آسیب شناسیاختلالات روانیارتقاء سلامت روانروان پویشی و روانکاوی
آسیبشناسی روانی فروید
چرا دچار اختلالات روانی میشویم؟

از آنجا که تمام شخصیتها به علت تعارضها و تثبیتهای اجتنابناپذیر در مراحل پیشتناسلی تااندازهای ناپخته هستند، پس همگی نسبت به اختلالهای روانی آسیبپذیریم. اگر تعارضها و تثبیتهای ما در اوایل زندگی رویداده باشند بیشتر آسیبپذیریم، زیرا برای حلوفصل کردن اضطراب به دفاعهای ناپختهتری وابسته هستیم. بهعلاوه، هرچه تعارضهای پیشتناسلی ما شدیدتر باشند، بیشتر آسیبپذیر هستیم، زیرا بیشتر انرژی ما صرف دفاع کردن از خود علیه تکانههای پیشتناسلی شده و برای کنار آمدن با استرسهای بزرگسالی انرژی کمتری وجود دارد. همانگونه که قبلاً اشاره شد، شخصیتهای دهانی-مقعدی، آلتی یا آمیخته که خوب از خود دفاع کردهاند، تا زمانیکه در شرایط محیطی قرار نگرفته باشند که باعث وقوع استرس شده و به تشدید مکانیزمهای دفاعی و تشکیل نشانه بیماری منجر میشوند، هرگز در هم نمیشکنند.
رویدادهای تسریعکننده- مانند مرگ فردی عزیز، پیشنهاد رابطهای نامشروع، یا بیماری- تکانهای را تحریک میکنند که افراد در تمام زندگی خود آن را کنترل کردهاند. آنها طوری به این رویداد جاری در سطح ناهشیار واکنش نشان میدهند که گویی تکرار تجربه کودکی، نظیر طرد شدن از جانب والد یا میل و آمیزش جنسی نهی شده است. واکنشهای کودکی آنها باعث میشود که از این موضوع وحشت کنند که مبادا کنترل خود را از دست بدهند و تنبیهی مانند جدایی یا اختگی، که در تمام عمر از آن وحشت داشتند، روی دهد. این افراد به این دلیل نیز وحشتزده هستند که احساس میکنند شخصیت آنها به فروپاشی تهدید شده است. ترکیببندی شخصیت آنها همیشه از تعادل شکنندهی صفات و دفاعهایی برخوردار بوده است که تکانهها را در سطح امنی نگهداشتهاند. آنها مانند کودکان میترسند که شخصیت بزرگسال آنها متلاشیشده و کاملاً تحت سلطهی غرایز بچهگانه قرار بگیرد. این افراد در سطح ناهشیار دوباره دچار همان تعارضهای بچهگانهای میشوند که یک زمانی موجب رشد شخصیت آنها بوده و اکنون آنها را به فروپاشی شخصیت تهدید میکنند.
کسی که با چنین تهدیدهای روبرو شده، بسیار انگیزه دارد که برای جلوگیری از وارد شدن تکانهها به هشیاری هر مقدار انرژی لازم باشد، مصرف کند. این ممکن است دفاعهای قبلی را بهقدری تشدید کند که بیمارگون شوند. برای مثال، خانم متأهلی که رابطه نامشروعی به او پیشنهادشده و میل شدیدی به آمیزش جنسی نهی شده دارد، شاید این امیال را با شدت بیشتری سرکوب کند. طولی نمیکشد که کاملاً خسته شده و امکان دارد که نشانههای دیگر خستگی روانی را نشان دهد، اما حتی اگر به این رابطه تمایل داشته باشد، انرژی لازم را برای انجام آن ندارد. درحالیکه او مرتباً از خستگی شکایت میکند، برای او بهتر است که خسته باشد تا اینکه در وحشت ابراز کردن امیال بچهگانهاش به سر برد. خانمی که در مورد امیال جنسی نهی شده تثبیت و تعارضهای شدیدی نداشته است، شاید صرفاً پیشنهاد را نپذیرد یا اگر فکر کند که به خطرش میارزد، آن را قبول کند.
هنگامیکه کسی به رویدادهای زندگی واکنشهای اینچنین شدیدی نشان میدهد که نشانهها ایجاد میشوند، برای طرفداران فروید بدیهی است که این نشانهها علیه تکانههای غیرقابلقبول و اضطرابهای بچهگانه دفاع میکنند. در خیلی از موارد نشانهها وظیفهی ابراز غیرمستقیم میل غیرقابلقبول فرد را نیز بر عهدهدارند. برای مثال، نشانههای سردرد، سرگیجه و خطاهای پزشکی کارن، توجه او را از بروز خشم نسبت به پرستاران بخش ۳ جنوبی و اضطراب همراه با آن، منحرف کردند. در ضمن، خطاهای پزشکی او درواقع جلوهای از امیال خصمانهی وی بودند، بدون اینکه اصلاً آگاه باشد که عصبانی است. هنگامیکه نشانهها وظیفه دفاعهایی را علیه تکانههای غیرقابلقبول داشته و هم جلوههای غیرمستقیم این امیال باشند، در این صورت نشانهها دو برابر تغییر مقاوم هستند. منافع دیگر حاصل از نشانهها، مانند توجه خاص افراد عزیز یا دکترها، منافع ثانوی هستند و نشانهها را در برابر تغییر مقاومتر میسازند.
اما چرا کسی مانند کارن از همان ابتدا به رویدادی مانند گمارده شدن در بخش ۳ جنوبی واکنش افراطی نشان میدهد؟ چرا او به بخش ۳ جنوبی فعلی طوری واکنش نشان داد که انگار دوباره ۱۲ ساله است؟ چرا بخش ۳ جنوبی قدیمی را از بخش ۳ جنوبی فعلی بهطور منطقی متمایز نکرد؟ از قرار معلوم کارن میدانست که به بخش ۳ جنوبی طوری واکنش نشان میدهد که انگار ۱۲ ساله است. اگر پاسخ او به بخش ۳ جنوبی عمدتاً در سطح هشیار بود، در اینصورت واقعاً میتوانست براساس فرایند تفکر ثانوی هشیار، این تمایز منطقی را ایجاد کند. اما پاسخهای ناهشیاری مانند پاسخ کارن، از تفکر طبق فرایند نخستین تبعیت میکنند، که غیرمنطقی است. تفکر منطقی از استدلال کردن بر اساس فاعلهای جملات تبعیت میکند، مانند این جملات: (۱) تمام انسانها فانی هستند؛(۲) سقراط انسان بود بنابراین،(۳) سقراط فانی بود. استدلال کردن در فرایند نخستین از گزارههای اظهارات پیروی میکنند. بهطوریکه ما فکر میکنیم: (۱) مریم عذرا باکره بود؛ (۲) من با کرهام؛ بنابراین، (۳) من مریم عذرا هستم یا در مورد کارن: (۱) بخشی که آنها گذاشتند پدر من بمیرد بخش ۳ جنوبی بود؛ (۲) بخشی که اکنون در آن کار میکنم بخش ۳ جنوبی است؛ بنابراین، (۳) این بخش جایی است که آنها گذاشتند که پدر من بمیرد.
هنگامیکه افرادی مانند کارن در سطح ناهشیار پاسخ میدهند، بهطور منظم از هیچ فرایند منطقی پیروی نمیکنند، بلکه واکنش فرآیند نخستین آنها بهطور خودکار غیرمنطقی است. پاسخدهی در فرایند نخستین، بیزمان نیز هست، بهطوریکه بین گذشته، حال و آینده تمایزی وجود ندارد. بنابراین در سطح ناهشیار، پاسخ کارن، بخش ۳ جنوبی ده سال قبل را از بخش ۳ جنوبی فعلی متمایز نمیکند. در سطح ناهشیار، همهچیز هماکنون است و بنابراین همان تکانهها و اضطرابهایی که ده سال قبل وجود داشتند، فراخوانده میشوند.
خصوصیت دیگر تفکر طبق فرایند نخستین جابهجایی است، بهطوریکه انرژی افکاری که بسیار شارژ شده است به افکار خنثی جابهجا میشود. در این مورد، کارن خشم شدیدی را که نسبت به پدرش به خاطر ترک کردن او احساس میکرد، به برداشت خود از افراد خنثایی که مسئول بخش ۳ جنوبی بودند جابهجا کرد. تفکر طبق فرایند نخستین نمادی نیز هست، که به معنی جزء بهجای کل است، یعنی هر جزء یک رویداد بیانگر کل آن رویداد است؛ بنابراین، نام بخش ۳ جنوبی نمادی برای احساسهایی میشود که در اثر مرگ پدر کارن برانگیخته شدند. سرانجام اینکه، تجربه کردن در سطح فرآیند نخستین، محتوای آشکار و نهفته را شامل میشود: محتوایی که هشیار یا آشکار است، فقط بخش کوچکی از معنی نهفتهی رویدادهاست. بنابراین کارن در ابتدا فقط از رویداد آشکار ناراحت بودن در بخش جدید خودآگاه بود؛ او حتی از اهمیت نام بخش ۳ جنوبی آگاه نبود تا اینکه در رواندرمانی برملا شد.
با این آگاهی از پاسخدهی در سطح فرآیند نخستین، بهتر میتوانیم بفهمیم که چرا پاسخ ناهشیار کارن به قرار داشتن در بخش ۳ جنوبی فعلی غیرمنطقی به نظر میرسید. در ضمن میتوانیم بفهمیم که چرا او بهصورتی واکنش نشان داد که بیشتر درخور یک بچه عصبانی بود و چرا انرژی و معنی پاسخ او بیشتر از آن بود که از یک محرک نسبتاً خنثی مانند نام بخش ۳ جنوبی میتوان انتظار داشت.
اگر ما معنی نهفتهی این رویداد کارن را عمیقتر از این بررسی میکردیم، احتمالاً متوجه میشدیم که تجربه او در ۱۲ سالگی، فقدان پدر او را (از طریق طلاق) هنگامیکه پنج ساله بود منعکس میکرد. خشمی که تهدید میکرد بر سر سرپرستاران بخش ۳ جنوبی خالی شود شاید تااندازهای از خشم اولیه او نسبت به مادرش جابهجاشده بود که کارن تصور میکرد باعث ترک کردن پدرش در زمانی شده که شدیداً به او نیاز داشت. در ضمن، بودن در بخش ۳ جنوبی ممکن است تهدید کرده باشد که احساسهای میل جنسی به پدرش همراه با خصومت ناشی از ترک کردن وی در زمانیکه خیلی به او نیاز داشت وارد آگاهی شوند. حتی خیالپردازی دربارهی اینکه کارن آرزوی مرگ پدرش را داشته است میتوانست به برداشت او از خودش بهعنوان دختر بامحبتی که اگر ۱۰ سال قبل پرستار بود میتوانست او را از مرگ نجات دهد آسیب برساند. بنابراین نشانههای کارن دفاعهایی بودند به برای محافظت از برداشت او از خودش، محافظت از خودش در برابر ابراز کردن تکانههای خطرناک و محافظت از خودش در برابر اضطراب و گناهی که امکان داشت این تکانهها آن را فراخوانی کنند.
اگر رواندرمانی بر سطح ناهشیار متمرکز باشد و چنانچه فرد از اهمیت روانشناختی رویدادهای تسریعکننده، تکانههایی که فراخوانده میشوند، اضطرابهایی که فرد را به وحشتزدگی تهدید میکنند و ماهیت دفاعی ولی ارضاکننده نشانهها آگاه نباشد، در این صورت چگونه میتوان به افراد کمک کرد تا بر اختلالهای خود غلبه کنند؟
نظریه فرایندهای درمان
ازنظر فروید، فقط یک فرآیند میتواند در هشیار کردن ناهشیار موفق شود. قبل از اینکه بتوانیم بهصورت معقول به رویدادهای محیطی پاسخ دهیم، ابتدا باید از نحوهای پاسخهای بیمارگون ما به آن محیط از ناهشیار ناشی میشوند، یعنی از معنی فرایند نخستینی که به رویدادهای محیطی نسبت میدهیم آگاه باشیم، برای برطرف کردن نشانهها، باید از مقاومتی که در برابر بروز نشانهها به خرج میدهیم، آگاه باشیم. زیرا آنها هم علیه تکانههای غیرقابلقبول دفاع کرده و هم اینکه تااندازهای آنها را تخلیه میکنند. باید بهتدریج تشخیص دهیم که تکانههای ما آنگونه که در کودکی تصور میکردیم خطرناک نیستند و اینکه میتوانیم برای تحت کنترل نگهداشتن تکانهها، تا اندازه بهوسیلهی ابراز کردن غرایز خود بهصورت پختهتر، از دفاعهای سازندهتری استفاده کنیم. سرانجام اینکه، برای پیشگیری از برگشتهای آینده، باید از فرآیندهای هشیار خود جهت آزاد کردن تثبیتهای پیشتناسلی خویش استفاده کنیم تا بتوانیم به رشد خود ادامه داده و به سطوح عملکرد پخته و تناسلی برسیم. اینگونه بالا بردن اساسی آگاهی، به تلاش قابلملاحظه بیمار و روانکاو نیاز دارد.
منبع
کتاب: نظام های روان درمانی
نویسنده: جان نورکراس، جیمز پروچاسکا
مترجم: یحیی سیدمحمدی