روان پویشی و روانکاویمعرفی کتاب
آموزههای کتاب دروغهایی که به خود میگوییم
قسمت دوم: خلاصه و بریدههایی از اثر جان فردریکسون
![دروغهایی که به خود میگوییم](https://behdashtravan.com/wp-content/uploads/2024/10/JON-FREDERICKSON-1024x576-1-780x405.jpg)
قسمت دوم: خلاصه و بریدههای کتاب دروغهایی که به خود میگوییم
دروغهایی که به خود میگوییم ، پر است از نکات جذاب برای رواندرمانی و زندگی روزمره. مثالهایی که فردریکسون از تجارب بالینی خود میزند، بسیار جذاب و آموزنده است. فارغ از رویکرد درمانی، درمانگران میتوانند از مطالب این کتاب استفاده کنند و مطالب مفید و عمیقی برای مردم غیر روانشناس دیده میشود.
من از کتاب ” دروغهایی که به خود میگوییم ” چه چیزهایی آموختم؟
_اصلیترین علت ایجاد اختلالات روانی، به نوعی دروغ است. این دروغ که “میتوان به نقطهای رسید که دیگر هیچ خطری وجود نداشته باشد” شما را مضطرب میکند. اگر دربارۀ ارزش خودتان و زندگی دروغ بگویید، افسرده میشوید. اگر به خودتان بگویید که شما برای ادامۀ زندگی به موجود دیگری نیاز دارید، وابسته میشوید و اگر سعی کنید هر گونه ابهامی را منکر شوید و خود را بینقص ببینید، شاید دچار وسواس و الی آخر.
_دردها ما را نابود نمیکنند، دردها فقط توهمات و دروغهای ما را از بین میبرند، برای همین تحملناپذیر به نظر میرسند و فکر میکنیم خودمان در حال نابود شدنیم، نه دفاعهایمان.
_”حقیقت شما را شفا میدهد، اما قبلش حسابی شما را زجر میدهد”.
نقش قربانی
_ما در قربانی شدنِ خودمان، نادانسته و با دروغهایمان نقش داریم.
_احساسات پیامآور حقیقت هستند و حقیقت باعث شفای ماست. احساساتی مانند اضطراب، خشم، افسردگی و … را نباید الزاما به عنوان نشانههای بیماری دید که باید آنها را ریشه کن کرد.
_انتقامجویی یک دروغ است: با ایجاد درد در دیگران میتوانم درد نکشم.
_ما رنج میکشیم چون با واقعیت میجنگیم و در این جنگ ما بازندۀ مطلق هستیم.
تمایز رنج و درد
Pain is inevitable. Suffering is optional. Haruki Murakami
درد اجتنابپذیر است و رنج اختیاری. هاروکی موراکامی
_در این اثر، فردریکسون بین درد و رنج تمیز قایل شده است. درد اجتنابناپذیر و رنج ناشی از دروغ و مقاومت است. مفهوم درد معادل هیجان منفی سالم (مثل غم، خشم، نگرانی و پشیمانی) و رنج، معادل هیجان منفی ناسالم (افسردگی، خصومت، اضطراب و احساس گناه) در رویکرد الیس است. البته دیدگاه الیس و فردریکسون به این دو مفهوم کمی با هم تفاوت دارد.
_ما بر این باوریم که زندگی بر اساس معیارهای ما هویدا میشود و اما زندگی معیارهای خود را دارد.
_در قالب ذهنیِ مبتنی بر دروغ، مرگ نامنصفانه است.
_هر هیجان منفی، یک جنبۀ مثبت نیز دارد. مثلا احساس گناه نشاندهندۀ عشق است.
_احساسات عمیق باعث رنج ما نیستند، بلکه این مقاومت ما در برابر حقیقت باعث رنج میشود.
اعتیاد
_علت اعتیاد: ما به اینجا نبودن معتادیم. ما نمیخواهیم احساسات اینجا و اکنون را تجربه کنیم.
_احساس خالی بودن، نقابی است بر احساسات عمیق و شدید.
_واقعیت به باورها، نیازها و پذیرش شما کاری ندارد و نیازی هم به آنها ندارد و بدون اجازۀ شما وجود دارد.
_وقتی دروغها و پیشکشهای توهمی زندگی و آدمها را کنار میگذاریم، با واقعیت آنها بهتر ارتباط برقرار میکنیم.
تحمل
_ما میگوییم “نمیتوانم تحملش کنم”، اما در واقع منظورمان این است که “نمیخواهم تحملش کنم”.
_باورهای ما اغلب محکوم به شکستاند، چون زندگی از دستورات ما تبعیت نمیکند.
بایدها
_در عبارت “باید”، خشونتی درونی نهفته است.
_برای درمان لازم است آشفتگی را پذیرفت، نه این که آن را ریشه کن کنیم.
_دردرمان قرار نیست فرد همدلی ساختگی بگیرد. چنین درمانی بیشتر شبیه شربتدرمانی (psychosyrupy) [1]است.
_ما از آدمها عصبانی نیستیم، از واقعیتهای زندگی عصبانی هستیم.
_ما به جای تحمل سوگ، سعی میکنیم از دردمان خلاص شویم.
_ احساسات مثبتاند و به بقا کمک میکنند.
_ما در زندگی نمیتوانیم احساسات را گلچین کنیم.
_مانند همۀ خطاکارانی مثل صدام و هیتلر، همۀ ما نیز خطا میکنیم و به دیگران آسیب میرسانیم.
_نفرت میخواهد واقعیت ناپدید شود.
چرا به دنبال درمان میرویم؟
_هیچکس با پای خود به درمان نمیآید، نشانههای بیماری، ما را به رواندرمانی میآورد.
_افراد با بیارزشسازی خطر وابسته شدن به دیگران را دفع میکنند. بیارزشسازی فضولات ذهن است، نه بینش. این مفهوم با نظریۀ الیس، هماهنگی بالایی دارد. الیس به بیارزشسازی، محکوم کردن یا لعنت فرستادن میگفت، هر چند مانند فردریکسون به انگیزههای پنهان آن نمیپرداخت.
_ وقتی دیگران ما را بیارزش میکنند، ما حد و مرزی مشخص میکنیم تا روابطمان به لجن کشیده نشود. ما هرگز نباید تسلیم بیارزشسازی شویم.
_گاهی درمانگران با زدن اتهام مقاومت، دیگران را مجبور به اطاعت میکنند و نام آن را همکاری میگذارند. گاهی درمانگر به فرافکنیهای خود برچسب تفسیر میزند.
_تلاش برای واداشتن دیگران برای این که ما را دوست بدارند، خشونت است نه عشق.
_افرادی که از انتقاد و قضاوت دیگران هراس دارند، اغلب دچار خودانتقادی بالا هستند.
خودکشی
_سبک زندگی برخی افراد مرگی است در لباس زندگی، برای همین میل به خودکشی دارند.
_تعهد به رواندرمانی در واقع تعهد به خود است. اگر فرد میگوید درمان بیارزش است، در واقع خود را بیارزش فرض کرده است.
_گاهی افراد خود را نادیده میگیرند و از درمانگر نیز میخواهند چنین کند.
_ما ابهام و ناشناختهها را با فرضیههای غلط و فرافکنی پر میکنیم. اعتراف به من “من نمیدانم” دشوار است اما پر کردن جای خالی با تخیلاتمان ساده است.
_برخی افراد همیشه خیر را به خود و شر را به دیگری نسبت میدهند.
_هر چند ما از ندانستن متنفریم، اما مجبور نیستیم به همۀ پرسشها پاسخ دهیم.
_ با افراد باید مانند رمز و راز و گنج برخورد کرد، نه چیزی برای فرافکنی.
_به قول فروید هذیانها میکوشند آنچه رفته رابه ما بازگردانند.
هیچ چیز جلودار مرگ نیست، اما ما میخواهیم جلوی آن را بگیریم. اما مرگ به رها نکردن ما کاری ندارد. مرگ عزیزان، دعوت ما به پذیرش است.
_ما آرزو داریم همسرمان آن گونه باشند، که ما دوست داریم، اما مشخص نیست چه کسی ما را به مقام خدایی منصوب کرده است؟
_بیشتر اوقات ما جنگمان با واقعیت است، نه همسرمان. ما بیشتر عاشق میل و آرزوی خود هستیم، تا همسرمان.
عشق
_عشق نمیتواند دردهای گذشته را پاک کند و نمیتواند دروغها و دفاعها را ذوب کند.
_نکاتی دربارۀ عشق: ۱) عشق را نمیتوان به یک نیاز، نفع شخصی یا احساس و کشش تقلیل داد. ۲) عشق بر خلاف برخی از احساسات، آنی نیست. ۳) در عشق، عاشق و معشوقی وجود ندارد و در عشق به ماورای من و تو میرویم. ۴) آدمها راز هستند، نه شی. هیچ کس شناختنی نیست. باید با آنها مانند گنج برخورد کرد نه چیزی بی ارزش. ۵) در عشق ما کانون نیستیم: به قول رابرت وولف، گل یاس عاشق کیست که هوا را عطر آگین میکند؟
_یک درمانگر از قبل نمیتواند بداند آیا درمان میتواند زندگی ما را بهتر کند یا خیر.
_برچسبهای روانشناختی، تشخیصهای پزشکیاند، اما افراد پنهان در پس این برچسبها کیستند؟
_نشانههای بیماری حکایت از یک طلاق درونی دارند. درمانگر این طلاق را از بین میبرد تا احساسات خود را بپذیریم.
_همانطور که معلولهای جسمی وجود دارند، معلولهای روانشناختی نیز وجود دارند.
_نظریه هر قدر هم شگفت انگیز باشد مانند زدن فنجان در اقیانوس است.
_مراجع اصلیترین عامل درمان است. در این میان درمانگر نقش خیلی کمی دارد.
برای مطالعۀ قسمت اول وارد شوید
دروغهایی که به خود میگوییم
نویسندۀ مقاله: دکتر بهروز هاشمی
نوشتۀ جان فردریکسون
[۱] اصطلاحی نزدیک به کلمۀ رواندرمانی یا سایکوتراپی