جهان همچون تصور از نگاه شوپنهاور
در این قسمت به مفهوم جهان همچون تصور میپردازیم. کسی که کتاب «جهان همچون اراده و تصور» را باز میکند، از سبک آن به شگفت میافتد، زیرا در آن، اصطلاحات مغلق کانت و ابهام و غموض هگل و روش هندسی اسپینوزا دیده نمیشود؛ همه چیز روشن و صریح و از روی قاعده است؛ و تمام مطالب دور این محور میچرخد که جهان نخست اراده است و بعد تنازع و بعد بدبختی و ادبار. چه صداقت بیپرده و متانت روحبخش و استقامت آشتیناپذیری؛ جایی که اسلاف او مطالب مجرد نامفهوم بدون کوچکترین اشارهای به عالم خارج ابراز میداشتند، شوپنهاور برعکس همچون تاجرزادهای با مواد و امثله و موارد استعمال سر و کار دارد و حتی گاهی بذلهگویی نیز میکند.
توضیحات: بهتر آن است که یکی از شوخیهای او را در پاورقی نقل کنیم. «اونتزلمان یکی از بازیگران تئاتر بود و همیشه از خود سخنانی در موقع بازی به مکالمات نمایشنامه اضافه میکرد. در تئاتر برلین وی را از این بدیههگویی و ارتجال منع کردند. روزی میبایست درصحنه تئاتر ظاهر شود. همین که سواره وارد صحنه شد، اسب حرکات و صداهای ناشایستی کرد که حضار را به خنده انداخت. اونتزلمان اسب را به شدت سرزنش کرده گفت مگر نمیدانی که بدیههگویی در صحنه تئاتر قدغن است.» جلد ۲، صفحه ۲۷۳.
بعد از کانت بذلهگویی در فلسفه بدعت عجیبی محسوب میشد.
چرا کتاب جهان همچون اراده و تصور مورد توجه واقع نشد
ولی چرا کتاب مورد توجه واقع نشد؟ یک علت آن این است که وی به کسانی حمله کرد که ممکن بود مایه شهرت او شون، یعنی به استادان دانشگاه. هگل در ۱۸۱۸ دیکتاتور فلسفه در آلمان بود؛ با این همه شوپنهاور در حمله به او تردیدی به خویش راه نداد. در دیباچه چاپ دوم چنین مینویسد:
«هیچ زمانی برای فلسفه ناسازگارتر از آن نیست که آن را برای اغراض سیاسی به کار برند و وسیله امرار معیشت سازند. دیگر چیزی با این قول مشهور مخالفت نمیکند که اول زندگی و بعد فلسفه. این آقایان میخواهند زندگی کنند آن هم از راه فلسفه، و حتی میخواهند زن و فرزندانشان نیز از این راه نان بخورند. نغمهی «من برای کسی آواز میخوانم که نان مرا بدهد ،به همه جا حکومت میکند. قدماء میگفتند که تحصیل پول از راه فلسفه کار سوفسطائیان است... آنچه با پول به دست میآید چیز مبتذلی بیش نیست. ممکن نیست که در عصری که بیست سال تمام هگل (این کالیبان صحنه معنویات – Caliban یکی از قهرمانان نمایشنامه «طوفان» شکسپیر است که گویا غول یا جنی بود و مجبور بود همیشه از آریل اطاعت کند در حالی که همواره بر ضد او بود.) را مانند بزرگترین فلاسفه تقدیر و ستایش میکنند، برای او ارزشی واقعی که محسود دیگرانش سازد قائل شوند... بلکه برعکس، حقیقت همواره در میان عده قلیل پیدا میشود و باید با آرامی و فروتنی منتظر بود تا این عده معدود که از حقیقت لذت میبرند، پیدا شوند. زندگی کوتاه است ولی حقیقت دورتر میرود و بیشتر عمر میکند؛ بگذار تا حقیقت را بگوییم.»
کلمات آخرى اصیل و شریف است ولی گفته روباهی را به خاطر میآورد که چون دستش به انگور نرسید آن را ترش و نارس دانست؛ هیچکس مانند شوپنهاور شیفته تحسین و ستایش مردم نبود. اگر درباره هگل سکوت مینمود سخنانش شریفتر و نجیبتر جلوه میکرد. «درباره زندگان چیزی جز نکویی نگوییم.» حال ببینیم که چگونه با فروتنی منتظر بود تا حق او را بشناسند. «در فاصله میان کانت و من، در فلسفه پیشرفت مهمیحاصل نشده است. »، «مدتها بود که در فلسفه به جستجوی این حقیقتی که من ابراز کردهام (یعنی جهان همچون اراده) بودهاند و کسانی که با تاریخ آشنا هستند، کشف آن را مانند کیمیا و حجرالفلاسفه ناممکن میدانستند. » من قصد داشتم که فکر واحدی اظهار کنم ولی پس از سعی مداوم موفق نشدم که آن را در کمتر از یک کتاب بیان کنم... این کتاب را دو دفعه مطالعه کن و دفعه اول با شکیبایی بیشتری بخوان.»
این بود تواضع او! «تواضع چیزی جز فروتنی ریاکارانه نیست و معنی آن این است که شخصی در جهانی پر از حسودان و رشکآوران، در برابر کسانی که فاقد استعداد و لیاقت هستند از شایستگیها و برتریهای خود عذر بخواهد.» ، «شکی نیست که اگر تواضع فضیلت باشد، به حالت دیوانگان و ابلهان مفید خواهد بود؛ زیرا هر کسی باید چنان قدر خود را پایین بیاورد که گویی یکی از ابلهان است.»
جهان تصور من است
در جمله اول کتاب شوپنهاور چیزى از فروتنی و تواضع دیده نمیشود. آغاز کتاب چنین است: «جهان تصور من است.» هنگامیکه فیخته چنین جملهای ادا کرد، آلمانیهای متظاهر به فلسفه از یکدیگر پرسیدند: « زن او در این باره چه خواهد گفت؟» ولی شوپنهاور زن نداشت. منظور او کاملاً ساده بود و میخواست در آغاز این عقیده کانت را تایید کند که عالم خارج فقط از راه حواس و تصورات بر ما معلوم است. پس از آن تشریحی از مسلک اصالت تصور است که روشن و کافی است، ولی اصالت آن از قسمتهای دیگر کتاب کمتر است و اگر در آخر کتاب جا داده میشد بهتر بود. یک نسل تمام از شوپنهاور بیخبر بودند برای آنکه قدم اول را بد برداشته بود و فکر خود را پشت دیوار دویست صفحه مطالب درجه دوم مربوط به اصالت تصور نهان داشته بود. (بهتر آن است که به جای مراجعه به کتب دیگر به کتابهای خود شوپنهاور مراجعه کرد. نام کتاب بزرگ سه جلدی او (به جز قسمت اول هر جلد) سهل و آسان است و تمام مقالات او با ارزش و لذتبخش است. کتاب زندگی شوپنهاور تالیف والاس برای ترجمه حال او کافی است. در این رساله افکار شوپنهاور خلاصه و فشرده شده است، یعنی افکار شوپنهاور از نو در قالب جملات دیگر ریخته نشده است بلکه قسمتهای برجسته کتاب انتخاب شده و با هم تطبیق گشته است و بدین ترتیب عقاید فیلسوف در گفتار روشن درخشان او نمودار شده است. خوانندگان از مطالعه شوپنهاور از راه اقوال و جملات خود او که در عین حال مختصر و خلاصه است، استفاده خواهند برد.)
قسمت زنده و اساسی بخش اول مر بوط به حمله به ماتریالیسم است. چگونه میتوان ذهن و قوه مدرکه را مادی دانست در صورتیک ه ماده را فقط از راه ذهن و قوهی مدرکه درک میکنیم؟
«اگر صریحاً تا آخرین نقطه به دنبال ماتریالیسم برویم، پس از صعود به قله آخر مورد خنده و ریشخند خدایان اولمپیاد قرار خواهیم گرفت. پس از رنج بسیار یک مرتبه از خواب بیدار خواهیم شد و خواهیم دید که نتیجهای که از این کوشش به دست آوردهایم یعنی «معرفت و علم» شرط قبلی و اساسی نقطه مبداء ما بوده است. ما ماده را فقط از راه ذهن یعنی عامل درککننده ماده درک کنیم، حس باصره آن را میبیند و سامعه آن را میشنود و الامسه آن را لمس میکند و قوه مدرکه از آن آگاه میشود. بنابراین دچار یک مصادره به مطلوب گیجکنندهای میشویم و ناگهان در مییابیم که نقطه آخر همان نقطه مبداء است و در دایرهای دور خود میگردیم.
ماتریالیست مانند بارون مونشهاوزن است که وقتی با اسبش توی آب افتاده بود و دست و پا میزد؛ برای رهایی اسبش را با دو پای خویش به هوا بلند کرد و در حالی که خود به دم او آویزان بود در هوا با اسب بلند میشد. مادیگری خام هم اکنون در نیمه قرن نوزدهم به همان جهل نخستین خود باقی است و با سرگشتگی منکر نیروی حیاتی است و میخواهد بیش از همه حوادث و ظواهر حیات را با قوای شیمیایی و فیزیکی تفسیر کند و این قوا را نیز دوباره مولود آثار مکانیکی ماده میداند ولی من نمیتوانم باور کنم که حتی سادهترین ترکیب شیمیایی را بتوان با مکانیک تفسیر نمود؛ تا چه رسد به خواص نور و حرارت و الکتریک. برای این امور باید یک اصل محرک جستجو کرد.
برای حل معمای ماوراء طبیعت و کشف سر و جوهر حقیقت نباید نخست از ماده شروع کرد و بعد به آزمایش اندیشه پرداخت: ما باید از چیزی شروع کنیم که آن را مستقیماً و حضوراً درک میکنیم یعنی از نفس خودمان. «ما هیچوقت از درون به ماهیت حقیقی اشیاء نمیرسیم، هر چه بیشتر بجوییم به چیزی نمیرسیم مگر الفاظ و خیالات. ما همچون کسی هستیم که دور قصری میگردد تا مدخل آن را پیدا کند و چون از پیدا کردن عاجز میگردد شروع به ترسیم نمای خارجی آن میکند تا مدخل آن را کشف کند.»
بگذار تا از درون شروع کنیم. اگر توانستیم طبیعت نهایی ذهن خود را کشف کنیم، شاید کلید جهان خارج را نیز از این راه بدست آوریم.
منبع
مقاله: جهان همچون تصور شوپنهاور
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی