نبوغ از نگاه شوپنهاور
در این قسمت به نبوغ از نگاه شوپنهاور میپردزیم. نبوغ عالیترین شکل علم خالی از هواهای نفسانی است. پستترین صورحیات فقط از خواهش و اراده ساخته شده است و در آن معرفتی نیست: انسان به طور کلی اراده و خواهش است با کمی معرفت؛ نبوغ همه معرفت و دانش است با کمی اراده و خواهش. معنی نبوغ این است که قوه مدرکه بیش از اقتضای اراده و نفس، پیشرفت کرده است. نبوغ متضمن عبور از نیروی تولیدی به فعالیت معنوی است. «شرط اساسی نبوغ تسلط غیرعادی حساسیت و سرعت تأثر بر قدرت تولید مثل است.» از اینجاست که زن و نابغه دشمن همدیگرند؛ زیرا زن نماینده قدرت تولید مثل و اطاعت قوه مدرکه از اراده حیات و تولید حیات است. «ممکن است زنها دارای مواهب و استعدادات عالی باشند ولی نمیتوانند نابغه شوند زیرا همیشه اشیاء را از نظر خود مینگرند.» همه چیز در نظر زنان شخصی است و وسیلهای است برای غایات و اهداف خصوصی. از طرف دیگر.
نبوغ فقط عینیت محض است یعنی میل و کشش ذهن به واقعیات و امور عینی، نبوغ قدرت ترک منافع و آمال و اغراض شخصی است، چنان که گاهی به کلی از خود صرفنظر میکند و ذهن و قوه مدرکه محض میگردد و جهان را به روشنی و وضوح میبیند. از اینجاست که از سیمای نابغه تسلط هوش و علم بر اراده هویداست و در قیافه اشخاص عادی تسلط میل و اراده آشکار است، در این گونه اشخاص فعالیت علم و قوه مدرکه فقط تحت فشار اراده صورت میگیرد و برای خدمت به نفع و سود شخصی است.
ذهنی که از دست میل و اراده رهایی یافت میتواند اشیاء را چنان که هست ببیند؛ «نبوغ آن آیینه سحرآمیزی است که تمام واقعیات و معنویات را گرد آورده و پرتوی تابناک بر آن میافکند ولی امور عرضی و بیگانه را جدا میسازد. » اندیشه از میان هواها و شهوات ظاهر میشود همچنان که نور آفتاب از خلال ابرها میتابد و مغز و هسته اشیاء را آشکار میکند. از میان تعینات و جزئیات «مثل افلاطونی» با جوهر کلی اشیاء را میبیند. همچنان که نقاش در پیکر شخصی که میخواهد تصویرش را بکشد نه فقط صفات و خطوط خاص او را میبیند، بلکه بعضی صفات کلی و حقایق جاوید را نیز درک میکند که شخص فقط رمز و واسطه کشف آن است. بنابراین سر نبوغ درک صریح عینی بیطرفانه و علم کلی و جوهری است.
علت اینکه در عالم اراده و میل و میدان فعالیت عملی و خصوصی قدر نابغه مجهول است، همین از میان رفتن تعادل شخصی است. چون دور را میبیند از نزدیک بیخبر است و گیج و «عجیب و غریب» به نظر میرسد؛ و آنجا که نگاهش متوجه ستارگان است به درون چاه میافتد؛ و قسمتی از قابل معاشرت نبودن او نتیجه همین امر است. فکر او متوجه امور اساسی و کلی و ابدی است ولی فکر دیگران متوجه امور ناپایدار و جزئی و بیواسطه است. سطح ذهن او و دیگران به یک پایه نیست و هرگز با هم سازگار نمیگردند. «مثل یک قاعده کلی میتوان گفت که شخص قابل معاشرت از لحاظ معنوی زبون و به طور کلی عامی و جاهل است.» نابغه شخصاً خود را جبران میکند و مانند کسانی که دائماً با جهان خارج از خود در تماسند، احتیاجی زیاد به این گونه امور ندارد. «لذتی که نابغه از زیبایی میبرد و تسلی خاطری که از هنر مییابد و هیجانی که از دیدن هنر و هنرمند در او پیدا میشود همه غم و اندوه زندگی را از یاد او میبرند» و «این همه جبران رنجی است که از روشنبینی و تنهایی خود میبرد.»
معذلک نتیجه این امر آن است که نابغه مجبور به گوشهنشینی میشود و گاهی دچار جنون میگردد؛ حساسیت مفرطی که از راه شهود و خیال او را رنج میدهد با عزلت و جفای مردم تمام شده و رابطه ذهن او را از حقایق میگسلند. باز هم حق با ارسطو است که میگوید: «کسانی که در فلسفه و سیاست و شعر و هنر برگزیده و مشخص میگردند ظاهراً دارای طبع مالیخولیائی هستند.» رابطه مستقیم جنون و نبوغ «در شرح حال مردان بزرگ از قبیل روسو و بایرون و آلفیری و دیگران مندرج است.» (لومبروزو از این امر استفاده کرده و خود شوپنهاور را بر صورت اساسی فوق افزوده است.) « با یک جستجوی دقیق در تیمارخانه دیوانگان، اشخاصی دیدهام که بدون چون و چرا دارای مواهب عالی بودهاند و نبوغ آنها از خلال جنونشان به طور مشخص آشکار بوده است.»
با این همه در این نوابغ یا نیمه دیوانگان اشرافیت واقعی بشری مشهود است. «از نظر هوش و ذهن طبیعت کاملاً اشرافپسند است. تمایز و فرقی که طبیعت در میان هوش اشخاص نهاده است از فرق نسب و درجه و ثروت و طبقه در تمام ممالک بیشتر میباشد.» طبیعت نبوغ را فقط به عده معدودی میدهد زیرا مزاج نوابغ مانع بزرگی برای راه عادی زندگی که طالب توجه به جزئیات و امور آنی است، میباشد، «در حقیقت طبیعت میخواهد که حتی مردم دانشمند نیز زارع و کشاورز باشند؛ و در واقع آموزگاران فلسفه میتوانند این مهم را انجام دهند زیرا عمل آنها نتایج منتظر معقول را بار میآورد.» (جلد ۳، ۲۰، آموزگار فلسفه میتواند در پاسخ بگوید که طبیعت ما را صیاد آفریده است نه زارع، زیرا کشاورزی اختراع انسان است نه غریزه طبیعی.)
منبع
مقاله: نبوغ از نگاه شوپنهاور
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی