هنری موری شاید در بین افراد غیرمتخصص زیاد شناخته شده نباشد با این وجود تاثیرات شگفتانگیزی بر روانشناسی داشته است. فارغ از فعالیتهای حرفهای او، زندگی و فعالیتهایش، بخصوص تجربهاش با کارل یونگ، پر از فراز و نشیبهای فوقالعاده جذاب بوده است. این موضوع باعث میشود خواندن زندگینامه او خالی از لطف نباشد.
هنری موری رویکردی را به شخصیت معرفی کرد که نیروهای هوشیار و ناهوشیار، تأثیر گذشته، حال و آینده و تأثیر عوامل فیزیولوژیکی و جامعهشناختی را در برمیگیرد. موری با تشخیص دادن تأثیر تجربیات کودکی و رفتار بزرگسالی و دیدگاههای خویش دربارهی نهاد، خود و فراخواد تحت تأثیر روانکاوی فروید قرار داشته است. با اینکه تأثیر فروید کاملاً واضح است ولی موری برداشتهای منحصربهفردی از این پدیدهها داشت. انحراف او از روانکاوی سنتی، بهقدری عمیق است که نظام او را باید بهجای طبقهبندی در وفاداران فروید، با نوفرویدیها طبقهبندی کرد.
دو ویژگی برجستهی نظام موری، رویکرد پیشرفتهی او به نیازهای انسان و دادههایی است که نظریهی خود را بر آنها استوار کرد. فهرست نیازهایی که او ارائه داد هنوز هم در پژوهش و ارزیابی شخصیت و در درمان بالینی، بهطور گستردهای مورداستفاده قرار میگیرد. دادههای او، برخلاف دادههای نظریهپردازانی که در فصلهای قبل موردبحث قرار گرفتند، از افراد بههنجار بهدستآمدهاند (دانشجویان مرد دورهی کارشناسی در دانشگاه هاروارد) نه از بیمارانی که تحت رواندرمانی قرارگرفته باشند. همچنین، برخی از دادهها بهجای اینکه از مورد پژوهیها بهدستآمده باشند، از روشهای آزمایشگاهی حاصلشدهاند.
هنری موری به خاطر ارتباط طولانی با دانشگاهی مهم جای انزوای نسبی در کلینیک یا حرفهی خصوصی و به خاطر جذبهی شخصی خویش، شمار زیادی از روانشناسان را گرد آورد و به آنها آموزش داد که تعدادی از آنها به شهرت رسیدند و آموزههای او را به اجرا گذاشتند.
زندگی هنری موری( ۱۸۹۳-۱۹۸۸)
افسردگی و جبران کودکی
کودکی موری با طرد شدن از جانب مادر، عناصری از جبران آدلری به خاطر نقص جسمانی و حساسیت بیشازحد نسبت به رنج کشیدن دیگران، همراه بود. موری که در خانوادهی ثروتمندی به دنیا آمده بود، در نیویورک سیتی، در خانهای که اکنون مرکز راکفلر در آن قرار دارد، بزرگ شد. او تابستانها را در ساحل لانگ آیلند سپری میکرد. هنگام کودکی با والدین خود چهار سفر طولانی به اروپا داشت. شاید برای طرفداران آدلر جالب باشد که موری اعلام کرد برخی از خاطرات قدیمی او پیشینهی ممتاز وی تمرکز داشتند (تریپلت، ۱۹۹۳).
خاطرهی قدیمی دیگری جالبتر است. او در چهار سالگی به تصویر زن غمگینی نگاه میکرد که کنار پسر غمگین خود نشسته بود. این از همان نوع تصویر غمگین بود که موری بعدها در آزمون اندریافت موضوع خود مورداستفاده قرار داد. مادر موری به او گفت: «این چشمانداز مرگ است که آنها را غمگین کرده» (موری، ۱۹۶۷، ص ۲۹۹). موری این خاطره را بهصورت نشانهی قطع پیوندهای عاطفی با مادرش تعبیر کرد. زیرا وقتی دو ساله بود، ناگهان او را از شیر گرفت و به باور او، ترجیح داد به خواهر-برادرانش بیشتر محبت کند. او اصرار داشت که اعمال مادرش به افسردگی دائمی او منجر شد، حالتی که جوهر شخصیت او را تشکیل داد.
موری افسردگی خود را منبع «فلاکت و مالیخولیا» نامید و سعی کرد آنرا با رفتار کردن بهصورت پرشور، شاد و معاشرتی پنهان کند (موری، ۱۹۶۷). این فقدان دلبستگی کودک به مادر بعداً باعث شد که موری عقدهی ادیپ فروید را زیر سؤال ببرد، زیرا با تجربیات او مطابقت نداشت. عامل دیگری که موری را نسبت به مشکلات و رنجهای عاطفی حساس کرد، رابطهی او با دو خالهاش بود که ازلحاظ هیجانی آشفته بودند.
هنری موری به لوچی چشم (چپچشمی) مبتلا بود و در ۹ سالگی در اتاق نهارخوری منزلشان تحت عمل جراحی قرار گرفت. این بیماری اصلاح شد، ولی لغزش تیغ جراح باعث شد که موری دید سهبُعدی نداشته باشد. او هرچه تلاش کرد نتوانست دربازیهایی چون تنیس یا بیسبال موفق شود، زیرا نمیتوانست هر دو چشم را روی توپ متمرکز کند. او از نقص بینایی خود تا زمانی که به دانشکدهی پزشکی رفت بیخبر ماند و در آنجا پزشکی از او پرسید که آیا هنگام کودکی دربازیهای ورزشی مشکل داشته است.
دستوپا چلفتی بودن و اختلال گویایی (لکنت زبان) موری او را برای جبران کردن نقایص وی برانگیخته کردند. وقتی سعی میکرد فوتبال بازی کند، مجبور بود در خط حمله باشد و وقتی بازیها را نام میبرد، هرگز دچار لکنت زبان نمیشد. بعد از اینکه در مسابقات مدرسه ممتاز شد، به بوکسبازی روی آورد و قهرمان پَروزن محلی شد. او بعدها قبول کرد که در این تلاشهای کودکی برای جبران کردن ناتوانیهایش «نوعی عامل آدلری در کار بوده است» (موری، ۱۹۶۷، ص ۳۲۰).
تحصیلات
هنری موری بعد از رفتن به مدرسهی پیشدانشگاهی گروتون، در دانشگاه هاروارد ثبتنام کرد. او تحصیلات خود را در رشتهی تاریخ آغاز کرد، ولی نمرات متوسطی گرفت زیرا «رام، قایقرانی و رمانتیسم» را ترجیح میداد (رابینسون، ۱۹۹۲، ص ۲۷). او مسیر پرپیچوخمی را در مطالعهی شخصیت دنبال کرد. او درس روانشناسی را که در کالج گرفته بود دوست نداشت و بعد از دومین جلسه، آن را حذف کرد. او تا چند سال بعد که خودش دربارهی روانشناسی مطالعه کرد، درس دیگری را در این رشته نگرفت.
هنری موری در سال ۱۹۱۹ از دانشکدهی پزشکی دانشگاه کلمبیا با درجهی ممتاز فارغالتحصیل شد. او همچنین از دانشگاه کلمبیا در زیستشناسی مدرک کارشناسی ارشد گرفت و در دانشگاه هاروارد فیزیولوژی تدریس کرد. او به مدت دو سال دورهی انترنی را در بیمارستان نیویورک گذراند و در آنجا به مراقبت از فرانکلین روزولت رئیسجمهور آیندهی آمریکا که به فلج اطفال مبتلا بود، کمک کرد. موری بعد از دورهی انترنی، دو سال را در مؤسسهی راکفلر گذراند و در آنجا به تحقیق زیست-پزشکی در جنینشناسی پرداخت. او برای مطالعهی بیشتر به خارج از کشور رفت و در سال ۱۹۲۷ دکترای خود را در زیستشیمی از دانشگاه کمبریج گرفت.
تأثیر کارل یونگ
دلسوزی هنری موری برای دیگران و همدلی با آنها هنگام دورهی انترنی او، زمانی که به عوامل روانشناختی در زندگی بیماران خود علاقه پیدا کرد تقویتشد. در سال ۱۹۲۳ کتاب تیپهای روانشناختی یونگ را مطالعه کرده و به نظرش جالب رسید. «یک شب وقتی میخواستم به منزل بروم این کتاب را در کتابفروشی دانشکدهی پزشکی پیدا کردم و در طول شب و روز بعد آن را خواندم» (نقلشده از موری در اندرسون ۱۹۸۸، ص ۱۴۷).
موری چند هفته بعد از خواندن این کتاب با مشکل شخصی جدی روبرو شد. او عاشق کریستیانا مورگان زنی زیبا، ثروتمند، افسرده و متأهل شد که او نیز تحت تأثیر نظریهی یونگ قرارگرفته بود. موری نمیخواست بعد از هفت سال زندگی زناشویی، همسرش را ترک کند- او ادعا کرد که از فکر طلاق بیزار است- ولی در ضمن نمیخواست معشوق خود را رها کند که طبع سرزنده و هنرمندانهی او با طبیعت همسرش در تضاد بود. موری اصرار داشت که به هر دو زن نیاز دارد.
او به مدت دو سال در حالت تعارض به سر برد تا اینکه به توصیه کریستیانا مورگان برای دیدار با کارل یونگ به زوریخ رفت. این دو مرد یک ماه را باهم گذراندند و یونگ توانست مشکل موری را با آموزش و الگو حل کند. یونگ نیز با یک زن جوان رابطهی خارج از زناشویی داشت، رابطهای که در حال زندگی کردن با همسرش و بااطلاع او، آن را حفظ کرده بود. یونگ به موری توصیه کرد که همین کار را انجام دهد و موری به مدت ۴۰ سال بعد چنین کرد.
اما ابتدا بازیگران اصلی این نمایشنامه همگی در زوریخ حضور یافتند و یونگ نقش کارگردان را داشت. او حکم کرد که شوهر کریستیانا مورگان باید توسط تونی وُلف که معشوقهی یونگ بود، روانکاوی شود. بهعلاوه، یونگ چند ساعت را با کریستینا سپری کرد و رؤیاها و پندارهای عجیبوغریب او را تحلیل نمود. همسر موری، ژوزفین مایل نبود نقش خود را ایفا کند. او به مدت ۲۰ دقیقه به یونگ گوش کرد که اصرار داشت موری نیاز دارد با همسر و معشوقهی خود زندگی کند. ژوزفین موری فوراً نتیجه گرفت که یونگ پیرمرد کثیفی است (رابینسون، ۱۹۹۲). سرانجام همسر موری و شوهر مورگان به پذیرفتن این رابطه متقاعد شدند.
تجربهای که موری با یونگ داشت و برطرف شدن معضل زناشویی او، وی را به سمت حرفهای در روانشناسی ترغیب کردند. او برای برطرف کردن مشکل شخصی کمک خواسته بود و روانشناسی راهحلی را در اختیار او گذاشته بود. بنابراین، برای موری کاری بیش از حل کردن مشکلات شخصی و شغلی انجام داده بود؛ او موری را از وسعت و تأثیر نیروهای ناهشیار آگاه کرده بود. موری نوشت: «دریچههای بزرگ دنیای شگفتی باز شدند. من ناهشیار را تجربه کرده بودم» (۱۹۴۰، ۱۴۳).
نگرش هنری موری نسبت به مردی که به او در حل بحرانش کمک کرد، بعد از چند سال به نحو چشمگیری تغییر کرد. پذیرش اولیهی عقاید یونگ به ردِ انتقادآمیز آنها تبدیل شد. موری گفت که یونگ «هر چیزی را که من به او گفتم و باعلاقهی وی هماهنگ بود، قبول کرد، ولی هر چیزی را که با نظریههای او هماهنگ نبود، نادیده گرفت» (نقلشده در آندرسون، ۱۹۸۸، ص ۱۵۵).
کلینیک روانشناختی هاروارد
مورتون پرنس روانشناس کلینیک روانشناختی هاروارد که صرفاً برای بررسی شخصیت دایر شده بود، مقامی را به موری پیشنهاد کرد. این دانشجوی سابق، کلینیک فوق را به این صورت توصیف کرد: «در بیرون و هیستری در درون» (اسمیت، ۱۹۹۰، ص ۵۳۷). موری بهعنوان بخشی از آموزش خود، تحت روانکاوی فرویدی قرار گرفت و اعلام کرد که روانکاو او از طبیعت خونسرد کودکی وی و فقدان عقدهها کسل شده بود. موری به یاد میآورد که این روانکاو مطالب چندانی برای گفتن نداشت. معدهی روانکاو قاروقور میکرد و دفتر او «اتاقی دلگیر، افسرده کننده و به رنگ مدفوع بود که برای به جنون کشاندن بیمار کفایت میکرد» (نقلشده در آندرسون، ۱۹۸۸، ص ۱۵۹).
موری و مورگان در دههی ۱۹۳۰ آزمون اندریافت موضوع (TAT) را ساختند که هنوز یکی از پرمصرفترین آزمونهای فرافکن شخصیت است. سالها تصور میشد که (TAT) عمدتاً کار موری است، ولی او در سال ۱۹۸۵ فاش کرد که مورگان در ساختن این آزمون، سهم عمدهای داشته است. علاوهبراین، فکر اصلی این آزمون به یکی از دانشجویان دختر او تعلق داشته است (بورنشتاین، ۱۹۸۸، ص ۱۵۹).
TAT پرفروشترین آزمون انتشارات دانشگاه هاروارد شد. باوجود سهم عمدهی مورگان در این آزمون، نام وی از انتشار آن حذفشده و نام موری بهعنوان تنها مؤلف روی آن ثبتشده است، اقدامی که با توافق موری صورت گرفت (دوگلاس، ۱۹۹۳). با توجه به مشارکت مورگان در ساختن این آزمون و خیلی از کارهای بعدی موری، این تصمیم قابل توجیه نیست. موری در ۹۴ سالگی، چند سال بعد از مرگ مورگان، اعتراف کرد که او «در هر مقالهای که نوشتم و هر سخنرانی که ایراد کردم، نقش داشت و صرفاً حضور او در کلینیک، توانایی فکری مرا را بالا میبرد» (دوگلاس، ۱۹۹۳، ص ۲۹۷).
موری در سال ۱۹۳۸ کتاب کاوشهایی در شخصیت: بررسی بالینی و آزمایشی پنجاه دانشجوی مرد را منتشر کرد. این کتاب موفقیت تقریباً فوری وی را بهعنوان نظریهپرداز مهم شخصیت، تضمین کرد. این کتاب که اکنون اثری کلاسیک محسوب میشود، تلاشی را که یک سال قبل توسط گوردون آلپورت صورت گرفته بود تا بررسی شخصیت را بخش قابلاحترام و رسمی روانشناسی آمریکا کند، تقویت کرد.
موری در طول جنگ جهانی دوم به ارتش آمریکا پیوست و مدیر ارزیابی ادارهی خدمات استراتژیک (OSS پیشدرآمد CIA) شد که داوطلبانی را برای مأموریتهای خطرناک انتخاب میکرد. او به ادبیات علاقه داشت، مخصوصاً به آثار هرمن مِلویل و در سال ۱۹۵۱ تحلیلی از معنی روانشناختی رمان موبی دیک مِلویل را منتشر کرد.
هنری موری تا زمان بازنشستگی در سال ۱۹۶۲ در هاروارد ماند، تحقیق کرد، نظریهی شخصیت خود را اصلاح نمود و به نسلهای جدید روانشناسان آموزش داد. او جایزهی مدال طلای بنیاد روانشناسی آمریکا و جایزهی خدمات برجسته علمی انجمن روانشناسی آمریکا را دریافت کرد.
گرچه موری ۹۵ سال عمر کرد، ولی عوارض ناتوانکنندهی سکتهی مغزی، ده سال آخر عمر او را خراب کرد. زندگینامه نویسی در پایان چنین مینویسد:
او که مایل بود از زندگی خلاص شود، هرگز شوخطبعی خود را از دست نداد. او به پرستار خود اظهار داشت که «من مردهام». پرستار پاسخ داد «نه» و با نیشگونی که بهآرامی از گونهی او گرفت گفت «ببین، تو زندهای». او با تحکم، ولی همراه با لبخند در جواب گفت «من دکترم، تو پرستاری؛ و من مردهام». درست یک روز بعد، در سهشنبه ۲۳ ژوئن، به راه خودش رفت (رابینسون، ۱۹۹۲، ص ۳۷۰).
منبع
کتاب: نظریههای شخصیت
نویسنده: دوان.پی.شولتز / سیدنی.الن.شولتز
مترجم: یحیی سیدمحمدی