انسانگرایی و روانشناسی مثبتخودشکوفایی و عزت نفسسرگذشتمتفکران بزرگمکاتب روانشناسی
زندگینامهی کارل راجرز
زندگی و فعالیتهای پیشگام انسانگرایی

کارل راجرز رویکردی را به رواندرمانی ابلاغ کرد که در آغاز به درمان بی رهنمود یا درمانجو مدار معروف بود و بعدها درمان فرد مدار نامیده شد. این نوع رواندرمانی مقدار زیادی پژوهش به وجود آورده و این روزها وسیعاً در موقعیتهای مشاوره اجرا میشود (برای مثال، به کرشنبام، ۲۰۰۹ مراجعه کنید). نظریهی شخصیت راجرز، مانند نظریهی مزلو، در روانشناسی انسانگرا ریشه دارد که راجرز آن را چارچوبی برای رابطهی بیمار – درمانگر کرد. کارل راجرز نظریهاش را از تجربیات خود با درمانجویان نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. بنابراین، تدوینهای او درباره ساختار و پژوهشهای شخصیت از رویکرد درمانی وی بهدست آمدند.
نظر راجرز درباره موقعیت درمانی، اطلاعات زیادی را درباره برداشت او از ماهیت انسان در اختیار میگذارد. عبارت درمان فرد مدار را در نظر بگیرید این عبارت حکایت دارد که توانایی تغییر شخصیت و بهبود آن، درون فرد قرار دارد. بهعبارتدیگر، این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت میکند. نقش درمانگر کمک کردن به این تغییر با تسهیل آن است. کارل راجرز معتقد بود که ما موجوداتی منطقی هستیم که تحت تأثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربیمان قرار داریم.
راجرز برای نیروهای ناهشیار با توجیهات فرویدی دیگر اهمیت زیادی قائل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تأثیر کنترلکنندهای بر رفتار جاری دارند. بااینکه او قبول داشت تجربیات کودکی بر نحوهای که خود و محیطمان را برداشت میکنیم تأثیر میگذارند. ولی تأکید کرد که احساسات و هیجانات کنونی، تأثیر بیشتری بر شخصیت دارند . راجرز به خاطر این تأکید بر هشیاری و زمان حال، معتقد بود که شخصیت را فقط میتوان از دیدگاه خودمان، یعنی بر اساس تجربیات ذهنیمان شناخت.
راجرز واقعیت را بهصورتی که هریک آن را درک میکنیم در نظر داشت و اشاره کرد که این برداشت همیشه با واقعیت عینی نمیخواند. راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد: گرایش فطری به شکوفا شدن. پرورش دادن تواناییها و استعدادها از جنبه کاملاً زیستی به جنبهی روانشناختی بسیار پیشرفتهی وجودمان. این هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیلشدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید رویکرد او به درمان و نظریهپردازی و برداشت خوشبینانهای که از ماهیت انسان داشت، در روانشناسی، آموزشوپرورش، و پژوهش زندگی خانوادگی، مقبولیت زیادی یافت.
زندگی کارل راجرز (۱۹۸۷-۱۹۰۲)
اتکا بر تجربه خودش
کارل راجرز که از شش فرزند خانواده فرزند چهارم بوده، در سال ۱۹۰۲ در شهر اوک پارک ایالت ایلی نویز، حومهی شیکاگو به دنیا آمد. والدین او عقاید مذهبی خشکی داشتند و بر رفتار اخلاقی، جلوگیری از نشان دادن هیجان، و مزایای کار جدی تأکید میکرد ند. آموزههای بنیادگرای آنها، بهگونهای که راجرز توصیف کرد، در کودکی و نوجوانی وی را در تنگنا داده بودند این عقاید وی را مجبور کردند تا طبق نظر دیگران از دنیا، نه نظر خودش، رندگی کند. طولی نکشید که او از این عقاید منزجر شد.
والدین او تأثیر خود را بهصورت ظریف ودوست داشتنی اعمال میکردند. کاری که بعدها راجرز در رویکرد بی رهنمود خود به مشاوره انجام داد. همه فرزندان باید درک میکردند که حق نداشتند «برقصند، ورقبازی کنند، به سینما بروند، سیگار بکشند، مشروبخواری کنند، یا هرگونه تمایلات جنسی نشان دهند» (راجرز، ۱۹۶۷، ص ۳۴۴).
راجرز بیرون از خانواده، زندگی اجتماعی ناچیزی داشت. جون راجرز تصور میکرد والدینش از برادر بزرگ او پشتیبانی میکردند رقابتجویی زیادی بین آنها وجود داشت. راجرز خود را خجالتی، خیالباف، تنها، و اغلب غرق در رؤیا توصیف کرد. او برای گریختن از این تنهایی، هر کتابی را که میتوانست پیدا کند حتی کتاب لغت و دائرهالمعارف ، بیوقفه مطالعه میکرد. تنهایی او باعث شد که به امکانات و تجربیات خودش و برداشتی که از دنیا داشت متکی شود.
این ویژگی در طول زندگی با او ماند و شالودهی نظریهی شخصیت وی شد. او در سالهای بعد، دریافت که تنهایی وی عمیقاً بر نظریهی شخصیت او تأثیر داشته است. وقتی به گذشته مینگرم، متوجه میشوم که علاقهی من به مصاحبه کردن و درمان، قطعاً از تنهایی اولیهی من سرچشمه گرفته است. این روش جامعه پسندی برای نزدیک شدن به افراد. و بنابراین، رفع عطشی است که من بدون تردید احساس میکردم (راجرز ۱۹۸۰، ص ۳۴).
زمانی که راجرز ۱۲ سال داشت، خانواده به مزرعهای در ۳۰ مایلی شیکاگو نقل کرد. زندگی روستایی، علاقهی او را به علم برانگیخت. او ابتدا مجذوب گونهای از پروانه شد که در جنگل آن را کشف کرده بود و به مدت چند ماه آنها را مورد مشاهده قرارداد، به دام انداخت و پرورش داد. بعداً به کشاورزی علاقهمند شد که پدرش آن را با روشهای علمی مدرن دنبال کرد. راجرز درباره آزمایشهای کشاورزی و زراعت مطالعه کرد و به ارزش علمی همراه با استفاده آن از گروههای گواه، جدا کردن یک متغیر برای بررسی، و تحلیل آماری دادهها پی برد. این برای یک نوجوان، کاری غیرعادی بود. درعینحال، زندگی عاطفی او آشفته بود و ماهیت آن را هرگز بهطور کامل توضیح نداد.
او نوشت:«خیالپردازی های من در طول این دوره فقط عجیبوغریب بودند و یک متخصص بالینی احتمالاً آنها را اسکیزوئید تشخیص میداد. ولی خوشبختانه هرگز به روانشناس مراجعه نکردم»(راجرز، ۱۹۸۰، ص ۳۰). راجرز تصمیم گرفت در دانشگاه ویسکانسین، کالجی که والدین، دو برادر بزرگترش، و خواهر او به آن رفته بودند، در رشتهی کشاورزی تحصیل کند. اما بعد از سال دوم، تحصیل در کشاورزی را رها کرد تا خود را برای کشیش شدن آماده کند. راجرز در سال سوم تحصیل در ویسکانسین، برای شرکت کردن در کنفرانس بینالمللی دانشجویان مسیحی در شهر پکن، کشور چین انتخاب شد. او در مدت ۶ ماه مسافرت خود به والدینش نوشت که فلسفهی زندگی او تغییر کرده است. دیدگاههای مذهبی او از بنیانگرایی به آزاداندیشی تغییر کردند.
کارل راجرز با آزاد کردن خود از قید عقاید والدینش آنها را ناراحت کرد، ولی این تغییر جهت، برای او استقلال عاطفی و عقلانی به ارمغان آورد. او بعدها نوشت: «من توانستم خودم فکر کنم، خودم نتیجهگیری کنم، و موضوعی را بگیرم که به آن اعتقاد داشتم» (راجرز ، ۱۹۶۷، ص ۳۵۱). این رهایی و اطمینان خاطر و مسیری که در اختیار او گذاشت، اعتقاد وی را به اینکه تمام انسانها باید یاد بگیرند به تجربیات و عقاید خودشان متکی باشند، تقویت کرد. اما رسیدن به این نتیجهگیری برای راجرز فرایند دشواری بود و هزینهی عاطفی زیادی را برای آن پرداخت. بعدازاینکه او پنج هفته به خاطر زخم معده بستری شد، که احتمالاً استرس آن را ایجاد کرده بود، قبل از اینکه به کالج برگردد، مدت یک سال در مزرعه خانوادگی ماند.
رویکردی منحصربهفرد به مشاوره
کارل راجرز در سال ۱۹۲۴ از دانشگاه ویسکانسین فارغالتحصیل شد، با دوست دوران کودکی خود ازدواج کرد و وارد مدرسهی علمیه الهیات نیویورک شد. او که هنوز قصد داشت کشیش شود، بعد از دو سال خود را به تیچرز کالج دانشگاه کلمبیا انتقال داد تا در روان شناسی بالینی و پرورش تحصیل کند. او در سال ۱۹۳۱ دکترای خود را گرفت و به جمع کارکنان دپارتمان رشد کودک انجمن پیشگیری از خشونت نسبت به کودکان واقع در شهر راچستر ایالت نیویورک پیوست. وظیفهی او تشخیص و درمان کودکان بزهکار و محروم بود. او در سال ۱۹۴۰ از موقعیت بالینی به موقعیت دانشگاهی با مقام استاد روانشناسی دانشگاه ایالتی اوهایو تغییر شغل داد. راجرز در آنجا تدوین کردن دیدگاههای خود دربارهی مشاوره با افراد آشفته را آغاز کرد.
او همچنین سعی کرد روانشناسی بالینی را به روند کلی تفکر روانشناختی جدید وارد کند. او سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۷ را در دانشگاه شیکاگو سپری کرد، در آنجا به تدریس پرداخت و مرکز مشاورهای را دایر کرد. یک بار وقتیکه نتوانست به درمانجوی شدیداً آشفتهای کمک کند، بهقدری ناراحت شد که احساس کرد خودش بیمار شده و از چیزی که در آن زمان درهمریختگی عصبی نامیده میشد، رنج میبرد. اعتمادبهنفس او متزلزل شد. او نوشت «احساس کردم بهعنوان یک درمانگر، کاملاً آدم بیکفایتی هستم، بهعنوان یک انسان، آدم بیارزشی هستم، و هیچ آیندهای در رشته روانشناسی ندارم» (راجرز، ۱۹۶۷، ص ۳۶۷).
راجرز فوراً تصمیم گرفت شیکاگو را ترک کند. او و همسرش کلبهای را در شمال ایالت نیویرگ ترتیب دادند و راجرز به مدت ۶ ماه در آنجا ماند. وقتی احساس کرد بهقدر کافی بهتر شده است که به دانشگاه برگردد، درمان را شروع کرد و آگاه شد که چقدر احساسهای ناامنی او عمیق بودهاند. او گفت که معتقد بود «هیچکس نمیتوانست مرا اصلاً دوست داشته باشد، بااینکه ممکن است کارهایی را که انجام دادم دوست داشته باشید» (نقلشده در میلتون، ۲۰۰۲، ص ۱۳۱). درمان راجرز ظاهراً موقعیت آمیز بود؛ او توانایی نویافتهای را در محبت کردن و محبت دیدن کسب کرد و روابط عاطفی عمیقی را با دیگران، ازجمله درمانجویان، برقرار نمود.
راجرز از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۳ در دانشگاه ویسکانسین تدریس کرد. او در خلال این سالها مقالات و کتابهای متعددی را منتشر کرد که نظریهی شخصیت و درمان فرد مدار او را به مردم معرفی کرد. تجربهی بالینی او زمانی که در دانشگاه بود عمدتاً دانشجویان را در مراکز مشاوره شامل میشد. بنابراین، نوع افرادی که او در خلال این مدت درمان کرد – جوان ، باهوش، دارای توانایی کاملی عالی، و درمجموع، کسانی که مشکلات سازگاری داشتند نه اختلالهای هیجانی شدید – با نوع افرادی که فروید یا روان شناسان بالینی در حرفه آزاد درمان میکردند، بسیار تفاوت داشت.
کارل راجرز در سال ۱۹۶۴ عضو تیم مؤسسه علوم رفتاری غرب در کالیفرنیا شد و فلسفهی فرد مدار خود را در مورد مسائل بینالمللی، مانند کاهش تنش بین پروتستانها و کاتولیکها در ایرلند شمالی، و یهودیها و اعراب در خاورمیانه به اجرا گذاشت. او در سال ۱۹۴۶ در مقام ریاست انجمن روانشناسی آمریکا خدمت کرد و جایزه خدمات برجسته علمی و جایزه خدمات برجسته حرفهای آن سازمان را دریافت کرد.
منبع:
کتاب: نظریههای شخصیت
نویسنده: دوان.پی.شولتز / سیدنی.الن.شولتز
مترجم: یحیی سیدمحمدی
زندگی الهام بخشی داشته