شاختل به مشکل یادزدودگی دوران کودکی، یعنی ناتوانی در به خاطر آوردن بیشتر وقایع زندگی قبل از ۵ یا ۶ سالگی علاقهمند بود. این شکاف عمیق در حافظه ما، اولین بار بهوسیله فروید موردتوجه قرار گرفت.
شاختل معتقد بود که فروید تا حدی درست گفته است، اما او گفت که در مورد فرضیه واپس رانی دو مشکل وجود دارد. اول اینکه یادزدودگی دوران طفولیت، جنبه کلی و همهگیر دارد؛ یعنی ما نه تنها احساسات جنسی و خشونت را فراموش میکنیم که ممکن است برای واپس رانی آنها دلیلی داشته باشیم، بلکه تقریباً تمامی جنبههای دیگر دوران کودکی خود را نیز به باد فراموشی میسپاریم. دوم اینکه، حتی بیماران تحت روان تحلیلی که گاهی اوقات میتوانند به مسائل پشت دیوار واپس رانی دسترسی پیدا کنند، همچنان قادر نیستند اکثر تجربههای چند سال اولیه زندگی خود را به خاطر بیاورند. بنابراین یادزدودگی دوران طفولیت، باید دلیل دیگری هم داشته باشد.
شاختل اظهار داشت که یادزدودگی دوران کودکی در وهله نخست به دلیل شیوههای ادراکی تجربه است. ما به یک تابلو نقاشی نگاه میکنیم و به خودمان میگوییم ((این تابلو متعلق به پیکاسو است)) و بدین طریق آنچه را که دیدهایم، به خاطر میآوریم. در مقابل تجربه دوران کودکی بهطور گستردهای پیش کلامی است. درنتیجه، چنین تجربهای نمیتواند از طریق رمزهای کلامی، علامتگذاری و برچسب زده شود و سپس به خاطر آید. شاختل تجربه دوران کودکی را به دو مرحله تقسیم کرد: طفولیت و اوایل کودکی.
طفولیت (تولد تا یک سالگی)
ما بهطور ویژهای به بعضی از حواس خود متکی هستیم. یکی از این حواس حیاتی چشایی Taste است. نوزادان که اشیای بسیاری را به دهان خود میبرند، جوانههای چشایی بیشتری نسبت به بزرگسالان دارند و احتمالاً میتوانند بر اساس این ویژگی خود، تمایز دقیقتری به عمل آورند. نوزادان همچنین اشیا و افراد را از طریق بوهایشان smells تجربه میکنند. نوزادان مدتها قبل از آنکه چهره مادر را تشخیص دهند، به خوبی قادرند بوی مادر و مزه پستان او را تشخیص دهند.
نوزادان احتمالاً از طریق این حواس میتوانند بگویند که مادر چه وقت عصبانی و چه وقت آرام است. نوزادان همچنین نسبت به تماس Touch بسیار حساس هستند و برای مثال، نسبت به حالت خلقی مادر که از طریق بغل گرفتن با آرامش یا با تنش آشکار همراه میشود، واکنش نشان میدهند. سرانجام اینکه نوزادان به طرز حساسی، از طریق حس حرارتی thermal sense به درجه حرارت واکنش نشان میدهند.
شاختل این حواس را خودمحور autocentric نامید، زیرا این حسها در درون بدن احساس میشوند. حواس خودمحور با حواس دگر محور allocentric برجسته مانند شنوایی Hearing و بهویژه بینایی Sight تفاوت دارند. هنگامیکه ما از این دسته حواس استفاده میکنیم، توجه ما به سمت بیرون است. هنگامیکه به یک درخت نگاه میکنیم، تمرکز ما اغلب به قسمت بیرونی و روی شیء است.
حسهای خودمحور بهشدت با احساس لذت و تنفر ناشی از آرامش یا ناراحتی، همراهاند. برای مثال غذای خوب احساس لذت ایجاد میکند و غذای فاسد تنفر به وجود میآورد. در مقابل حواس دگر محور اغلب خنثی هستند. همانطور که فروید گفته است، تجربه خودمحور غالب بر نوزاد با اصل لذت گرهخورده است.
حافظه بزرگسالان که غالباً کلامی است، برای یادآوری تجربه حواس خودمحور، ضعیف است. ما برای توصیف آنچه میبینیم، کلمات مناسب زیادی در چنته داریم، اما برای توصیف آنچه بو میکنیم، میچشیم یا احساس میکنیم، به فقر کلمات دچار میشویم.
دنیای نوزادان که بیشتر دنیایی از بوها و مزهها و حسهای بدنی است، موضوع مناسبی برای توصیفات کلامی و به یادآوردنی نیست. شاختل توجه ویژهای به حس بویایی داشت. در فرهنگ غرب، با این حس، برخوردی تبعیضآمیز و توأم با استهزا صورت گرفته است.
تابوی حس بویایی، احتمالاً مربوط به این واقعیت است که بو نخستین حسی است که فضولات در ما فعال میسازند. همچنان که فروید متذکر شده است، به نظر میرسد نوزادان از بوییدن مدفوع خود لذت میبرند، اما نهادهای اجتماعی آنها را به طریق دیگری آموزش میدهند. به گفته فروید نتیجه این میشود که کودکان تجربههای مقعدی خاص را سرکوب میکنند. اما کودکان تمایزات کاملاً دقیق خود را بر اساس حس بویایی انجام میدهند. درنتیجه تجربههای اولیه آنها از بین میرود، زیرا این تجربهها در حوزه تجربههای پذیرفتنی قرار نمیگیرد.
اوایل کودکی (۱ تا ۵ سالگی)
ما طی دوران طفولیت، عموماً از تغییرات درونی یا تحریکات بیرونی، زیاد خوشمان نمیآید. همچنان که فروید گفته است، نوزاد دوست دارد در محیط گرم، آرام و ایمن، مانند شکم مادر قرار گیرد.
اما حدود یک سالگی این سوگیری اساسی کودک، دچار تغییراتی بنیادی میشود. کودکان، توجه نسبتاً کمتری به امنیت خویش میکنند؛ به دلیل نیروی رسشی، فعالتر میشوند، و مدام به چیزهای جدید علاقهمند میشوند. آنها هنوز تا حدودی بر حواس خود متکی هستند، مانند هنگامیکه اشیا را در درون دهان خود میگذارند. اما اکنون بهطور فزایندهای از حواس دگر محور خود، یعنی شنوایی و بهویژه بینایی سود میبرند. آنان از طریق نگاه کردن به اشیای جدید، آنها را موردبررسی قرار میدهند. نگرش کودک خردسال نسبت به جهان همراه با گشادهرویی است.
کودک این ظرفیت را دارد که هر چیزی را، هرچقدر هم کوچک و کم اهمیت باشد، به شیوهای نو، خالص و مجذوبکننده، لمس کند. کودکان حین رشد متوجه میشوند که بزرگترها و همسالان خود، معیارها و شیوههای قراردادی خاصی برای توصیف جهان دارند که اجبار زیادی برای پذیرش آنها وجود دارد. کودکان بزرگتر و بزرگسالان، از اینکه به اشیا طوری نگاه کنند که با نگاه دیگران متفاوت باشد، میترسند.
بدین طریق بزرگسالان فکر میکنند که جواب همهچیز را میدانند، اما درواقع آنها تنها حولوحوش الگوی قراردادی خویش که در آن هر چیزی آشناست و هیچچیز عجیب به نظر نمیرسد، همهچیز را میدانند. بنابراین، بزرگسالان تنها قادر به یادآوری خاطراتی هستند که با مقولههای رایج و مرسوم هماهنگ باشد. برای مثال، هنگامیکه به سفری میرویم، تعریف ما از این سفر تنها مجموعهای از کلیشهها و تکرار مکررات است.
شاختل گفت در میان بزرگسالان، اساساً افراد هنرمند حساس هستند که دیدگاه کودکانه خود را برای دیدن جهان بهگونهای تازه، روشن و بیسابقه حفظ میکنند. تنها هنرمندان استثنایی هستند که میتوانند همچون کودکان خردسال، از تماشای حشرهای در حال راه رفتن، بالا و پایین افتادن توپ، یا فروریختن آب دچار شگفتی شوند. متأسفانه برای بسیاری از ما ((سن اکتشاف، در اوایل کودکی، عمیقاً در زیر سن چیزهای آشنا و عادی، یعنی بزرگسالی، مدفون شده است)).
پس بهطور خلاصه، نه تجربههای خودمحور دوران نوزادی و نه تجربههای دگر محور کودک خردسال، در طبقهبندی حافظه دوران بزرگسالی جای میگیرد. دنیای مزهها، بوها و لمسها، همچنین تجربههای تازه و نو دوران خردسالی، برای فرد بزرگسال بیگانه است و جایی برای یادآوری ندارد.
کاربردهای ضمنی نظریه شاختل در تعلیم و تربیت
شاختل از ما میخواهد که صبور باشیم و کنجکاوی جسورانه کودک را تشویق کنیم. اما متأسفانه اغلب اوقات، ما آن را خاموش میسازیم. در واقع اغلب اوقات راهحل ساده، جمعکردن تمامی اشیای شکستنی و خطرناک از جلوی دست بچه است تا کودک راحتتر بتواند به تحرک و کنجکاوی بپردازد. با وجود این، اغلب والدین در این حالت نیز دائم مضطرب و نگران هستند و نتیجه آن میشود که کودکان میآموزند کنجکاوی زیاد در مورد جهان، خطرناک است.
بزرگسالان همچنین با توضیح دادن همهچیز برای کودک، کنجکاوی او را از بین میبرند. هنگامیکه کودک در مورد شیئی کنجکاو میشود، بزرگسالان اغلب بلافاصله نام آن را به او میگویند و اشاره میکنند که چیز زیادی در مورد اینشی وجود ندارد که بدانند. اگر دختربچهای فریاد بزند ((هاپو)) و با هیجان سگی را نشان دهد، پدر میگوید ((بله آن سگ است)) و سپس کودک را مجبور میکند تا به قدم زدن با او ادامه دهد. پدر به بچه آموزش میدهد که همان کلمه سگ، همه مفاهیم رایج و قراردادی در مورد آن حیوان را توضیح میدهد.
ارزشیابی
به عقیده فروید، بزرگترین تراژدی زندگی ما این است که در اجتماع زندگی میکنیم و بیشتر تمایلات خود را سرکوب میکنیم. اریکسون اظهار میدارد که طی اجتماعی شدن، نیروهای بالقوه برای خودمختاری، ابتکار و سایر نیروها، اغلب به نحوی کاهش مییابند. شاختل در این مورد معتقد است که ما چیزهای بسیار زیادی را از دست میدهیم. ما نه تنها سائقهایمان را سرکوب میکنیم یا حتی نیروهای ایگو ازجمله خودمختاری را محدود میسازیم، بلکه تمامی شیوههای تجربه کردن را نیز از دست میدهیم.
پیمان دوستی
۷ خرداد ۹۴