متفکران بزرگمعرفی کتابهوش هیجانی (روابط میانفردی)
بررسی و خلاصه کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلسر
نظریهای برای بهبود روابط و رشد شخصی
مقدمه کتاب تئوری انتخاب
تئوری انتخاب: امکان ندارد درگیر روابط انسانی باشید و کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلسر برای شما مفید نباشد. شما در هر شغل و جایگاهی، برای زندگی شادتر میتوانید از کتاب تئوری انتخاب بهره ببرید. این کتاب انواع روابط را بررسی میکند: رابطۀ عاطفی، والد-فرزندی، معلم-شاگردی و کارفرما و کارمند. یکی از اصلیترین ایدههای نظریه انتخاب این است که روابط ناخوشنود، علت اصلی رنج بشر است. مطالب این کتاب میتواند کمک شایانی به حل اختلافات شما با اطرافیانتان بشود. این کتاب به تنهایی یک روش فوقالعاده برای درمان زوجین است. اگر بتوانم فقط یک کتاب به مراجعین خود توصیه کنم، قطعا یکی از مهمترین انتخابهای من همین اثر است.
گلاسر با دست گذاشتن روی ضعفهای روانشناسی حاکم، نیاز به یک روانشناسی دموکراتیک، انسانی و پیوندجو و خوشبین را ضروری قلمداد میکند. از نگاه او برخی از انواع روانشناسی بیشتر به روابط آسیب زدهاند تا آنها را احیا کنند. او به رفتارگرایی به خاطر تمرکز زیادش روی تغییر رفتار با کمک پاداش و تنبیه انتقاد زیادی وارد میکند و از روانکاوی به این خاطر که فرد را به این نتیجه میرساند که قربانی گذشته خود است، اعتراض میکند. او تئوری انتخاب را بهترین جایگزین میداند.
فصل اول: نیاز ما به روانشناسی جدید
این فصل شروع کوبندهای دارد و پشت خواننده را در همین ابتدای کار میلرزاند. ادعای ترسناک گلسر این است: ما خودمان تمام بدبختی و فلاکت خود را انتخاب میکنیم. دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. تمام آنچه میتوانیم به دیگران بدهیم و از آنها بگیریم، اطلاعات است. آموزهی اصلی تئوری انتخاب این است که ما بیش از حد تصورمان بر زندگیمان کنترل داریم. بر خلاف نظر روانشناسان سنتی ما به ندرت قربانی گذشته، ژنها و محیط هستیم.
تمام افراد رنجور مشکل واحدی دارند: نمیتوانند با کسانی که دوستشان دارند به تفاهم برسند و به خوبی کنار بیایند. گلسر از هرینگتون (که هر دو روانپزشک هستند) نقل میکند که اگر تمام متخصصان رشتهی ما ناگهان محو شوند، دنیا متوجه غیبت آنها نمیشود. منظور او تحقیر روانپزشکی نیست، بلکه معتقد است روانپزشکی برای بهبود روابط که مهمترین رکن سلامتی روان است کاری نکرده است.
روانشناسی کنترل بیرونی
ما برای بهبود روابط، نیاز به یک روانشناسی جدید در برابر روانشناسی سنتی داریم. روانشناسی کنترل بیرونی اصطلاحی است که گلسر از آن به عنوان عامل فلاکت بسیاری از ما یاد میکند. اجتماع، خانواده و حکومت متفقالقول معتقدند صلاح ما را بهتر از خودمان میدانند. این افراد نه تنها میدانند چه چیزی برای خودشان درست است، بلکه متاسفانه آنها دقیقا میدانند چه چیزی برای ما هم خوب است. فرضیه اساسی روانشناسی کنترل بیرونی این است: افراد خاطاکار را تنبیه کنید تا رفتار درست را انجام دهند و سپس آنها را تشویق کنید. سلطهی رفتارگرایی بر روانشناسی قدیم از این دست است. روانکاوی نیز به این خاطر که مردم را قربانی طبیعت و خاطرات کودکی میداند به همین روانشناسی است. روانشناسی کنترلگر، اجبارکننده و زورگرا خود موجب ناخرسندی اصلی بشر است.
حال چرا این نوع روانشناسی انقدر طرفدار دارد؟ افراد صاحب قدرت که تعیینکنندهی درست و غلط هستند (دولت، معلم، والد، مدیر و رهبر مذهبی) عاشق این نوع روانشناسی هستند و ضعفا نیز با تن دادن به کنترل احساس امنیت میکنند، هرچند کاذب. وقتی افراد خلاف میل ما رفتار میکنند، سادهترین و دم دستیترین راهکار، زور و اجبار است. ضعفا زیر بار روانشناسی کنترل بیرونی میروند تا شاید روزی خودشان آن را برای دیگران به کار برند. در این نگاه، سلطهگر و سلطهپذیر هر دو قربانی این روانشناسی هستند و هر ناخوشنودند.
تئوری انتخاب
دکتر گلسر تئوری انتخاب را به عنوان راهکار و نقطهی مقابل روانشناسی کنترل بیرونی ارائه میدهد. تئوری انتخاب یک روانشناسی کنترل درونی است و توضیح میدهد که ما چرا و چگونه دست به انتخابهایی میزنیم که مسیر زندگی ما را تعیین میکند. تئوری انتخاب از تمام ابزارهای روانشناسی کنترل بیرونی مانند سرزنش، تنبیه، پاداش، غرغر، قهر، برچسب زدن، دستکاری، تحریک احساسات، ریاست، شکایت، مقایسه و اذیت و آزار و غیره رویگردان است. طبق این نگاه ما هیچکس را نمیتوانیم تغییر دهیم جز خودمان. روابط وقتی بهتر میشوند که دست از کنترل دیگری برداریم و روی خودمان متمرکز شویم.
ریشهی رنج بشر را که دنبال کنیم به واژهی تحمیل میرسیم: ۱) اجبار من به تو ۲) اجبار تو به من ۳) اجبار متقابل من و تو به هم ۴) اجبار من به خودم. تا زمانی که اعتقاد داریم که اجبار و زور جواب میدهد، ناخوشنودی ادامه دارد. ذات بشر از تحمیل متنفر است و در برابر آن حالت دفاعی دارد. اگر هم در برابر فشار تسلیم شود، همواره خشمی را با خود حمل میکند. بسیاری از ما معتقدیم مالک خانوادهی خود هستیم. مالکیت نیز از مفروضههای اساسی روانشناسی کنترل بیرونی است.
به زور متوسل شدن اساسا بیهوده است. لازم است ابزار زور را با با رفتارهای مهرورزی مانند، حمایت، گوش دادن، مذاکره، دلگرمی، عشق، دوستی، پذیرش، گشادهرویی و احترام، جایگزین کنیم. با این توضیح، میبینیم که جهان ما بیشتر گرایش به تخریب روابط دارد تا ساختن آنها. برای همین نیاز به یک روانشناسی جدید داریم.
فصل دوم: نیازهای بنیادین و احساسات
ما ۵ نیاز اساسی داریم، که عدم شناخت آنها ریشهی بسیاری از ناخوشنودیهای ما در روابط است. اگر این نیازها را در خود و همسرمان کشف کنیم، با کمک تئوری انتخاب و بدون بهرهگیری از روانشناسی کنترل بیرونی، میتوانیم بر سر نیازهای ارضا نشدهی خود مذاکره کنیم. این نیازها ریشه در ژنهای ما دارند و هیچکس نباید به خاطر شدت و ضعف این نیازها در وجودش سرزنش و تحقیر شود. در قسمت دایرهی حل اختلاف به روش حل اختلاف شدت نیازها در زوجین پرداخته میشود. این قسمت مفیدترین بخش برای حل مسائل زناشویی است.
پنج نیاز اساسی
۱) بقا و امنیت:
فرض کنید همسر شما بیش از اندازه به بهداشت اهمیت میدهد، یا به راحتی پول خرج نمیکند و یا از تجربههای جدید مانند سفر و کار جدید استقبال نمیکند. شاید اولین چیزی که روانشناسی کنترل بیرونی از ما میخواهد، این است که او را به کمک برچسبهایی نظیر وسواسی، خسیس و ترسو اصلاح کنیم. در تئوری انتخاب این افراد نیاز بالایی به امنیت دارند و کسی نباید به این خاطر آنها را سرزنش کند. همینطور برعکس این قضیه نیز صادق است. کسی به خاطر ولخرجی، شلختگی و ریسکپذیری زیاد نباید سرزنش شود. او تنها شدت این نیازش پایین است. یکی از مشکلات اساسی در روابط، اختلاف شدت نیاز به بقا است. استفاده از روانشناسی کنترل بیرونی برای تغییر دیگری معمولا بر مشکل میافزاید. هر گاه بر سر نحوهی خرج پول با همسرتان درگیر هستید، پای نیاز به بقا در میان است. به جای دعوا با هم گفتگو و مذاکره کنید.
روش سنجش شدت این نیاز: اگر نسبت به افراد اطرافتان کمتر اهل خطر هستید، نیاز به بقا در شما زیاد است.
۲) عشق و احساس تعلق:
گلایه بسیاری از زوجها این است: تو مرا به قدر کافی دوست نداری. وقتی نیاز به عشق در دو طرف همسان نباشد، معمولا یک طرف شروع به تغییر دیگری میکند. یا یک نفر متهم به حساسیت میشود و این که هیچگاه راضی نمیشود و یا دیگری متهم به این میشود که به اندازه کافی دهنده ئ مهربان نیست. ناکام شدن این نیاز از بقیه نیازها دردناکتر است و خشم بیشتری را بر انگیخته میکند. ما معمولا در هنگام خشم بیشتر از روانشناسی کنترل بیرونی استفاده میکنیم. برای همین دست به دامن زور میشویم. هر چند عشق ورزیدن به کسی که میخواهد شما را کنترل کند و تغییر دهد یا عشق ورزیدن به کسی که میخواهید او را تغییر دهید، اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.
مشکل بسیاری از روابط شبیه این است که کسی را کتک بزنیم که چرا ما را نوازش نمیکند یا کسی بزنیم که چرا از ما طلب عشق کرده است. نیاز به عشق و تعلق اگر در هر دو فرد متناسب باشد، احتمالا رابطهای بلندمدت خواهند داشت.
وقتی به عشق فکر میکنیم بیشتر مایلیم گیرنده باشیم تا دهنده. اما عشق و دوستی خیابانی دوطرفهاند. آموختن دریافت مودبانه و بزرگوارانه عشق، کمک بزرگی برای هر نوع رابطه است.
روش سنجش شدت این نیاز: در مقایسه با اطرافیان خود، چقدر نیاز دارید عشق را نثار کنید (میزان دریافت ملاک نیست).
۳) قدرت و پیشرفت:
در گونههای دیگر قدرت ابزاری است برای بقا، ولی ما تنها گونهی قدرتمدار هستیم. گلسر همچون نیچه بر این باور است انگیزهی بسیاری از رفتارهای ما قدرت است. معلم از تدریس خوب و پزشک از درمان درست، احساس قدرت میکند. قدرت معمولا عشق را خراب میکند. عشق بر مبنای توافق است در حالی که قدرت چنین نیست. بسیاری از زوجهای میانسال سالها بر سر این که در رابطه رئیس چه کسی است، جنگیدهاند.
هر چند در کتاب به آن اشارهای نمیشود، اما نحوهی توزیع قدرت در خانوادهی ریشه، روی نیاز به قدرت اثر زیادی دارد. مثلا اگر در خانوادهی ریشه قدرت دست مادر باشد، در مورد این که چه کسی حرف آخر را بزند کمتر چالش درست میشود. ولی اگر در خانواده شوهر پدر قدرت داشته و در خانواده زن، مادر، چالش بر سر قدرت بسیار زیاد است. با اگاهی از نیاز به قدرت و به کمک دایرهی حل اختلاف که با آن آشنا خواهیم شد، میتوان بر سر نحوهی توزیع قدرت به توافق رسید.
روش سنجش شدت این نیاز: باید از خود بپرسید، آیا میخواهم همیشه حرف خود را به کرسی بنشانم؟ حرف آخر را خودم بزنم؟ مالک دیگران باشم؟
۴) آزادی:
هدف نیاز به آزادی ایجاد توازن و تعادل بین نیاز تو به تلاش برای مجبور ساختن من به زندگی طبق میل تو و نیاز من به رهایی از این اجبار است. رابطه در ذات خود محدودیت دارد. برای همین نیاز به آزادی بالا میتواند در رابطه مشکل ایجاد کند. کسی که خواهان آزادی مطلق است، در رابطه شکست میخورد.
روش سنجش شدت این نیاز: اگر پیروی از مقررات برای شما سخت است، اگر نمیتوانید خود را با دیگران تطبیق دهید یا با گروهی برای مدت طولانی بمانید نیاز شما به آزادی بالاست.
۵) تفریح:
تفریح پاداش ژنتیکی یادگیری است.
روش سنجش شدت این نیاز: اگر از آموختن لذت میبرید، به هنگام یادگیری زیاد میخندید، نیاز به تفریح در شما زیاد است.
فصل ۳: دنیای مطلوب شما
دنیای مطلوب شامل سه مولفه است و دنیای مطلوب بهترین راه ارضای نیازهای انسان را به ما نشان میدهد. این سه مولفه شامل افرادی است که میخواهیم با آنها باشیم، چیزهایی که میخواهیم داشته باشیم و تجربه کنیم و ایدههایی که بر رفتار ما حاکماند. اگر اتفاقات و رفتار ما در راستای دنیای مطلوب ما باشد ما خرسندیم. ما معمولا واقعیت را متناسب با دنیای مطلوبمان و نیازهایمان تفسیر میکنیم. هر چه بیشتر از کنترل بیرونی استفاده کنیم بیشتر از دنیای مطلوب اطرافیانمان دور میمانیم.
فصل ۴ تئوری انتخاب: رفتار کلی
آنچه از تولد تا مرگ از ما سر میزند رفتار است. در تئوری انتخاب ما مسئول رفتارمان هستیم. در این نظریه ما نمیگوئیم افسرده شدیم، بلکه به جای آن از افسرده کردن استفاده میکنیم. هیچ اسمی وجود ندارد، بلکه هر آنچه هست فعل است. من افسرده نمیشوم، بلکه افسردگی میکنم. اضطراب جای خود را به مضطرب کردن خود میدهد و الی آخر. معمولا مردم در پیدا کردن نقش خود در روابط ناسالم و حال بد خود عاجزند. اگر با تئوری انتخاب آشنا باشند، دست از سرزنش دیگری برمیدارند و روی نقش خود در حال بد تمرکز میکنند.
افسردگی مانند همهی رفتارهای ما یک انتخاب است. هر چند انتخابی مستقیم نیست. اگر رفتار کلی را بشناسید، این موضوع را کاملا درک خواهید کرد. هر رفتار شامل ۴ مولفه است: فعالیت، فکر، احساس و فیزیولوژی (حالت بدنی). اگر سرم را به دیوار بکوبم، منطقا باید بگویم که من درد در سرم را انتخاب کردم. افسرده یا مضطرب بودن یک عمل منفعلانه است که بر شما عارض میشود و شما قربانی میشوید. این صفات باعث میشود حس کنیم نمیتوانیم کاری کنیم. اما دنیای تئوری انتخاب بسیار جدی و مسئولانه است. افسردگی کردن نیز یک انتخاب است. هر چند این موضوع سخت است اما باعث ایجاد خوشبینی است.
چرا ما باید افسردگی، اضطراب و هراس را انتخاب کنیم؟
سه دلیل عمده وجود دارد. ما به این سه دلیل دست به این انتخابهای مخرب میزنیم.
۱) مهار خشم:
وقتی کنترلی در زندگی نداریم، به صورت خودکار یاد عصبانی کردن خود میافتیم. وقتی ناکام میشویم عصبانیت اولین انتخاب ماست، ولی خیلی زود در ابتدای زندگی میفهمیم از این طریق به جایی نمیرسیم و والدین ما علاقهای به عصبانیت ما ندارند. اما وقتی افسردگی میکنیم توجه دیگران جلب میشود. از طرفی اگر مردم افسردگی نمیکردند احتمالا خشم زیادی فوران میشد. افسردگی کردن روشی برای کنترل خشونت است. این روش تا حدی شبیه ساز و کار دفاعی درونفکنی یا برگرداندن پیکان خشم به سمت درون است.
۲) کمکم کن:
افسردگی کردن نوعی درخواست کمک بدون التماس است. این یک پیام کنترلکنندهی قوی است.
۳) اجتناب:
افسردگی کردن به ما فرصت میدهد از کاری که دوست نداریم یا میترسیم دوری کنیم.
از این رو گلسر این ادعای بزرگ را میکند که افسردگی کردن، معلول عدم تعادل شیمی مغز نیست. کسانی که افسردگی میکنند بیمار نیستند و شیمی مغز آنها نقصی ندارد. در واقع شیمی مغز افسرده معلول انتخابهای فرد است نه بر عکس. گلسر داروهای ضدافسردگی را مانند تریاک میداند. او معتقد است انچه ما را نجات میدهد روابط انسانی است نه دارو. رواندرمانی خوب نیاز به مصرف دارو را از بین میبرد.
فصل ۵: همخوانی در شخصیت و قدرت نیازها
در این فصل به این سوال جواب داده میشود که همسر ایدهآل شما کیست و اگر با همسری غیر از ایدهآل ازدواج کردید چه باید کنید؟ از نگاه گلسر هر چه نیمرخ شدت نیازهای فصل ۲، در دو فرد همخوانتر باشد، ازدواج بهتری خواهید داشت. اگر بین شدت نیازها اختلاف زیاد باشد، ممکن تعارض در آن رابطه زیاد باشد. حال اگر با همسر خود همخوانی کمی داریم، آیا دیگر شانس وجود ندارد؟ با تئوری انتخاب همیشه امید هست. اگر به جای جنگ و دعوا از روشهای حل اختلاف استفاده کنیم، قطعا امید هست.
بهترین ازدواج ازدواجی است که نیاز به بقای طرفین متوسط، نیاز به عشق و تعلق زیاد، نیاز به قدرت و آزادی کم و نیاز به تفریح زیاد باشد. حال اگر نیمرخ نیازهای ما اختلاف دارد باید چه کار کنیم؟ راهکار اساسی نظریهی انتخاب دایره حل اختلاف است.
دایره حل اختلاف
این دایره برای توافق بر سر نیازهاست. این دایره سه محور دارد: زن، شوهر و خود ازدواج.
پیششرطهای ورود به دایره حل اختلاف
- خود ازدواج بر نیازهای فردی ما اولویت دارد. کسی که وارد دایره میشود، نجات رابطه را بر نیازهای خودش مقدم میداند. اگر این پیش فرض را ندارید مشاوره زوجی به دردتان نمیخورد.
- هر دو طرف با نیازها و نظریه انتخاب آشنایی دارند. هیچ اجبار و تحمیلی نباید وجود داشته باشد. زورگویی با ذات دایره در تضاد است. به عبارت بهتر، ما فقط بر رفتار خود کنترل داریم. اگر این را بپذیریم دربارهی هر مسالهای میتوانیم مذاکره و توافق کنیم. در دایره فقط گفتگو و توافق وجود دارد.
- اساس بر مذاکره برد برد است. مذاکره، توافق و همکاری کلمات کلیدی دایره هستند.
مذاکره بر سر ارضای نیازهای اساسی در دایره حل اختلاف
مذاکره درمورد نیاز به بقا
مثلا اگر در مورد نحوهی خرج کردن پول اختلاف داریم، یعنی نیاز به بقا همخوان نیست. هیچ کس باج نمیدهد و باج نمیگیرد. با هر دو طرف باید با رضایت خاطر باید مذاکره کنند. نهایتا باید به یک راهکار مشترک برای خرج خانه برسیم.
مذاکره درمورد نیاز به عشق و تعلق
معیار اساسی دربارهی توافق بر سر نیاز به عشق، این است که یک فرد چقدر حاضر است عشق بدهد، نه بگیرد. چون ما همه خواهان دریافت هستیم. ما فارغ از شدت نیاز به عشق باید بیاموزیم که نمیتوانیم بیشتر از آنچه در ژنهای ما نوشته شده به دیگران عشق بدهیم و نمیتوانیم بیش از انچه همسرمان حاضر است عشق بدهد، عشق بگیریم. پس به جای تمرکز روی نیازهای خود باید از خود بپرسیم برای کمک به رابطه چه کارهایی میتوانم بکنم؟ما فقط روی رفتار خودمان خودمان (این که چقدر دهنده باشیم) کنترل داریم، نه این که دیگری چقدر ارضا کننده است.
مذاکره درمورد نیاز به قدرت
در مورد نیاز به قدرت مساله همخوانی نیست. نیاز با قدرت با ذات حضور در دایره که بر اساس مذاکره است، تعارض دارد. بهتر است این نیاز در جایی غیر از ارتباط ارضا شود. حوزههای شغلی و رسالتی بهترین جای ارضای نیاز به قدرت است. زن و شوهرهایی که نیاز به قدرت در هر دوی انها کم است معمولا با هم توافق دارند. اگر نیاز به قدرت در زوج زیاد باشد تمایل به از هم پاشاندن دایره وجود دارد. اگر هیچ یک از طرفین نخواهند قدرت را واگذار کنند، مذاکره امکانپذیر نیست. یک راهکار مفید بخش بخش کردن قدرت است. هر کس قسمتی از قدرت را دست بگیرد.
مذاکره درمورد نیاز به آزادی
در توافق بر سر نیاز به آزادی، طرفی که نیاز به آزادی بالاتری دارد باید بگوید حاضر به چه توافقهایی است. اگر نیاز به آزادی در هر دو بالا باشد شانس بقای ازدواج کمتر است. اگر آنها آزادیهای دلخواه دیگری را بپذیرند، ازدواج تداوم خواهد یافت. آزادی مطلق در هیچ ازدواجی به سرانجام درستی نمیرسد. ازدواج موقعیتی نیست که در آن نیاز به آزادی مطلق وجود داشته باشد.
مذاکره درمورد تفریح
معمولا اختلاف در نیاز به تفریح اگر در دیگر نیازها همخوانی وجود داشته باشد، مشکلی در ازدواج ایجاد نمیکند. اگر نیاز به تفریح فقط در یکی بالا باشد، میتواند بدون آسیب به ازدواج تفریح کند.
با چه شخصیتهایی اصلا ازدواج نکنیم؟
دکتر گلسر معتقد است با دو تیپ ضداجتماعی و بیکاره اصلا نباید ازدواج کرد. اگر چنین کردید و حالا متوجه شدید، مطمئن باشید وضعیت شما بدتر خواهد شد.
شخصیت ضداجتماعی فقط قدرت و آزادی خودش برایش مهم است و نیازهای دیگران برایش اصلا مهم نیستند. خصوصیت برجستهی آنها این است که نیاز به عشق و تعلق در آنها تقریبا صفر است. در فریبکاری سرآمد است و فکر میکند از همه برتر است. هرگز نمیتوان بر او تکیه کرد.
شخصیت بیکاره بسیار عجیب است. او به آسانی ارتباط برقرار میکند اما اگر با او ازدواج کنید بعدا بسیار آزرده خواهید شد. این افراد به طور مستقیم شما را آزار نمیدهد، او با کارهایی که نمیکند شما را آزار میدهد. این افراد نیاز به قدرت بالا و نیاز به بقای پایینی دارند. اما چون شور زندگی در انها کم است، نمیتوانند نیاز به قدرت خود را ارضا کنند. او از رویاهای زیادی حرف میزنند ولی در عمل هیچ هستند. این افراد کودکانی هستند که هرگز بزرگ نمیشوند. این افراد نیاز به عشق دارند و اگر از آنها کار سختی نخواهید مشکلی در برقراری ارتباط ندارند.
فصل ۶: تعارض و واقعیتدرمانی
وقتی همزمان دو تصویر متضاد در دنیای مطلوب شما قرار دارد، دچار تعارض هستید. هر چه در جهت یکی حرکت کنید، در دیگری بیشتر ناکام میشوید. اگر ارضای هر دو را بخواهید، هیچ راه فراری از این تعارض وجود ندارد. دکتر گلسر به داستان تعارض آمیز یکی از مراجعانش میپردازد و در آن به رفع تعارض عشق و وفاداری مانند آناکارنینا میپردازد.
فصل ۷: خلاقیت
در مغز ما یک سیستم خلاق وجود دارد که بر تمام رفتار کلی ما اثر میگذارد. وقتی احساس ناکامی و تنهایی شدید میکنیم، سیستم خلاق در ما احساسات جدیدی تولید میکند. اختلالات روانی و بیماریهای روانی از جملهی این خلاقیتهای مغز هستند. افسردگی کردن، مضطرب کردن خود، ایجاد سردرد و کمردرد از این نوع خلاقیتها هستند.
بیماریهای روانتنی نیمهی تاریک خلاقیت
در ادامه دکتر گلسر توضیح میدهد که هر بیماری روانی چطور یک بعد خلاقانه دارد و این که فرد چطور دست به این انتخابهای فلجکننده میزنند.
بیماریهای سیستم ایمنی
پزشکان معتقدند روماتیسم و سیستم ایمنی، وقتی اتفاق میافتند که سیستم ایمنی به خود بدن حمله میکند. سیستم خلاق سعی میکند با این کار از صدمه فرضی پیشگیری کند. هر بیماری با این وضعیت، باید سعی کند بر زندگی خود کنترل موثری داشته باشد. بهتر است اگر دچار چنین خلاقیتهایی شدهاید بر بهبود روابط ناکامکنندهی خود تمرکز کنید. این بیماریها وقتی پیش میآید که فرد حس میکند کنترل موثری بر زندگی خودش ندارد.
افسردگی
افسردگی چه خلاقیتی به همراه دارد؟ افسردگی با درونفکنی خشم آن از فوران آن جلوگیری میکند، پیام کمک به دیگران میفرستد و باعث میشود به سراغ کارهایی که خطر شکست دارند نرویم.
سایکوز
افراد با انتخاب سایکوز به دنبال مراقبت دیگران هستند.
دوقطبی
افراد دو قطبی سعی میکنند به هر ترتیبی با این واقعیت که رابطهی بلندمدت او که عمری بر سر آن وقت گذاشته است، کار نمیکند.
روانرنجوریها
خلاقیتهای دیگر روانرنجوریها هستند. اینها مانند سایکوزها واقعیت را انکار نمیکنند اما با کنار امدن با واقعیت مشکل دارند. مثل دیگر اختلالات پای یک رابطهی ناخوشایند در میان است.
فوبیسازی
در فوبی سازی فرد ممکن است برای فرار از یک تمایل به یک عشق ممنوعه از خانه بیرون نرود. به نوعی در فوبیسازی ما با این روش از روابط ناخوشنود خود فاصله میگیریم. در فوبی ترس جای خشم را میگیرد و به خاطر فوبیا میتواند درخواست کمک کند و مثلا در خانه احساس امنیت میکند.
وحشتسازی
خلاقیت بعدی سیستم مغز ما وحشتسازی است. در وحشتسازی ما سعی میکنیم از هر گونه فکر ناخوشایند در مورد رابطهای ناخوشایند، با وحشت فرار کنیم.
راهکار چیست؟ تکنیک نیت متناقض. یعنی فکر کردن به چیزی که از فکر کردن به آن گریزان هستیم.
انتخاب وسواس
انتخاب وسواس میتواند به این سبب باشد که افکار مربوط به روابط ناخوشایند و دردناک را سرکوب میکند. معمولا احساس گناه نقش پررنگی در انتخاب وسواس شستن دست دارد.
اختلال استرس پس از سانحه
اختلال استرس پس از سانحه به نوعی ناتوانسازی خود است. در این حالت فرد قربانی سیستم بیرونی است.
هرچند این که ما خودمان اختلالهایمان را انتخاب میکنیم از نگاه گلسر واقعیت است، اما او بیان آن را به مراجعین نوعی بیشفقتی میداند. در عوض سعی میکند به انها کمک کند که انتخابهای بهتری از افسردگی کرد و غیره داشته باشند. این که افراد را عاجز و ناامید بدانیم نیز نوعی بیشفقتی است. این واقعیت که مشکلات روانشناختی یک انتخاب است خود یک آگاهی آزادیبخش و درمانکننده است.
در بخشهای بعدی کتاب نظریه انتخاب در عمل بررسی میشود که ما از آن عبور میکنیم.
جمعبندی
اگر بخواهیم کل کتاب را در یک کلمه خلاصه کنیم، به کلمهی تحمیل برسیم. از آنجایی که این کلمه بار منفی دارد، روی کلمه مثبتِ آن، یعنی انتخاب تمرکز شده است. این که ما خودمان عمدهی رنجهامان را انتخاب میکنیم، در نگاه اول ترسناک است. شاید اعتراض کنید که افراد با افسردگیهای بسیار شدید و اختلالات سایکوز، چطور ممکن است خودشان انتخابگر باشند؟ گلسر در این کتاب سعی میکند به این نقد پاسخ دهد. پاسخها تا حد زیادی قانعکنندهاند ولی شاید شما را قانع نکند. حال این ادعا تاچه میزان صحت دارد؟ نمیدانم. اما باور دارم که باور به تئوری انتخاب زندگی شما را انقلابی میکند. هر چه قدرت شخصیت بالاتر باشد، توان بیشتری برای هضم تئوری انتخاب دارد.
تئوری انتخاب تنها نتیجهی ابتکار شخص گلسر نیست. ایدههای تئوری انتخاب را میتوان در آثار فلاسفهای مانند اسپینوزا، نیچه و کیرکگور و سارتر دید. در دنیای روانشناسی، یالوم و الیس هم نظرات مشابهی با گلسر داشتهاند. یالوم تئوری انتخاب را با عنوان مفهوم مسئولیت وجودی و الیس با عنوان توقع توضیح میدهند. قبل از آشنایی با این نظریات، بر این باور بودم پذیرش مسئولیت وجودی یا همان زندگی بر اساس تئوری انتخاب، محصول یک درمان موفق است. اگر شخصی قوی شود، یا به عبارتی درمان شود، میتواند بپذیرد که او مسئول انتخابهایش است. بعدها متوجه شدم این توضیح کامل نیست. تئوری انتخاب فقط محصول نیست، بلکه خودش نیز یک فرایند درمانبخش است.
بهترین سالهای زندگی شما، زمانی است که مشکلاتتان را از آن خود می دانید. زمانی که دیگر مادر، اقتصاد و دولت را مقصر مشکلاتتان نمیدانید. متوجه میشوید که سرنوشت را خودتان کنترل میکنید.
آلبرت الیس
خلاصه کتاب تئوری انتخاب
نویسنده: ویلیام گلسر
مترجم: علی صاحبی
نویسنده متن: بهروز هاشمی
با سلام بسیار عالی بود من شاید فرصت خوندن متن کامل کتاب را نداشتم ولی این خلاصه خیلی کمک کرد و ترغیب برای اینکه شاید کتاب را خریداری کنم۔بازهم سپاس
ممنونم از توجهتون باعث خوششحالی ماست