
انتقاد از نظریه بندتو کروچه
این مطالب چنان واضح و روشن است که شب بیستاره؛ و حکیمانهتر از آن نمیشود گفت: «فلسفه روح» خالی از روح است و مشتاق دیدار را ناامید میسازد. «فلسفه عملی» غیر عملی است و فاقد نفس حقیقت زنده میباشد، «رساله درباره تاریخ» فقط یک جنیه حقیقت را گرفته است و آن پیشنهاد وحدت تاریخ با فلسفه است؛ ولی از جنبه دیگر آن غافل مانده است که نباید تاریخ را تحلیل کرد بلکه باید ترکیب نمود؛ تاریخ قطعه قطعه که در آن فعالیتهای اقتصادی و سیاسی و علمی و فلسفی و دینی و ادبی و هنری انسانی جدا و مجزا از هم بحث شود مفید فایده نیست؛ بلکه تاریخی که میتوان آن را (البته نه به طور جد و منظم) مزدوج نامید سودمند است – تاریخی که در آن تمام مراحل زندگی بشری در عصری معین، تا آنجا که نقص و عجز بشر به تلخیص آن اجازه میدهد، با هم تطبیق شود و شرایط مشترک و تاثیرات مختلف متقابل آن مورد تحقیق و مطالعه قرار گیرد. چنین تاریخی تعمد و تصویر یک عصر و تصویر معقد بشر را به دست میدهد؛ چنین تاریخی است که فیلسوف میتواند خود را بنه وشتن آن خرسند سازد.
درباره «زیباشناسی» باید دیگران حکم کنند. حداقل آنکه طالب علم از آن چیزی نمیفهمد. آیا انسان بمحض اینکه صورتی در ذهن ابداع کرد هنرمند میگردد؟ ماهیت هنر فقط در مفهوم است نه در تجسم ما هرگز افکار و احساساتی زیباتر از گفتار خویش نداشته ایم؟ چگونه میتوانیم بدانیم که صورت باطنی اثر هنری در ذهن هنرمند چه بوده است؟ و چگونه میتوانیم بدانیم که اثر هنری یا صورت ذهنی هنرمند مطابق هست یا نیست؟ چگونه میتوانیم «روسپی» اثر رودن را زیبا بدانیم جز آن که بگوییم این اثر تجسم بلیغ و رسای مفهوم آن است؟ گرچه این مفهوم زشت و ناراحتکننده باشد. ارسطو میگوید موضوعاتی وجود دارد که مورد تنفر ماست ولی همین که هنرمند صورتی مطابق آن میسازد، از مشاهده آن خشنود و راضی میشویم. آیا این بدان جهت نیست که هنرمند به طور کاملی صورت ذهنی خود را مجسم کرده است؟
جالب توجه این است که بدانیم هنرمندان درباره فلاسفهای که معنی زیبایی را برای آنها تشریح مینمایند چه فکر میکنند، این امر گر چه جالب است ولی ناراحت کننده نیز هست. بزرگترین هنرمند معاصر از پاسخ به این سؤال سر باز میزند. او مینویسد: «من معتقدم که ما هرگز به دقت نخواهیم دانست که چرا یک شیء زیباست.» ولی این حکم پخته و مجرب درسی میدهد که معمولاً ما معنی آن را دیر متوجه میشویم. «کسی تا به حال نتواسته است به طور مشخصی راه راست را به ما نشان دهد… من خود تابع احساسی که به شیء زیبا دارم هستم. کیست که راهنمای بهتری سراغ داشته باشد. اگر مرا میان انتخاب حقیقت یا زیبایی مخیر کنند؛ تردیدی به خود راه نخواهم داد و زیبایی را برخواهم گزید… در جهان امری حقیقتیتر از زیبایی نیست.» بگذار تا امیدوار باشیم که هرگز احتیاجی به انتخاب نخواهیم داشت. شاید روزی چنان قوی و روشندل شویم که در مهمترین حقایق درخشندهترین زیبایی را دریابیم.
سوالات خود را از متخصصین بهداشت روان بپرسید
منبع
کتاب: انتقاد از نظریه بندتو کروچه از کتاب تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی