حمکت زندگی : فلسفه شوپنهاور
سعادت از نگاه شوپنهاور
نخست بدان که طلب مال و منال بیهوده است، فقط مردم ابله و دیوانه میتوانند باور کنند که توانگری موجب خوشی و لذت است؛ خیال میکنند که توانگر کسی است که میتواند بر هر میل و خواهش خویش کامروا گردد. «غالباً مردم را برای آنکه پول را بیشتر از همه دوست دارند ملامت میکنند؛ ولی این امر طبیعی و حتمی است زیرا مردم چیزی را دوست میدارند که مانند پروتئوس (Proteus خداوند بحار و فرزند نپتون که عالمالغیب بود ولی به سؤال کسی پاسخ نمیداد و برای فرار از اصرار مردم خود را به صور مختلف در میآورد (مترجم).) خستگیناپذیر همیشه میتواند به آرزوهای ناپایدار و امیال گوناگونشان مبدل شود، هر چیز دیگر فقط میتواند یک آرزو را برآورد؛ فقط پول علىالاطلاق خوب است زیرا حصول مجرد هر آرزویی است. » معذلک اگر زندگی مقصود به طلب مال باشد بیثمر است مگر آنکه بدانیم چگونه مال را به خوشی و سعادت مبدل سازیم؛ این هنری است که عقل و حکمت مایه آن است. توالی اغراض حسی همیشه اقناع نمیشود؛ همچنان که هنر کسب وسایل و وسایط را یاد میگیریم باید مقاصد و غایات زندگی را نیز بدانیم. «مردم هزار بار بیشتر از آنچه در کسب علم میکوشند، به کسب مال میپردازند؛ با آنکه مسلماً سعادت مرد بیشتر مربوط است به آنچه هست نه به آنچه دارد. » ، «آن که احتیاجات معنوی ندارد عامی و پست است او نمیداند که به هنگام فراغت چه باید بکند – آرامش در بیکاری امری سخت است difficilis is otio quies چنین شخصی با حرص و ولع تمام از اینجا به آنجا در پی لذات حسی میدود و بالاخره سرنوشت آن توانگر بیکار یا شهوتران لاقید -یعنی ضجرت و ملال- بر او حاکم میگردد.
عقل و حکمت برای سعادت
راه سعادت مال نیست بلکه عقل و حکمت است. «انسان هم اراده کوشای عنود است (که کانون آن در دستگاه تناسلی است) و هم طالب صدیق و مختار و دائمی علم خالص است (که مرکز آن مغز است). شگفت اینجاست که علم که خود از اراده زاده است سرانجام بر آن پیروز میگردد. امکان استقلال علم از اینجا مشهود است که ذهن غالباً با بیقیدی به درخواستهای میل و خواهش پاسخ میدهد. «گاهی ذهن از اطاعت اراده سر باز میزند مثلاً وقتی که میخواهیم حواس خود را بر چیزی متمرکز سازیم و یا هنگامیکه میخواهیم چیزی را که مورد توجه است به خاطر بیاوریم. خشمی که در چنین مواقعی بر اراده دست میدهد، روابط و اختلافات آن دو را روشن میسازد. در حقیقت ذهن که از این خشم مضطرب است، گاهی با کمال ادب آنچه مطلوب اراده بود، چند ساعت بعد و یا حتی فردای آن، به طور غیرمنتظر و بیموقع، در اختیار اراده میگذارد.» ذهن از این عدم اطاعت ناقص به تسلط و حکم میرسد. در نتیجه یک فکر قبلی و با یک ضرورت شناختهشده هر کسی با خونسردی اعمالی را تحمل میکند و یا انجام میدهد که برای او نهایت اهمیت را دارد و غالبا ًخطرناک است: از قبیل خودکشی، اعدام، مبارزه تن به تن و هر گونه اقدامیکه زندگی او را به خطر میاندازد؛ و به طور کلی به کارهایی دست میزند که طبیعت حیوانی او کاملاً برضد آن است، در چنین اوضاع و احوال معلوم میشود که عقل تا چه پایه میتواند بر طبیعت حیوانی مسلط شود.»
این توانایی ذهن بر اراده موجب پیشرفت عمدی میگردد و میل و خواهش میتواند از راه علم تعدیل و یا آرام شود. این امر بیشتر بر پایه فلسفه جبری است که به موجب آن هر چیزی نتیجه حتمی و ناگزیر امر قبلی است. «از هر ده چیز که مایه ملال خاطر ماست، نه تای آن میتواند برطرف شود و این در صورتی است که ما به دقت از علل و اسباب آن آگاه شویم و لوازم و طبیعت واقعی آن را بدانیم. زیرا ذهن و عقل بر اراده و خواهش انسان به منزله عنان و افسار بر اسب سرکش است.» «ضرورت باطن و ظاهر ایجاب میکند که هیچ چیزی به این دقت مانند علم روشن با وجود ما سازگار نباشد.» هرچه بیشتر از ماهیت شهوات خویش آگاه شویم تسلط و نظارت آنها بر ما کمتر میگردد.» Si vis tibi omnia subjicere, subjice te rationi«اگر میخواهید همه را به اطاعت خود در آورید. نخست خود را مطیع عقل سازید.»
عجیبترین امور تسلط بر جهان نیست بلکه تسلط بر نفس است و به قول ناصر خسرو:
اسیرم نکرد این ستمکاره گیتی ازیرا که من بر تن خویش امیرم
بدینترتیب فلسفه اراده را تصفیه میکند. ولی باید دانست که مقصود از فلسفه تجربه و اندیشه است و تنها کتاب خواندن و مطالعه محض نیست.
غوطه خوردن مداوم در جریان اندیشه دیگر آن، موجب محدودیت و ضعف اندیشه شخصی میشود و زیادهروی در این کار ذهن را فلج میسازد. مطالعه بیشتر اهل فضل شبیه به تلمبهای است که ذهن را خالی میکند تا از فکر دیگران پر سازد. مطالعه درباره موضوعی پیش از اندیشه درباره آن خطرناک است. در حال مطالعه شخص دیگری به جای ما فکر میکند و ما فقط تابع ذهن دیگری هستیم. بدینترتیب اگر کسی تمام وقت خود را صرف مطالعه کند قدرت تفکر را از دست میدهد. تجربه جهان باید به منزله متن باشد و اندیشه و علم به منزله شرح آن. تجربه کم، نظیر کتابهایی است که در هر صفحه دو سطر متن و چهل سطر شرح دارد.
پس پند نخست این است که اول زندگی و بعد کتاب؛ و پند دوم این است که اول متن و بعد شروح. متون را بیشتر از شروح و انتقادات بخوانید. «اندیشههای فلسفی حکما را فقط از خود آنان میتوانیم یاد بگیریم؛ بنابراین طالب فلسفه و حکمت باید از پیشوایان آن در گوشه محراب کتب خودشان استعانت بجوید. » کتاب یک نابغه بیشتر از هزار شرح ارزش دارد.
با این شرایط دنبال علم بودن، حتی از راه کتب، با ارزش است، زیرا سعادت ما منوط به آن چیزی است که در سر داریم نه آنچه در جیب گذاشتهایم. حتی شهرت نیز دیوانگی است. «کله مردم دیگر جای ناراحتی است و نمیتواند مسکن خوشبختی واقعی شخص دیگری شود. »
آنچه انسانی میتواند در حق دیگری انجام دهد، اهمیت زیادی ندارد؛ بالاخره همه کس تنها خواهد ماند و آنچه مهم است این است که آن که تنها میماند کیست. سعادتی که از ذات خویش به دست میآوریم، مهمتر از سعادتی است که از محیط کسب میکنیم. انسان محیطی را که در آن زندگی میکند به قالب نظریات شخص خویش در میآورد. چون آنچه برای شخصی موجود است و یا بر او رخ میدهد فقط منوط به ضمیر و درک است و تنها برای خود او روی میدهد، اساسیترین امر برای وی ترکیب و ساختمان وجدانش است. بنابراین گفته ارسطو کاملاً حق است که «معنی سعادت آن است که شخصی از عهده امور خود بر آید و کفایت نفس داشته باشد.»
راه گریز از مضار و شرور بیشمار امیال و خواهشها این است که شخص زندگی را از دریچه علم و دانش بنگرد و با آثار بزرگان تمام اقوام و اعصار آشنا باشد؛ زیرا این آثار بزرگ به خاطر این اذهان شیفته و مجذوب به وجود آمده است. «یک ذهن نجیب و بیطرف همچون بوی خوشی است که گند نقائص و زشتیهای جهان اراده و خواست را میپوشاند.» بسیاری از مردم امور را از نظر امیال و شهوات خویش مینگرند و بدبختی و بیچارگی آنها از همین جاست؛ ولی مشاهده اشیاء از نظر علم و دانش ما به آزادی و رهایی از بندگی است.
اگر یک علت خارجی و یا یک وضع درونی ما را ناگهان از میان گرداب بیپایان خواهشهای نفسانی بیرون آورد و علم را از بندگی اراده خلاص سازد، دیگر توجه ما به سوی دواعی نفسانی جلب نخواهد شد بلکه اشیا را با قطع نظر از رابطه آنها با امیال و اراده در نظر خواهد آورد و بدینترتیب آنها را بدون نفع شخصی و نظر خاص بلکه با نظر عینی واقعی خواهد دید و خود را از این رو که اندیشه و تصورند نه از این جهت که دواعی و خواهشهای نفس میباشند، تسلیم آنها خواهد کرد. بدینترتیب ناگهان آرامشی که همیشه دنبال آن بودیم ولی از ما میگریخت به سراغ ما خواهد آمد و با ما سازگار خواهد بود. این همان حالت فراغ از درد و رنج است که ابیقورا آن را به عنوان خیر مطلق و حالت خدایی میستود؛ زیرا ما در این لحظه از قید عبودیت ذلتبار نفس رستهایم و پس از شش روز کار و رنج به روز تعطیل و استراحت رسیدهایم و چرخ ایکسیون دیگر نمیگردد. (بر طبق روایات اساطیر ایکسیون Ixion سعی کرد تا ژونورا از ژوپیتر بگیرد برای کیفر او وی را به چرخی بستند که تا ابد میگردد.)
منبع
مقاله: سعادت از نگاه شوپنهاور
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی