فلسفه برتراند راسل
تمام این مطالب از روی خوشبینی است، گر چه سرگشته بودن در وادی امید بهتر از بدبینی است. راسل احساساتی را که درباره فلسفه ماوراء طبیعی و دین، خفه کرده بود، در فلسفه و عرفان اجتماعی از نو زنده ساخت. آن روش دقیق و محتاطانه و شک در اصول مسلمه و متعارفه را که در ریاضیات و منطق به کار بسته بود، در نظریات سیاسی و اقتصادی خویش مدخل نداد. عشق به امور قبلی واصل «کمال برتر از زندگی» وی را در اینجا به نقش و نگار درخشانی کشانید که در زندگی خستهکننده و یکنواخت به منزله شعر در میان نشر به شمار میرود و او را از حقایق عملی مسائل حیات دور کرد. مثلاً خیلی دلنشین است که انسان جامعهای را در نظر بیاورد که در آن ارزش هنر بیشتر از ثروت باشد، ولی از آنجا که در جریان طبقات اجتماع سقوط وترقی اجتماعات با مسائل اقتصادی، نه هنری، همراه است، ارزش پایدار بسته به امور اقتصادی خواهد بود نه هنری، و احترام و تحسین بیشتر به ثروت خواهد بود نه هنر. هنر گلی است که در سرزمین ثروت و اقتصاد میروید، و نمیتواند جانشین و بدل اقتصاد شود. نخست مدیچی بود بعد میکل آنژ.
سیر تحولی فلسفه برتراند راسل
ولی لازم نیست که زیاد در جستجوی نقائص و معایب فلسفه برتراند راسل برآییم، زیرا تجربیات بعدی او خود بهترین منتقد آراء او گردید، او به چشم خود دید که چگونه در روسیه برای بنای اجتماع اشتراکی زحمت میکشند ولی مشکلات عظیمی که در عمل با آن مواجه شدند، امید راسل را به یأس بدل کرد، از اینکه دید حکومت روسیه مبادی دموکراسی را که پایه و اساس فلسفه آزادیخوانه او بود. متزلزل ساخت ناامید شد و از منع آزادی گفتار و مطبوعات و انحصار دقیق و مرتب تبلیغات چنان به خشم آمد که بیسوادی تودهی روس را فوزی عظیم شمرد، زیرا مطالعه روزنامههای حزبی عصر ما مانع درک حقیقت میباشد. از اینکه دید ملی کردن اراضی به مالکیت فردی منجر میشود سخت در حیرت افتاد و معتقد شد که مردم بدانسان که امروز هستند زمین را به میل و رغبت شخم و زرع نمیکنند مگر آنکه بدانند این زمین و حاصل زحمت خود را میتوانند به اولاد خود به ارث بگذارند. به نظر میرسد که روسیه امروز یک فرانسه بزرگتری خواهد گردید و ملتی خواهد شد مرکب از دهقانان مالک که جای فئودالیسم سابق را خواهند گرفت. بالاخره متوجه شد که این انقلاب حزنانگیز با تمام وحشتها و قربانیهای خویش، همان انقلاب ۱۷۸۹ است.
شاید هنگامیکه برای تدریس به مدت یکسال به چین رفته بود، خود را آسودهتر و مأنوستر حس میکرد؛ در آنجا مکانیسم زیاد رخنه نکرده بود و به آهستگی پیش میرفت انسان میتوانست بنشیند و استدلال کند؛ زندگی با آنکه به تحلیل میرفت آرام و ساکت بود فیلسوف ما در این دریای پهناور انسانی با مناظر نویی روبرو شد؛ در نظر او اروپا همچون دست بسیار کوچکی آمد که قاره بسیار وسیعتر و بزرگتری با فرهنگی قدیمیتر و شاید عمیقتر به جلو دراز کرده است. در برابر این هیکل عظیم اقوام و ملل تمام نظریات و قیاسات او از قطعیت افتاد و به نسبیت معتدلی بدل شد. با خواندن جملات ذیل انسان حس میکند که چگونه دستگاه فلسفی او رو به سستی نهاده است:
من دیگر معتقد شدهام که نژاد سفید آن اهمیتی را که تا کنون در نظر من داشت، ندارد. اگر اروپا و امریکا با جنگ و ستیز همدیگر را از میان ببرند، نژاد بشر از میان نمیرود و تمدن به پابان نمیرسد. زیرا عدد عظیمی از چینیان بر جای میمانند؛ از بسیاری جهات چین بزرگترین مملکتی است که من دیدهام، عظمت چین تنها از جهت تمدن یا نفوس نیست بلکه از لحاظ هوش و عقل نیز هست. من ملتی با این ذهن باز و واقعبینی نمیشناسم؛ مردم چین حقایق را چنان که هست استقبال میکنند و خود را فقط به جنبه مخصوصی از آن مشغول نمیدارند.
کمی مشکل است که انسان از انگلستان به آمریکا و از آنجا به چین و هند مسافرت کند و با این همه عقاید و فلسفه او تغییر نکند. پس از این مسافرت راسل معتقد شد که دنیا بزرگتر از آن است که تحت فورمولهای او درآید و سنگینتر و پهناورتر از آن است که به میل و دلخواه شخص گردد؛ با آن که این همه دلهای مختلف و امیال گوناگون وجود دارد. پس از این تجربیات «عاقلتر و پیرتر» گردید، زندگی متنوع و گذشت روزگار او را پخته کرد و بیش از پیش به شرور جبلی انسان واقف شد و با اعتدال و فروتنی به اشکالات تغییرات اقتصادی پی برد. بالاتر از همه مرد دوستداشتنی گشت که خود را در ردیف ژرفبینترین حکماء و دقیقترین ریاضیدانان قرار دارد و با این همه همواره با سادگی و روشنی که خاص مردم صدیق است، سخن میگوید: کسی که خیلی در میدان فکر جولان میکند، چشمه احساساتش خشک میشود، ولی راسل از مهر و شفقت و رقت عرفانی بشری لبریز است. رسمی و درباری نیست ولی مردی نجیب و شریف است و در مسیحیت از کسانی که فقط به زبان لاف میزنند راسختر است. خوشبختانه هنوز جوان و قوی است و شعله حیات با فروغ تمام از چشمان او میدرخشد از کجا معلوم است که در این ده سال آینده اشتباهات او همه به عقل وحکمت میدل نشود و نام او در ردیف بزرگترین فلاسفه درنیاید؟
منبع
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی