متفکران بزرگمعرفی کتابمکاتب روانشناسیوجودی یا اگزیستانسیالیسم
معرفی کتاب مامان و معنی زندگی _ قسمت دوم
نکات داستان همنشینی با پائولا توسط بهروز هاشمی

معرفی کتاب مامان و معنی زندگی _ قسمت دوم
همنشنی با پائولا
یالوم در بخش دوم کتاب مامان و معنای زندگی، دست روی یک آموزه غیرمعمول در رواندرمانی میگذارد. اگر میخواهید مصاحبه خوبی با مراجع داشته باشید بگذارید او به شما آموزش دهد! نه این که دربارهی خودش به شما آموزش دهد، بلکه در مورد مسائل سعی کنید از مراجع یاد بگیرید، این یادگیری هر چیزی میتواند باشد. از این رو یالوم به سراغ یکی از تجربیات جالبش میرود: پائولا.
اروین برای بیماران لاعلاج جلسات گروه درمانی به راه میاندازد. یکی از مراجعان پائولا وست بیمار سرطانی است که از ابتدا مورد توجه یالوم قرار میگیرد. ” از همان ابتدا آمده بود که وظیفهی مربیگریام را بر عهده گیرد.” پائولا زنی فرزانه است که آموزههای جالبی در مورد مرگ دارد.
او به ما میاموزد که مرگ رویدادی است خنثی که ما بر آن رنگ ترس میپاشیم. این آموزه با حکمت اپیکور مطابق است: ما را با مرگ کاری نیست، زمانی که ما هستیم، مرگ نیست و زمانی که مرگ بیاید ما نیستیم. او به ما میاموزد که بیماران رو به مرگ از عدم صداقت همراهان آنها بیشتر رنج میبرند. وقتی آنها تلاش میکنند شرایط را ابلهانه معمولی جلوه دهند. انسان بیش از آن که از مرگ بترسد از انروای آن میهراسد. ما مجبوریم تنها بمیریم، کسی با ما یا به جای ما نمیمیرد.
آموزهای که یالوم در اختیار پائولا میگذارد معنای مرگ است. اگر کسی بداند برای چه دارد میمیرد با آن راحتتر کنار میآید.”سرطان تو صلیب توست و رنجت رسالتت.” پائولا معتقد برای کسانی که در آستانه مرگ هستند، دورانی طلایی وجود دارد. اگر مرگ را صادقانه و مشتاقانه بپذیریم، زندگی غنیتر و راضیکنندهتر خواهد شد. چیزی که طلایی است نه مرگ، بلکه به تمامی زیستن به رغم رویارویی با مرگ است.
دوران طلایی زمانی است که به همه تعهدات بی ارزش نه بگوییی و خود را وقف چیزهای مهم کنی. پائولا میگوید همانطور که یک جنین از هستی بعدی خود اطلاعی ندارد، ما هم ممکن است از هستی بعدی خود اطلاعی نداشته باشیم. میبینیم که این اموزهها به جز آموزه آخر، چقدر روی افکار یالوم تاثیر گذاشته است.
دیری نمیپاید که گروهدرمانیهای یالوم و پائولا سر و صدای زیادی به راه میاندازد. افرادی در آن حضور مییابند و یاد میگیرند با اضطراب مرگ خردمندتر شوند و زندگی را به تعویق نیاندازند. داستان تا اینجا فوقالعاده بر وفق مراد است تا یالوم تصمیم میگیرد گروه را گسترش دهد و پژوهشهایی روی آن انجام دهند تا استفاده از گروهدرمانی برای بیماران لاعلاج همهگیر شود.
از اینجا به بعد پائولا سر سازش با پژوهشگران و افراد جدیدی که وارد گروه شدند، بر نمیدارد. از روش مکانیکی پزشکان محقق به شدت انتقاد میکند و با حالت قهر گروه را ترک میکند. از اروین انتظار دارد که او را پشتیبانی کند که علی رغم تلاشهای یالوم، او رنجیده خاطر از پیش یالوم میرود. تلاشهای یالوم برای بازگشتن او بی ثمر میماند. یالوم بعد از چندین سال دوباره با او دیدار میکند و از گروههای تحت مدیریتشان و همگروهیهای مرحومشان یاد میکنند. در این دیدار پائولا از یالوم درخواستی دارد که یالوم با کمی بی صداقتی دروغی دست و پا میکند تا دل پئولا را به دست آورد. ” با غصه متوجه بازی روزگار شدم: فقط حالا که به قصد فریبش نقش بازی کردم، مرا یاریبخش و قابل اعتماد میدانست” بعد از مدتی پائولا به خاطر بیماری لوپوس فوت میکند.
یالوم در این داستان سعی میکند گردآوری جالبی از آموزههایش در مورد مرگ برای خوانندگان و رواندرمانگران داشته باشد. همچنین آموزهی دکتر وایتهورن، استادش را به صورت عملی نشان میدهد. بسیاری از درمانگران سعی میکنند با زور، غرور و تحکم مسائل را از بالا به پایین برای مراجعین جا بیاندازند اما آنچه ما از یالوم یاد میگیریم این است که رابطه درمانگر و درمانجو مانند والد و فرزند نیست، بلکه شباهت زیادی به دو همسفر دارد که مدتی با هم همراه میشوند و از هم یاد میگیرند.
قسمت دوم از معرفی کتاب مامان و معنی زندگی
همنشنی با پائولا
نویسنده کتاب: اروین یالو
نویسنده متن بهروز هاشمی