد. اما در مورد بنیانگذاران شرکتها چنین چیزی صادق نیست، وگرنه اکثر کارآفرینان بعد از اولین دستاورد به تأسیس دومین، سومین و چهارمین شرکت هم ادامه میدادند.
در مورد مدیران شرکتها چه طور؟ آنها چهقدر در موفقیت شرکت اهمیت دارند؟ محققان مجموعهای از خصوصیاتی را که به نظر میرسد با یک «مدیرعامل قوی» ارتباط دارد مشخص کردند؛ فرایندهای مدیریتی، موفقیت استراتژیک در گذشته و … آنها سپس از یک طرف ارتباط بین این رفتارها و از طرف دیگر افزایش ارزش شرکت را در طول دوران مدیریت این مدیران عامل بررسی کردند.
نتیجه: اگر به صورت تصادفی دو شرکت را مقایسه کنی، در شصت درصد موارد مدیرعامل قویتر، شرکت قویتر را رهبری میکند. در چهل درصد موارد، مدیرعامل ضعیفتر در رأس شرکت قویتر است. این فقط ده درصد بیشتر از حالتی است که اصلاً هیچ ارتباطی وجود نداشته باشد. کانمن میگوید «سخت است تصور کنی مردم با اشتیاق کتابهایی را میخرند که به دست پیشتازان تجاری، که فقط کمی از میانگین بهترند، نوشتهشدهاند.» حتی وارن بافت هم بتسازی از مدیران عامل را تأیید نمیکند؛ «یک پیشینهی مدیریتی خوب بیشتر تابعی است از اینکه در تجارت سوار چه قایقی شدهای، نه اینکه چهقدر خوب پارو میزنی.»
در برخی حوزههای بهخصوص، مهارت هیچ نقشی ندارد. کانمن در کتاب تفکر سریع و آرام، بازدیدش از یک شرکت مدیریت سرمایه را توصیف میکند. یک برگه به او میدهند که عملکرد هر یک از مشاوران سرمایهگذاری در هشت سال اخیر روی آن نشان داده شده. و به هر کدام یک رتبه دادهاند؛ شمارهی ۱، ۲ و ۳ و همینطور به ترتیب نزولی. برای هر سال، چنین روندی وجود داشت. کانمن خیلی سریع ارتباط بین رتبهها را در سالهای مختلف محاسبه کرد. بهطور خاص، او ارتباط بین رتبههای سال ۱ و ۲، سال ۱ و ۳، سال ۱ و ۴ و همینطور تا سال ۷ و ۸ را محاسبه کرد.
نتیجه: کاملاً تصادفی. بعضی وقتها مشاور کاملاً بالا بود و بعضیاوقات کاملاً پایین. اگر مشاوری سال خوبی داشت، نه به اتکا سالهای قبل بود و نه در سالهای بعد تداوم پیدا میکرد. همبستگی صفر بود و باوجوداین، مشاوران به خاطر عملکرد خود پاداش میگرفتند. بهعبارتدیگر، شرکت داشت بهجای مهارت به شانس جایزه میداد.
در نتیجه، برخی مردم بر اساس تواناییهایشان امرارمعاش میکنند، مثل خلبانها، لولهکشها و وکلا. در سایر بخشها، مهارت لازم است، اما حیاتی نیست، مثل کارآفرینان و مدیران. در نهایت، شانس عامل سرنوشت سازی در برخی حوزههاست، مثل بازارهای مالی. اینجاست که خطای شناختی مهارت شایع میشود. پس به لولهکشها احترام بگذار و زیر لب به دلقکهای موفق مالی بخند.
منبع
کتاب هنر شفاف اندیشیدن