روان پویشی و روانکاویروانشناسی شخصیتمکاتب روانشناسیمکانیزم‌های دفاعی و خطاهای شناختی

نظریه کارن هورنای

نیازهای نابهنجار

نظریه کارن هورنای

یکی از دانشمندان دیگر که در روان‌کاوی کلاسی تصرفاتی کرده و به آن تغییراتی داده است بانو کارن هورنای است که در ۱۸۸۶ میلادی در شهر هامبورک (آلمان) به دنیا آمده و در ۱۹۵۲ در شهر نیویورک از دنیا رفته است.

بانو هورنای تحصیلات پزشکی را در برلن به‌پایان رسانید و در همان‌جا به روان‌کاوی علاقه پیدا کرد و چهار سال در بیمارستان روان‌پزشکی آن شهر به کار اشتغال داشت. پس‌ازآن به روان‌کاوی پرداخت و دو سال در مؤسسه روان‌کاوی برلین تدریس کرد. در ۱۹۳۲ دعوتی را که برای رفتن به آمریکا از او شده بود پذیرفت و به آنجا رفت و بقیه‌ی عمر را در آن کشور به تدریس و تحقیق و تألیف پرداخت.

هورنای در ضمن تدریس و کار در مؤسسان روان‌کاوی متوجه شد که روان‌کاوی کلاسی رضایت خاطرش را فراهم نمی‌سازد. ازاین‌رو با چند تن دیگر از همفکران به تأسیس «انجمن برای پیشرفت روان‌کاوی» و همچنین «مؤسسه‌ی آمریکائی روان‌کاوی» اقدام نمود و چندی بعد به ریاست این مؤسسه برگزیده شد.

هورنای در بیان نظریات خود درباره‌ی شخصیت نخست از فروید ستایش می‌کند و خود را مدیون او اعلام می‌دارد، و پس‌ازآن به تفضیل به بیان اختلاف نظرهایی که با او دارد و می‌گوید آن دسته از افکار فروید که ظاهری جالب دارند ولی اشتباه هستند، به‌خصوص افکار فریبنده و نادرستی که ریشه‌شان در اصل مکانیکی و زیستی قرار دارد، باید از میان برداشته شوند تا روان‌کاوی بتواند تمام قدرت خود را به‌عنوان علم انسانی به ظهور برساند. هورنای می‌گوید:

« اعتقاد قطعی من این است که روان‌کاوی باید خود را از قید اینکه «یک روان‌شناسی غریزه‌ای و تکوینی» است بیرون بیاورد و گسترش یابد».
از نظریات فروید اصول مهمی که مورد قبول هورنای هستند بدین قرارند:

۱- جبر روانی:

هر کاری که آدمی انجام می‌دهد علتی دارد، هیچ رفتاری نمی‌تواند تصادفی باشد.

۲- انگیزش ناخودآگاه:

علت یا انگیزه‌ی بسیاری از اعمال آدمی نامعلوم و ناخودآگاه است.

۳- مکانیسم‌های دفاعی:

مکانیسم‌ها (با تصرفاتی که هورنای در آنها کرده و تغییراتی که به آنها داده است) وسایل خوبی برای روان‌درمانی هستند.

۴- وسایل روان‌درمانی فرویدی-

این وسایل، مانند انتقال ، تداعی آزاد، تعبیر رؤیاها، نیز مورد قبول و تائید هورنای هستند.

موارد مهم اختلاف:

۱- این نظر فروید که، وضع و حال و عواطف مخصوص زنان و عمیق‌ترین کشمکش‌های درونی آنان ناشی از کمبود آلت جنسی و حسادتشان نسبت به جنس نر است، موردقبول هورنای نیست. او معتقد است به اینکه روحیه‌ی مخصوص زن بر پایه‌ی عدم اعتماد او و تصور مبالغه‌آمیز او درباره روابط عاشقانه استوار است و تقریباً هیچ ارتباطی با ساختمان عضو جنسی او ندارد.

۲- عقده‌ی اودیپ و دوگانگی روانی کودک را به وجهی که فروید بیان کرده است هورنای قبول ندارد و به اعتقاد او پرخاشگری کودک ناشی از غریزه‌ی جنسی و رقابت نیست، بلکه ناشی از دلواپسی و از بیم آن است که مورد بی‌مهری قرارش دهند و از حمایت و مراقبت محرومش بدارند. شدت مسامحه و نازپروری که نسبت به او روا می‌دارند در دوگانگی روانی بی اثر نیست. با وصف این دوگانگی روانی عمومیت ندارد و چه بسا کودکانی که این صفت در آنها به وجود نیامده است.

باری، صفت پرخاشگری که در نظر فروید فطری و ناشی از غریزه‌ی مرگ است به عقیده‌ی هورنای عارضی است و فقط وسیله‌ای است که آدمی برای حفظ و حراست و امنیت خود بکار می‌برد. کودک اگر در خانواده‌ای بار بیاید که در آن امنیت و اعتماد و احترام و تسامح و محبت حکم‌فرما باشند دچار کشمکش روانی و پرخاشگری نخواهد گردید.

۳- لیبیدو را که فروید یک انگیزه‌ی جنسی می‌داند که تمام عمر آدمی را آزار می‌دهد و سبب اختلالات روانی او می‌گردد، هورنای یک انگیزه‌ی هیجانی می‌پندارد و معتقد است که مسائل جنسی معلول دلواپسی هستند نه علت آن. رفتار جنسی در واقع راه و روشی است برای کاستن یا از میان برداشتن احساس نا ایمنی.

۴- خوددوستی هم، بگفته‌ی هورنای، درواقع عشق‌ورزی به خویشتن نیست، بلکه به خود بالیدن و به‌اصطلاح عامیانه باد در آستین انداختن و برای خود ارزش زیاد از حد قائل شدن است، که آن را هم باید ناشی از احساس عدم امنیت دانست.

۵- هورنای درباره‌ی دلواپسی، آزار دوستی و نهاد و من و من برتر و بعضی از مفاهیم دیگر فرویدی نیز نظریاتی دارد.
تأثیر محیط و عوامل فرهنگی در ساخت منش:

چنانکه می‌دانیم فروید معتقد است به اینکه آدمی پیوسته تجارب دوران کودکی خود را بی‌آنکه به‌صراحت متوجه باشد تکرار می‌کند برای اینکه از رضایت خاطر یا خوشی‌هایی که پیش‌ازاین درک کرده است باز بهره‌مند گردد. این اصل به این صورت تردید هورنای است. او قبول دارد که درک کامل رفتار بزرگ‌سال بدون آگاهی از آثاری که گذشته در او باقی گذاشته است غیرممکن است، ولی معتقد است که این اطلاع کافی نیست؛ یعنی اگر توجه ما فقط به جنبه‌ی تکوینی شخصی باشد و از تأثیر شرایط و اوضاع‌واحوال اجتماعی و فرهنگی غفلت روا داریم این امر نه تنها چیزی را روشن نمی‌کند بلکه بر تاریکی و ابهام مسئله می‌افزاید.

شک نیست که مجموع تجارب دوران کودکی «ساخت منشی» کودک را تشکیل می‌دهند، یعنی شخصیت او را پایه‌گذاری می‌کنند. هر چیزی که امنیت کودک را در روابطی که با پدر و مادر مختل کند سبب دلواپسی او می‌شود. کودکی که دلواپس است از اینکه مبادا تنهایش بگذارند یا از حمایت و محبت محرومش بدارند به لطایت الحیل متوسل می‌گردد.

ممکن است دشمنی پیدا کند و در مقام انتقام‌گیری از کسانی که او را به حال خود واگذاشته و رهایش کرده یا آزارش داده‌اند برآید. ممکن است خود را ظاهراً مطیع و منقاد نشان دهد تا محبتی را که خیال می‌کند از دست داده است دوباره به‌دست بیاورد.

ممکن است برای جبران کم‌مایگی (احساس حقارت) خود یک تصور واقعی و آرمانی (ایده آلی) از شخصیت خود پیدا کند، و بالاخره ممکن است برای جلب عنایت و محبت دیگران به خشونت و پرخاشگری و تهدید متوسل شود، یا برعکس ملایمت و خوش‌روئی نشان دهد و به دلجوئی بپردازد و احیاناً وضع رقت‌بار و ترحم‌انگیز به خود بدهد … هر یک از این روش‌ها رفتار یا تدابیر در صورت تکرار ممکن است به‌صورت صفتی ثابت درآید و از اجزاء ساخت منشی کودک گردد و در تحرک شخصیت مقام انگیزه یا نیاز پیدا کند.

همین اصل تردیدناپذیر در آدم بزرگ‌سال نیز حکم‌فرماست. ساخت منشی آدم بزرگ‌سال هم از مجموع تجاربی که در مدت زندگی (از دوران کودکی به بعد) اجتماعی و فرهنگی او روی‌هم انباشته و متراکم گردیده‌اند تشکیل یافته است.

این تجارب و عوامل اجتماعی و فرهنگی بر روی‌هم از یک سوی توانایی‌های آدمی را محدود و معین می‌کنند، و از سوی دیگر به او استعدادها و امکاناتی می‌دهند که متناسب با نوع آن تجارب انباشته‌شده خواهند بود. بنابراین تنها تجارب کودکی، شخصیت را تشکیل می‌دهند، بلکه آنها قسمتی از شخصیت هستند، یعنی قسمتی از چیزی که پیوسته در حال تشکیل و تحول است.

پیش‌آمدها و حوادثی که در دوران نوجوانی و جوانی روی می‌دهند ممکن است همان‌قدر در چگونگی ساخت شخصیت مؤثر باشند که رویدادهای دوران کودکی مؤثر بوده‌اند. باری آدمی تا حدی محصول محیط و ارتباط با سایر افراد همنوع خود است، و چون محیط و عوامل اجتماع و فرهنگی پیوسته در تغییر و تحول هستند او نمی‌تواند خود را از تأثیر آنها کاملاً برکنار نگاه بدارد.

خود واقعی و خود آرمانی:

آگاهی شخص از خود واقعی و از استعدادهای بالقوه و امکاناتی که دارد او را قادر می‌سازد به اینکه کاملاً تسلیم محیط اجتماعی نباشد و احیاناً از خود ابتکار به خرج دهد و شخصیت خود را به رنگ مخصوصی درآورد آن را از شخصیت افراد دیگری که تحت تأثیر همان عوامل اجتماعی و فرهنگی قرارگرفته‌اند ممتاز سازد.

هورنای خودشناسی و کوشش در بالفعل ساختن استعدادهای فطری را وظیفه اخلاقی و امتیاز معنوی انسان می‌داند و آن را نتیجه اخلاقی تحول می‌خواند. باری هورنای سرانجام به این نتیجه می‌رسد که تحول آدمی و ساخت منشی او ناشی از خود او هستند نه از اجتماع.

گاه پیش می‌آید که آدمی به شناختن خود واقعی و شکوفان ساختن استعدادهای فطری قناعت نمی‌کند بلکه به دنبال خود خیال یا آرمانی (ایده‌آلی) می‌رود، یعنی طالب کمال می‌شود، و چون خودخیالی غیرقابل‌وصول است در او یک کشمکش درونی به وجود می‌آید. هر اندازه آدمی بیشتر هدف خیالی یا آرمانی را دنبال کند بیشتر از خود واقعی دور می‌شود و نتیجه‌ی این امر نخست افزایش شدت کشمکش درونی او و بعد کوشش بیهوده او برای رفع آن کشمکش، یعنی رفتار نابهنجار عصبی خواهد بود.

یکی از مکانیسم‌هایی که روان‌نژند در این حال خودبه‌خود بکار می‌برد «برون پنداری» است. برون پنداری شدیدتر از برون‌فکنی است. روان‌نژند برون پندار که در تصوری که از خود آرمانی دارد زندگی می‌کند و پیوسته با شکست و ناکامی روبه‌رو است، همه شکست‌ها و ناکامی‌های خود را به نیروهای خارجی نسبت می‌دهد و ناشی از آنها می‌پندارد.

اگر شخص مبتلا بتواند مستقیماً یا به کمک روان‌کاو خودشناس شود، یعنی به خود واقعی خویشتن آگاه گردد، از این حالت روان‌نژندی و برون پنداری نجات می‌یابد.
نیازهای ده گانه:

هورنای با توجه به اینکه انگیزه‌ی مهم آدمیان نیازهای آنهاست، در سال ۱۹۴۲ میلادی در کتاب «تحلیل خویشتن» یا «خود روان‌کاوی» فهرستی مشتمل بر ده نیاز به‌دست می‌دهد. این نیازها در همه افراد آدمی کمابیش وجود دارند ولی معمولاً به وجهی خفیف و قابل تلفیق و تعویض. وجه شدید آنها را که در روان‌نژندان دیده می‌شود هورنای نیازهای نابهنجار می‌خواند، زیرا برای رفع مشکلات و حل مسائل وسایلی نامعقول به شمار می‌روند.

اینک فهرست این نیازهای نابهنجار با توصیفی درباره‌ی هر یک از آنها:

۱- نیاز به محبت و تصدیق:

مورد پسند دیگران واقع‌شدن و محبت و موافقت آنها را جلب کردن. کسی که این نیاز را دارد به عقیده‌هایی که دیگران درباره او دارند بی‌اندازه اهمیت می‌دهند و نمی‌تواند کوچک‌ترین انتقاد یا نامهربانی را تحمل کند.

۲- نیاز به پشتیبان:

کسی که این نیاز را دارد به تمام معنی انگل است. کاملاً تسلیم است و خود را تحت حمایت قوی‌تر از خود قرار می‌دهد و در برابر او اظهار ارادت و کوچکی می‌کند و همچون عاشق دلباخته به مدح و ثنای او می‌پردازد و پیوسته این بیم را دارد که مبادا تکیه‌گاه خود را از دست بدهد.

۳- نیاز به محدود ساختن زندگی:

وضع موجود را حفظ کردن و از هرگونه تغییر و تفنن دوری جستن. صفت عمده‌ی این‌گونه نیازمندی قناعت کامل است.

۴- نیاز به قدرت:

زورمندی و توانایی را ستودن و آن را به خاطر خودش دوست داشتن و ضعف و ناتوانایی را حقیر شمردن و منفور داشتن. صاحب این نیاز تصور می‌کند فقط با قوت اراده می‌تواند از عهده‌ی هر کاری برآید.

۵- نیاز به بهره‌برداری از دیگران:

در معاملات و بازی‌ها همیشه برنده بودن و از این حیث بر دیگران مزیت داشتن.

۶- نیاز به حیثیت و آبرو:

زبانزد همگان بودن، در رادیو، در تلویزیون در روزنامه‌ها بهر عنوانی باشد مورد یادآوری قرار گرفتن. خلاصه ارزش خود را در درجه‌ی اهمیت و ارزشی که دیگران برایش قائل هستند دانستن.

۷- نیاز به تحسین و تمجید:

دارنده‌ی این نیاز برای خویشتن ارزش خیلی بیش از آنچه واقعاً دارد قائل است و محتاج است به اینکه دیگران او را به این صورت بشناسند و مورد ستایش قرار دهند.

۸- نیاز به پیروزمندی:

این نیاز بیشتر نتیجه‌ی نداشتن امنیت و آسایش است. کسی که احساس ناایمنی می‌کند می‌کوشد به اینکه هر روز موفق‌تر باشد. ازاین‌رو پیوسته به دنبال پیروزی‌های تازه می‌رود تا ثروت بیشتر، شهرت بیشتر، اهمیت بیشتر … به‌دست آورد هرچند که این امر به زیان خودش و دیگران تمام شود.

۹- نیاز به اتکای به نفس و استقلال:

سعی وافی در اجتناب از زیر دین کسی قرار گرفتن و ناچار به سپاسگزاری بودن. این نیازمندی غالباً نتیجه شکست در جلب محبت دیگران و به‌طورکلی تجارب تلخی است که در معاشرت با دیگران حاصل گردیده است.

۱۰- نیاز به کمال و انتقادناپذیری:

سعی در بی‌عیب و نقص بودن. دارنده‌ی این نیاز پیوسته بیمناک است از اینکه مبادا مرتکب اشتباه شود و موردانتقاد قرار گیرد. او می‌کوشد به اینکه هیچ نقطه‌ی ضعفی از خود نشان ندهد. به بررسی نقایص و معایب احتمالی خود می‌پردازد برای اینکه آنها را در صورت امکان از میان ببرد یا لااقل از نظر دیگران مخفی بدارد. بهر حال بی‌اندازه نسبت به انتقاد و ایراد حساس است.

این نیازها هیچ‌گاه کاملاً برآورده نمی‌شوند و احیاناً با هم تعارض دارند و سرچشمه‌ی کشمکش‌های درونی واقع می‌شوند. مثلاً نیاز نابهنجار به محبت و تصدیق ارضاء ناشدنی است؛ هر چه شخص بیشتر محبت ببیند و مورد تصدیق و گرویدن واقع شود باز بیشتر خود را نیازمند به محبت و تصدیق و تحسین احساس می‌کند، و ازاین‌رو هیچ‌گاه راضی نیست. همچنین است نیاز نابهنجار به انتقادناپذیری و کمال یا نیاز نابهنجار به قدرت و جز آن.

کشمکش‌های درونی ناشی از این نیازها در همه‌ی افراد آدمی چه بهنجار چه نابهنجار، کمابیش وجود دارد با این فرق که در روان‌نژندان شدت کشمکش‌ها فوق‌العاده است. اشخاص بهنجار می‌توانند بعضی از این نیازها را با هم تلفیق کنند با مکمل هم قرار دهند و از این راه کشمکش درونی خود را از میان ببرند، یا لااقل از شدتش بکاهند، درصورتی‌که روان‌نژندان این توانایی را ندارند.

علت این ناتوانی غالباً تجارب نامناسبی است که در دوران کودکی داشته‌اند. مانند مورد غفلت یا به خود رهاشدگی و یا برعکس زیاده از حد مورد محبت و نازپروردگی قرار گرفتن، و نظایر آن. این تجارب ساخت منشی کودک را به‌صورتی خاص درمی‌آورد و او را از اینکه بتواند روش‌های سه‌گانه رفتار را که در زیر بیان خواهند شد با هم جمع کند محروم می‌سازد.

طبقه‌بندی نیازها:

هورنای برای اینکه نظر خود را درباره‌ی نیازها روشن‌تر کرده باشد در سال ۱۹۴۵ میلادی در کتاب دیگر خود بنام «کشمکش‌های درونی ما» به طبقه‌بندی آنها پرداخته و آنها را تحت سه عنوان درآورده است، بدین شرح:

۱- نیازهایی که آدمی را به‌سوی دیگران می‌برند.
۲- نیازهایی که آدمی را علیه دیگران برمی‌انگیزند.
۳- نیازهایی که آدمی را از دیگران دور می‌سازند.

۱- حرکت به‌سوی دیگران:

کسی که این روش را دارد، از اینکه صاحب قدرت و سیدت شود مأیوس بوده و حتی این امید را ندارد که بتواند روی پای خود بایستد، یعنی قائم‌به‌ذات باشد. ازاین‌رو می‌خواهد از آزار و ایذاء دیگران در پناه قرار گیرد و ضمناً برای خود حامی و پشتیبان فراهم سازد تا در زندگی او را یاری کنند.

ازاین‌رو سخت می‌کوشد مورد محبت دیگران واقع شود و همه او را دوست بدارند. برای حصول این منظور خود شخصاً نسبت به دیگران اظهار محبت و خدمتگزاری و بندگی می‌کند و این وضع و حال را به‌خصوص نسبت به شخص یا مقامی که تکیه‌گاه خود می‌داند ابراز می‌دارد و برای حفظ محبت و حمایت او از هیچ کاری- بذل مال، مبالغه در مدح و ثنا … اجرای امر او هر چند که ناپسند و قبیح باشد- دریغ نمی‌کند.

این شخص اگر در جلب محبت و حمایت دیگران شکست بخورد، یا آنچه را که در این زمینه به‌دست آورده است از دست بدهد، دچار ناراحتی روانی می‌گردد و احیاناً از ضعف و ناتوانی و از بیماری- غالباً خیالی و گاهی کاملاً خیالی – نالان و زاری‌کنان می‌شود به این امید که از این راه توجه و دلسوزی و حمایت دیگران را نسبت به خود جلب نماید. این شخص در اختیار همسر هم دنبال کسی می‌رود که از حیث مال و مقام … از خودش برتر و نیرومندتر باشد.

۲- حرکت علیه دیگران:

پیرو این روش، جهان را نسبت به خود دشمن می‌پندارد و معتقد است که باید همیشه برای دفاع یا تعرض آماده باشد. ازاین‌رو هدفش این است که نیرومند باشد و شعارش این است که حق همیشه با زورمندان است. این شخص تسلط و برتری خود را گاه با زورگویی و خشونت (دیکتاتوری) برقرار می‌سازد و گاه با نیکوکاری و دستگیری از مستمندان یا راهنمایی و ارشاد همنوعان صورت می‌بخشد. زیرا در این حال نیز انگیزه‌ی او مسجل ساختن تفوق و برتری خویشتن است. انگیزه‌ی واقعی پاره‌ای از رهبران و پیشوایان دین و مرشدان و دانشمندان … ممکن است ارضاء همین نیاز برتری‌جویی و قدرت‌نمایی باشد.

پیرو روش «حرکت علیه دیگران» در انتخاب همسر به سراغ کسی می‌رود که دارای مزایایی- چون زیبایی، هوش و استعداد، جاه و مال … باشد و بتواند بر حیثیت و نیرومندی او بیفزاید.

۳- حرکت جهت دوری از دیگران:

کسی که این روش را دارد معتقد است که اجتماع سرچشمه‌ی همه‌ی ناراحتی‌ها و کشمکش‌ها و بدبختی‌هاست و زبان حالش این است: «دلا خو کن به تنهائی که از تن‌ها بلا خیزد» او بدین‌جهت کسی را خردمند می‌داند که خود را از اجتماع برکنار نگاه دارد.

چنین کسی نه به دیگران کمک می‌کند و نه از آنها یاری می‌طلبد. ازاین‌رو می‌کوشد که قائم‌به‌ذات باشد و البته ناچار است چنین کند، زیرا می‌داند که بهنگام احتیاج کسی به سراغش نخواهد آمد. این شخص به دنبال شهرت و مقام و جاه و جلال نمی‌رود، به آنچه دارد و به آنچه هست قناعت می‌کند و شعارش این است: «قناعت توانگر کند مرد را». سرگرمی او به تناسب معلومات و ذوق و سلیقه‌اش، مطالعه، موسیقی، نقاشی، باغبانی و جز آن است.

این‌گونه اشخاص غالباً مجرد می‌مانند، یا دیر تأهل می‌کنند. و در انتخاب همسر هم بیشتر به سراغ کسی می‌روند که همانند خودشان باشد.

علت این انزوا دوستی باید در گذشته‌ی اشخاص، به‌خصوص در دوران کودکی آنها جستجو شود. رفتار نامناسب والدین، نامهربانی‌های آنها، جدائی آنها یا آزار دیدن از همگنان. نادرستی و خیانت آشنایان … ممکن است سرچشمه‌ی این دوری جستن از دیگران باشد.

انزوا دوستی این افراد ممکن است یا به‌صورت خودداری از معاشرت با دیگران باشد، یا جنبه‌ی روانی داشته باشد و یا دارای هر دو جنبه باشد. انزوای روانی به‌صورت کامل را در کسانی که دچار پریشان روانی هستند می‌توان یافت.

به‌طورکلی روش نخست بیشتر به دوران کودکی، روش دوم بیشتر به دوران نوجوانی و روش سوم بیشتر به دوران سالمندی اختصاص دارد. ولی افراد بهنجار برحسب اوضاع‌واحوال و به تناسب استعداد و مهارتی که دارند معمولاً در زندگی هر سه نوع روش (به‌سوی دیگران، علیه دیگران و دوری از دیگران) را به‌کار می‌بندند. زیرا این روش‌ها مانعه الجمع نیستند و شخص می‌تواند آنها را به هم بیامیزد و کشمکش‌های درونی خود را که چندان شدید نیستند کاهش دهد یا از میان ببرد.

اینک یک نمونه از به هم آمیختن جهات سه‌گانه. فرزندی نخست با بیانی تند و زننده، یعنی با پرخاشگری، از پدر می‌خواهد برای او یک دستگاه عکاسی بخرد (روش دوم) و چون از او جواب منفی می‌شنود به‌صورت قهر از او رو برمی‌گرداند و از او دوری می‌کند (روش سوم). اندکی بعد دوباره به پدر روی می‌آورد و از تندی و پرخاشگری خود پوزش می‌خواهد و با کمال ملایمت و اظهار خشوع تقاضای خود را تجدید می‌کند (روش اول) و چه بسا که این بار شاهد مقصود را در آغوش می‌گیرد.

اما افراد نابهنجار روان‌نژند که کشمکش‌های درونی آنها شدید است عاجزند از اینکه با رعایت و به مناسبت موقع و مقام جهات یا روش‌های سه‌گانه را به هم درآمیزند و به‌کار ببرند. آنها در بند یکی از آن روش‌ها گرفتارند: شدت دلواپسی شخص نابهنجار، او را بر آن می‌دارد که دنبال راه‌حل‌های نامعقول و ساختگی برود. او خودآگاهانه یکی از سه جهت یا روش را تشخیص می‌دهد و منکر وجود دو روش دیگر است، یا اینکه آنها را واپس زده است؛ او گرفتار «خود آرمانی» (ایده‌آلی) است با نتایج ناخوشایندی که این تصور، چنانکه بیش از این اشاره شد، برای او به بار می‌آورند.

مکانیسم‌ها یا وسایل دفاعی:

هورنای مکانیسم‌های دفاعی فروید را قبول دارد. ضمناً معتقد است که آدمی برای کاستن کشمکش‌های درونی خود به چند وسیله ساختگی دیگر نیز توسل می‌جوید. از آن جمله هستند:

۱- انکار وجود کشمکش، یا به دست فراموشی سپردن آن.

۲- خود را محق پنداشتن، و آن در صورتی است که شخص هر نظری که پیدا می‌کند یا هر تصمیمی که می‌گیرد آن را قطعی و کاملاً درست بداند؛ یقین را نشانه‌ی قدرت و شک و تردید را باعث کشمکش و ناراحتی و مانع خوشی و خوشبختی بپندارد.

۳- تردید داشتن؛ یعنی از صدور حکم به ایجاب یا به سلب خودداری کردن برای این‌که از اشتباه کردن و مورد سرزنش واقع‌شدن جلوگیری به عمل آید.
جوانی می‌گوید: «اگر درس بخوانم در امتحان موفق می‌شوم» و درس نمی‌خواند. هرگاه این جوان چنین مقدمه‌ای را به میان بیاورد و در امتحان موفق نشود البته مستوجب سرزنش و ملامت خواهد بود

۴- ناباوری- به همه‌چیز ناباور بودن و به هیچ‌چیز عقیده نداشتن. این حالت معمولاً براثر شکست‌های پی‌درپی شخص را دست می‌دهد.
وسایل یا مکانیسم‌های دفاعی چنانکه می‌دانیم به‌طورکلی برای اجتناب از کشمکش‌های درونی و ناراحتی‌ها و بدین منظور است که نیرویی که از این راه صرفه‌جویی می‌شود برای گسترش و شکفتگی شخصیت به‌کار رود.

خلاصه‌ی مهم‌ترین نکاتی که از نظریه کارن هورنای به‌دست می‌آید، بدین قرار است:

۱- نیازهای نابهنجار ده‌گانه که ذکر گردید آدمی را وامی‌دارند به اینکه در ارتباط با افراد دیگر یکی از سه روش «به‌سوی دیگری رفتن»، «علیه دیگری برخاستن»، «از دیگری دوری جستن» را برگزیند. آدمیان بهنجار برای کاستن کشمکش‌های خود می‌تواند به مناسبت موقع و مقام یکی از سه روش را برگزینند و در صورت لزوم یک یا دو روش دیگر را مکمل آن قرار دهند؛ به‌هرحال سه روش را در اختیار دارند. ولی افراد نابهنجار (روان‌نژند) بر اثر شدت کشمکش‌ها و ناراحتی‌هایی که دارند در بند یکی از این روش‌ها گرفتار می‌شوند دو روش دیگر را نادیده می‌گیرند.

۲- ارتباط آدمی با افراد اجتماعی که او در آن اجتماع نشو و نما می‌کند، از یک سوی، و فرهنگ آن اجتماع (آداب‌ورسوم، اصول اخلاقی…) از سوی دیگر، و همچنین نوع تربیتی که شخصاً پیداکرده است به او یک ساخت منشی خاص نسبتاً پایداری می‌دهند که او را از افراد دیگر ممتاز می‌سازد و به او اجازه می‌دهد که در رفتار خود ابتکار به خرج دهد تا آنجا که بتواند در حدودی معین حاکم بر سرنوشت خویشتن باشد.

۳- آدمی به خویشتن واقعی خویش و استعدادهایی که دارد کمابیش آگاه است و بسیاری از مشکلات زندگی را خود با مهارت حل می‌کند. اما اگر او از شناخت «خود واقعی» و استعدادهایی که دارد غفلت کند و دنبال «خودآرمانی» (ایده‌آلی) برود، چون دسترسی به این موجود خیالی غیرمقدور است ممکن است دچار ناراحتی و اختلال روانی گردد و شکست خود را در نرسیدن به هدف بر گردن دیگران بیندازد، یعنی برون پنداری کند.

۴- آدمی هم مایل است و هم قادر است به اینکه به‌سوی کمال برود. هورنای دراین‌باره می‌گوید: «اعتقاد شخص من این است که آدمی هم تمایل و هم توانایی دارد به اینکه استعدادهای خود را به کار بیندازد و شایسته‌ی عنوان «انسان» گردد. اگر ارتباط او با دیگران و در نتیجه با خویشتن مختل شود و این امر ادامه یابد، آن استعدادها به تباهی خواهند گرائید. من معتقدم که آدمی تغییرپذیر است و این تحول و تغییر تا پایان زندگی‌اش ادامه دارد».

باری آدمی به‌سوی کمال گام برمی‌دارد و باید در این راه کوشا باشد؛ در غیر این صورت از رفتار نابهنجار برکنار نخواهد ماند و روی خوشی و سعادت نخواهد دید. واقع این است که او تاکنون پیوسته به‌سوی کمال پیش رفته است و اگر چنین نکرده بود نمی‌توانست زنده بماند، یعنی خیلی پیش‌ازاین وجودش از صحنه‌ی روزگار محو شده بود.

منبع

سیاسی، علی اکبر؛ (۱۳۹۰)، نظریه های شخصیت یا مکاتب روانشناسی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم

راسخون

برچسب ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *