بهداشت روانروان پویشی و روانکاویفرزندپروری و رشدهوش هیجانی (روابط میانفردی)
سبکهای دلبستگی جان بالبی
سبک ارتباطی انسانها با اطرافیان
سبکهای دلبستگی جان بالبی
جان بالبی (۱۹۹۰-۱۹۰۷) به طور منظم و منسجم به مطالعه و بررسی رابطه کودک با مادر یا مراقبش که به آن عنوان “دلبستگی” داده، پرداخته و تأکید میکند که هیجانها جزو اساسی دلبستگی هستند. در ادامه خلاصهای از نظریه سبکهای دلبستگی جان بالبی را خوانده و میبینید.
یکی از مهمترین مسائل در زندگی ما این است که بتوانیم روابط مثبت و طولانی با دیگران برقرار کنیم اما مشکل اساسی که اکثر این روابط برای ما ایجاد میکنند این است که مسئلهای آزاردهنده دارند و آن تکرار مداوم مسائل ناراحتکننده در روابط یا بروز بسیاری از تعارضات در حین رابطه است. این مسئله سبب میشود بپرسیم چرا شاد بودن و ماندن در روابط عاشقانه تا این حد دشوار است؟
آنچه که در روانکاوی مسلم است و هنوز نیاز به بررسی دارد این است که مشکلات یک رابطه همواره از دوران کودکی آغاز میشود.
جان بالبی، روان تحلیلگری بود که به این سؤال پاسخ داد. او با ردیابی تنشها و تعارضات در روابط بین زوجها به این نتیجه رسید که علت آن میتواند در تجربیات ابتدایی زندگی ما با مراقبتهای اولیه مادری باشد. تئوری او تا حدودی به نحوه بزرگ شدن و تجربیات دوران کودکی خود برمیگردد. او در ۱۹۰۷ در خانوادهای متعلق به طبقات بالای جامعه به دنیا آمد اما والدینش زمان کمی را با کودکان میگذراندند. او توسط پرستاری مراقبت میشد که بعد از مدتی، در سن ۴ سالگی جان، آنها را به حال خود رها کرد. در ۷ سالگی به مدرسه شبانهروزی فرستاده شد. جایی که از آن متنفر بود و بعدها عنوان کرد حتی یک سگ را در ۷ سالگی به آنجا نخواهد فرستاد. او به پزشکی حاذق و محققی ایده پرداز تبدیل شد. در اوایل ۱۹۵۰، زمانی که به عنوان مشاور در سازمان بهداشت جهانی فعالیت میکرد، گزارشی تحت عنوان “سلامت روان و مراقبتهای مادری” نوشت. او فرضیههای شایع را موردانتقاد قرار داد و گفت محبت کودک را لوس بار نمیآورد. همانطور که ویتامین D برای رشد استخوانها ضروری و حیاتی است، محبت مادری نیز برای رشد سالم شخصیت کودک از اهم مسائل است.
این دیدگاه جدید سبب شد تا بسیاری از قوانین مربوط به مؤسسههای سلامت مورد بازبینی قرار بگیرد، بهطوریکه به والدین اجازه ماندن در کنار کودکان داده شد، زمانی که تنها بازدید بدون هرگونه تماس فیزیکی اتفاق میافتاد.
جان بالبی در ۱۹۵۹ کتابی با عنوان “اضطراب جدایی” به چاپ رساند و در آن به پیامدهای ناشی از کمبود محبت مادر پرداخت.
او در مورد کودکانی که از مادر خود جدا شده بودند به تحقیق پرداخته و میگوید”زمانی که کودک به مدت طولانی از مادر خود جدا میشود، همچنان به دنبال جلبتوجه مادر میباشد، اما همواره نگران این است که هر آنچه که خوب است را در هر لحظه از دست بدهد”. آنها به دنبال این هستند که در مورد هر چیزی مطمئن شده و اگر این اطمینان را دریافت نکنند ناراحت و نگران میشوند. آنها از روابط خود فرار کرده و دوباره بازمیگردند و به هر فردی ابراز علاقه میکنند و دوباره احساس امیدواری میکنند. این الگویی از روابط در بین افراد است که بالبی به آن دلبستگی اضطرابی میگوید. میزان جدایی کودک از والدین خود مشکلات دیگری را به بار میآورد.
از طرف دیگر، کودک ممکن است احساس درماندگی داشته و به وضعیتی که جان بالبی به آن وضعیت “جدا افتاده” میگوید، برسد. آنها برای حفاظت از خود، وارد دنیای درونی خود شده و دورافتاده، خشک و سرد به نظر آیند. آنها وضعیتی را تجربه میکنند که بالبی به آن ” دلبستگی اجتنابی” میگوید. موقعیتی که کودک هرگونه محبت، نزدیکی و سرمایهگذاری عاطفی را خطرناک میداند که باید از آن اجتناب کند. به عنوان مثال ممکن است برای در آغوش کشیده شدن و اطمینان یافتن به شدت نیازمند باشند اما به نظرشان این نوعی خیانت به خود است.
نقطه عطف تفکرات جان بالبی این است که زمانی که مشکلات فراوانی برای به وجود آوردن دلبستگی ایمن در دنیای کودک وجود دارد، چه اتفاقی برای او میافتد. مشکلات مربوط به دلبستگی ناایمن تنها به سن ۸، ۱۲ یا ۱۷ سالگی محدود نمیشود، بلکه تمام زندگی یک فرد را تحت تأثیر خود قرار میدهد.
سبک دلبستگی ما متأثر از تجربیات اولیه ما در دوران کودکی میباشد. همچون پیشنویسی است که در دنیای بزرگسالی ما نیز تأثیرگذار است، بدون اینکه حتی ما متوجه این اتفاقات شویم.
بر اساس سبکهای دلبستگی جان بالبی ، میتوان گفت سه نوع سبک دلبستگی اولیه وجود دارد که ما میتوانیم نسبت به سایرین داشته باشیم. اولین سبک دلبستگی، دلبستگی ایمن است. سبک دلبستگی که ایده آل است و کم اتفاق میافتد. زمانی که سبک دلبستگی شما ایمن باشد، اگر مسئلهای به وجود آید، آن را حل خواهید کرد. شما با فهمیدن نقصهای شریک خود وحشتزده نخواهید شد. اگر شریک زندگی شما کمی ناراحت، پریشیان یا تا حدودی مزاحم باشد، واکنش شما شدید نخواهد بود. چرا که اگرچه او نمیتواند نسبت به شما برخورد درستی داشته باشد اما شما میتوانید از خود مراقبت کرده و یا حتی برخی از نیازهای او را نیز برآورده سازید. زمانی که دیگران واکنش شدیدی نسبت به شما دارند، رفتار آنها را تفسیر کرده و با خود میگویید شاید در محل کار مشکلی برایش پیش آمده که برای شنیدن آنچه که در طول روز برای شما اتفاق افتاده چندان تمایلی ندارند.
سبک دیگر دلبستگی، دلبستگی اضطرابی میباشد که با چسبندگی بیش از حد مشخص میشود. تماس گرفتنهای پیدرپی، فرستادن پیغامهای پشت سر هم، و فهمیدن اینکه دیگران در حال انجام چه کاری هستند و داشتن این نگرانی همیشگی که مبادا شریک شما، شما یا شهر را ترک گفته باشد. افراد با سبک دلبستگی اضطرابی همواره نیازمند ارتباط با دیگران بوده و تنها به نیازهای خود توجه میکنند. آنها همواره عصبی بوده و حرفی سخیف یا حرکتی اشتباه میتواند در نظر آنها مشکلی بزرگ و یا حتی تهدید به حساب آید و در پی آن رابطه خود را با شریک زندگیشان از بین ببرند. به عنوان مثال ممکن است بگویند: دلیلی که تو از سوپی که من درست کردم خوشت نمیاد آینه که من و دوست نداری و یا میخوای ترکم کنی!” درحالیکه دلیل اصلی آن میتواند درگیری ذهنی طرف مقابل در مورد مشکلی باشد که در محل کار ایجاد شده است.
دلبستگی اجتنابی به این معناست که فرد به جای اینکه سعی در حل مشکل داشته، عصبانی شود و یا حتی به شخصی دیگر نزدیک شود، فرار کرده و یا صرفنظر میکند. زمانی که مشکلی رخ میدهد و در مورد آن صحبت نمیکنید، به طور غریزی فکر میکنید به دیگران نیاز ندارید، مخصوصاً اگر تنها باشید.
افراد با سبک دلبستگی اجتنابی معمولاً به سراغ افرادی میروند که دارای سبک دلبستگی اضطرابی هستند که جزو پرریسکترین روابط میباشد. فرد با سبک دلبستگی اجتنابی پشتیبانی که فرد با سبک اضطرابی نیاز دارد را در اختیار او قرار نمیدهد و از طرف دیگر فرد دارای سبک دلبستگی اضطرابی فضای خصوصی که فرد دارای سبک اجتنابی نیاز دارد را همواره مورد هجوم خود قرار میدهد.
بالبی به ما در شناسایی رفتارهای اینگونه افراد کمک میکند، به ویژه زمانی که از رفتارهای آنها ناامید و ناراحت شدهایم.
همه افراد تماماً اجتنابی یا اضطرابی نیستند. ممکن است زمانی اجتنابی و زمانی دیگر اضطرابی باشیم. بنابراین همانگونه که توسط جان بالبی بیان شده، میتوان گفت رفتارهای بیتفاوت و سردی در روابط به معنای این نیست که آنها همچون غارتگری در روابط سبب از بین رفتن آنها میشوند، بلکه تنها به این دلیل است که شاید سالها پیش، از صمیمیت با اطرافیان آسیب خوردهاند. بنابراین این نظریه، اطلاعات شخصی ما را افزایش میدهد تا بتوانیم در شکلدهی مجدد رفتارهای غیرعادی خود از آن استفاده کنیم.”