آسیب شناسیاختلالات روانیاختلالات شخصیترفتارگرایی و شناختیمکاتب روانشناسی
آسیب شناسی رفتاری – قسمت اول
چطور رفتارهای اجتنابی منجر به اختلال روانی میشوند
رفتار اجتنابی چیست؟ رفتار اجتنابی به رفتاری اطلاق میشود که فرد بجای مواجهه کردن با محرک آزاردهنده در زندگیاش، از ان فرار میکند و با آن روبرو نمیشود. نکته جالب اینجاست که از لحاظ روانشناختی این کار انرژی روانی بیشتری صرف میکند. در ادامه ارتباط رفتارهای اجتنابی با اختلالات روانی را بهتر و شفافتر بررسی میکنیم.
آسیب شناسی روانی اجتناب
نشانهها و مکانیزمهای دفاعی که آسیب روانی را مشخص میکنند، پاسخهای اجتنابی آموختهشده هستند که وظیفهی کاهش دادن اضطراب را برعهده دارند. افراد فوبیک از محرکهایی چون سگها، آسانسورها یا ارتفاعات اجتناب میکنند؛ افراد مبتلا به وسواس فکری-عملی از آلودگی، بیماری یا خشم اجتناب میکنند؛ افراد مبتلا به اسکیزوفرنی از تماس نزدیک با افراد اجتناب میکنند؛ خودبیمارانگاران سعی میکنند از بیماری اجتناب ورزند. اگر افراد آشفته از این نشانهها و دفاعها برای اجتناب کردن از این محرکها و محرکهای دیگر استفاده نکنند، با اضطراب زیادی مواجه خواهند شد که میتواند بهصورت وحشتناک زندگی درآید.
برای اینکه بفهمیم چگونه اضطراب و پاسخهای اجتنابی آموخته میشوند، بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که پژوهشهایی را بررسی کنیم که در مورد رفتار اجتنابی حیوانات اجراشدهاند. در ابتدا ممکن است به نظر برسد که پژوهش حیوانی به اختلالهای انسان ربطی ندارند، اما خواهیم دید که این تحقیقات قیاسهایی عالی برای آسیب روانی انسان و مداخلههای اصلاحی هستند (لویس، ۱۹۹۳؛ استمفل و لویس ۱۹۷۳).
سگی را میتوان شرطی کرد تا از زنگی که قبلاً خنثی بوده است بترسد و فرار کند. اگر این سگ را در قفس آموزش قرار دهیم و زنگ را به صدا درآوریم، در ابتدا به سمت آن جهتگیری نموده و بعد یاد میگیرد آنرا نادیده بگیرد. اما اگر این زنگ رویدادی دردناک یا ترسناک را به دنبال داشته باشد- مثلاً شوک برقی یا صدایی تکاندهنده- الگوی پاسخ متفاوتی روی میدهد. هنگامیکه زنگ و شوک هر دو وارد میشوند، طولی نمیکشد که سگ یاد میگیرد از شوک فرار کند- برای مثال با پریدن از روی مانع به سمت دیگر قفس. بعد از چند کوشش که در آنها زنگ و شوک همآیند شدهاند، سگ یاد میگیرد بهمحض به صدا درآمدن زنگ از روی مانع بپرد تا از شوک اجتناب کند. اگر بعد از چند کوشش یادگیری اجتنابی، شوک آسیبزا خاتمه یابد، این سگ بهمحض به صدا درآمدن زنگ به اجتناب کردن ادامه میدهد. سولومون و واین (۱۹۵۴) گزارش دادند با اینکه امکان دریافت کردن شوک دیگری وجود نداشت، سگهای آنها در صدها کوشش از زنگ اجتناب میکردند. این سگها طوری رفتار میکردند که انگار دچار فوبی زنگ شده بودند.
ماورر(۱۹۷۴) برای توضیح دادن شرطیسازی اجتنابی، از نظریهی یادگیری دو عاملی استفاده کرد. عامل اول شرطیسازی کلاسیک یا پاسخگر است که حیوان از طریق آن یاد میگیرد از زنگ بترسید زیرا با شوک همراه شده است. این ترس شرطی اضطراب نامیده میشود. زنگ تبدیل به محرک شرطی میشود که میتواند یک پاسخ شرطی خودکار مشابه ترس را فراخوانی کند. اگر این سگ نزدیک زنگ بماند، شدت اضطراب آزارنده افزایش مییابد. اگر از روی مانع بپرد، اضطراب کاهش مییابد و اجتناب آن بهوسیلهی پیامد قدرتمند کاهش اضطراب تقویت میشود. عامل دوم در یادگیری اجتناب کردن، شرطیسازی کنشگر یا وسیلهای نامیده میشود زیرا وسیلهای است برای به حداقل رساندن اضطراب سگ. است اضطرابی که بهصورت کلاسیک شرطی شده است وظیفهی محرک برانگیزندهای را بر عهده دارد که پاسخ اجتنابی را فعال میکند، درحالیکه کاهش اضطراب، پیامد لازم را برای تقویت اجتناب وسیلهای تأمین میکند.
بهکار بردن این قیاس حیوانی در مورد اختلالهای انسان میتواند ما را از فرایندی آگاه سازد که افراد بهوسیلهی آن یاد میگیرند از محرکهای خاص اجتناب کنند. برای مثال، مرد ۲۴ سالهای برای غلبه کردن بر ترس خود از صمیمی شدن با افراد مخصوصاً با زنان، تحت رواندرمانی قرار گرفت. از ویژگیهای برجستهی دوران کودکی آسیبزای او مادری متخاصم و پدری الکلی و بدرفتار بود. او خاطرات متعددی را دربارهی بدرفتاری جسمانی و کلامی به یاد میآورد، مانند زمانیکه او هنگام صرف صبحانه با شور و شعف گردش علمی در مدرسه صحبت میکرد که ناگهان مادرش به خاطر اینکه خیلی بلند صحبت میکرد، موهای او را چنگ زد و صورت او را داخل سوپ داغ کرد. او هیچوقت نمیتوانست پیشبینی کند که چه وقت ممکن است پس سری بخورد یا به خاطر نشان دادن خشم، علاقه یا غم تنبیه شود. تنها چیزیکه میتوانست پیشبینی کند این بود که وقتی افراد حضور دارند، مخصوصاً والدین او، به احتمال بیشتری با واقعهی ترسناکی مواجه خواهد شد.
محرکهای شرطی که اضطراب را فراخوانی میکردند، والدین او بودند که از طریق فرایند تعمیم، تقریباً به هر کسی که ازلحاظ عاطفی با او صمیمی میشد، گسترش مییافتند. هر وقت که او میخواست با کسی صمیمی شود، اضطراب شرطی او فراخوانده میشد. هنگامیکه او از صمیمیت میانفردی عقبنشینی و اجتناب میکرد، اضطراب وی کاهش مییافت و اجتناب او از افراد تقویت میشد. با اینکه افراد تازهای که با آنها آشنا میشد لزوماً صورت او را در سوپ فرونمیکردند یا بهصورت غیرقابلپیشبینی سر او فریاد نمیکشیدند، ولی انگار که شوکی در محیط او وجود دارد، با اضطراب و اجتناب پاسخ میداد.
این مثال همچنین نشان میدهد که شرطی شدن اختلالها اغلب از آنچه که در قیاس حیوانی توضیح داده شد، پدیدهی پیچیدهتری است. از یک طرف، وقتی کودکان در محیط طبیعی خود تنبیه میشوند یا میترسند، فقط یک محرک مانند زنگ وجود ندارد که برای فراخواندن اضطراب شرطی شده باشد، بلکه مجموعهی پیچیدهای از محرکها وجود دارد. وقتی موقعیتی در انسانها اضطراب ایجاد میکند، طوری شرطی میشوند که به کل آن موقعیت با اضطراب پاسخ میدهند. در مورد فوق، والدین، بزرگسالان، آدمها، سوپ داغ، نشستن پشت میز صبحانه، احساس کردن هیجانهای قوی و ابراز کردن بیپردهی احساس، همگی اضطراب را بهوجود میآورند.
استمفل و لویس (لویس، ۱۹۶۶؛ لویس و همکاران، ۱۹۷۰؛ لویس و استمقل، ۱۹۷۲؛ استمفل و لویس، ۱۹۷۳) برای آزمآیش کردن تأثیرات شرطی کردن حیوانات برای اجتناب کردن از مجموعهی پیچیدهای از محرکها، مانند دیوارههای تیره که صوت به دنبال داشته و بعد چراغ چشمکزنی در پی داشتند به آزمایشگاه برگشتند. آنها دریافتند که مجموعهی پیچیدهای از محرکهای شرطی به شرطیسازی اجتنابی مؤثرتری منجر میشود؛ یعنی پاسخ اجتنابی در مقایسه با زمانیکه شوک با یک محرک همآیند شده باشد، راحتتر آموخته میشود و در برابر خاموشی بسیار مقاومتر است.
شرطی کردن مرد جوان خجالتی تفاوت مهم دیگری را بین شرطیسازی انسان و حیوان نشان میدهد. این مرد، مانند قیاس حیوانی، شرطی شده بود از محرکهایی که هنگام تنبیه وجود داشتند، یعنی از افراد، بترسد و اجتناب کند. با اینحال، او شرطی شده بود تا وقتیکه والدینش وی را کتک میزدند یا سر او فریاد میکشیدند از هر چیزی که در آن لحظه تجسم یا احساس میکرد نیز دچار اضطراب شود. درنتیجه، او حتی زمانیکه رویدادهای هیجانانگیز را تجسم میکرد مضطرب میشد و یاد گرفته بود که از تجسمکردن اینگونه تجربیات یا خیالپردازی دربارهی آنها اجتناب کند. این بهطور سنتی، سرکوبی اجتنابی نامیده میشود. پس دفاعها میتوانند اجتناب شناختی از افکار، احساسات یا خیالپردازیهای تهدیدکننده باشند که با اجتناب از توجهکردن به محرکهای درونی که اضطراب را فراخوانی میکنند، عمل مینماید. برای مثال، وقتیکه این مرد جوان خشم خود را سرکوب یا از آن اجتناب میکرد، با کاهش اضطراب که احساس خشم آن را فراخوانی میکرد، تقویت میشد.
منبع:
کتاب: نظام های روان درمانی
نویسنده: جان نورکراس، جیمز پروچاسکا
مترجم: یحیی سیدمحمدی