بنابراین، ابتدا نظریه فروید بر مبنای شهودی تدوینشده و از تجربیات و خاطرات خودش بهدست آمد. او از طریق کار با بیماران، بررسی تجربیات و خاطرات کودکی آنها از راه موردپژوهی و تحلیل رؤیا، نظریهی خود را در در طرح کلی منطقیتر و تجربی ساخت. او از این مواد، تصویر منسجمی از رشد شخصیت فرد و فرایندها و کارکردهای آن طراحی کرد.
وقتی نظریهی فروید از طریق مقالات و کتابهای منتشرشده و مقالاتی که در جلسات علمی ارائه شدند، از معروف شد، گروهی از پیروان را جلب کرد که هفتهای یکبار با او ملاقات میکردند تا از نظام تازهی او آگاه شوند. موضوع اولین جلسهی آنها روانشناسی سیگارسازی بود. یک نویسنده، به این گروه با عنوان «مجموعهای از روانرنجورهای حاشیهای» درجهی دو اشاره کرد (گاردنر، ۱۹۹۳، ص ۵۱). آنا دختر فروید، این پیروان اولیه را با قدری بلندنظری توصیف کرد:
افراد نامتعارف و شکاکی که از محدودیتهای تحمیلشده بر دانش ناخشنود بودند؛ در بین آنها افراد عجیبوغریب و خیالباف و کسانی که در اثر تجربهی خودشان از رنج کشیدن روانرنجور آگاه شده بودند نیز وجود داشتند (نقلشده در کولز، ۱۹۹۸، ص ۱۴۴).
کارل یونگ و آلفرد آدلر که بعداً از فروید جدا شدند تا نظریههای خودشان را به وجود آورند، از جملهی این پیروان بودند. فروید آنها را خیانتکاران به آرمان دانست و هرگز آنها را به خاطر زیر سؤال بردن رویکردش به روانکاوی نبخشید. او در شام خانوادگی، از بیوفایی پیروانش شکایت کرد. خالهی او گفت «زیگی مشکل تو این است که اصلاً مردم را درک نمیکنی»(نقلشده در هیلگارد، ۱۹۸۷، ص ۶۴۱).
فروید در خانه، زندگی منضبط و خشکی داشت. عروس او اظهار داشت که «خانوادهی فروید، غذای هنگام ظهر داشت، غذای اصلی در وین و سر ساعت یک، خواه جنگ باشد یا نباشد، مجبورید بهموقع آنجا باشید، در غیر اینصورت غذا نمیخورید»(نقلشده در برمن، ۲۰۰۸، ص ۵۶۱).
در سال ۱۹۰۹، جامعهی روانشناسی آمریکا رسماً فروید را تأیید کرد. از او دعوت شد تا در دانشگاه کلارک واقع در شهر وُرسستر، در ایالت ماساچوست یک رشته سخنرانی ایراد کند و مدرک دکترای افتخاری بگیرد. گرچه فروید از این افتخار خوشحال بود، ولی ایالاتمتحده را دوست نداشت و از غیررسمی بودن، غذای بد و کمبود توالتهای آن شاکی بود. با اینکه او به مدت چند سال قبل از دیدار خود از آمریکا، دچار مشکلات معدی-رودهای بود، اما «دنیای جدید [آمریکا] را به خاطر مشکل گوارش خود سرزنش کرد»(پروچنیک، ۲۰۰۶، ص ۳۵).
در ایالاتمتحده از نظام روانکاوی فروید به گرمی استقبال شد. دو سال بعد از دیدار او، پیروان آمریکایی، انجمن روانکاوی آمریکا و انجمن روانکاوی نیویورک را دایر کردند. ظرف چند سال بعد، در بوستون، شیکاگو و واشنگتن دی. سی، انجمنهای روانکاوی تأسیس شدند.
در سال ۱۹۲۰، تنها ۱۱ سال بعد از سفر فروید به آمریکا، بیش از ۲۰۰ کتاب دربارهی روانکاوی منتشرشده بودند (آبما، ۲۰۰۴). مجلههای عمدهی ایالاتمتحده مانند Time و The new Republic،Ladies Home Journal مقالاتی را دربارهی فروید منتشر کردند. کتابهای مراقبت از نوزاد و کودک بسیار موفق دکتر بنجامین اسپاک که بر پرورش چندین نسل از کودکان آمریکا تأثیر داشتند، بر آموزههای فروید استوار بودند. کار فروید درزمینهی رؤیاها، الهامبخش ترانه معروفی بود که این مصراع را در برداشت؛ «به من نگو که دیشب چه خوابی دیدی- زیرا من فروید را خواندهام»(نقلشده در فانچر، ۲۰۰۰، ص ۱۰۲۶). امکان دارد که آمریکا فروید را مریض کرده باشد (بهطوریکه او ادعا کرد) اما برای وی شهرت جهانی نیز به ارمغان آورد.
در طول دههی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، فروید به اوج موفقیت خود رسید، اما در همان زمان، سلامتی او بهطور جدی تحلیل رفت. او از سال ۱۹۲۳ تا ۱۶ سال بعد که زمان مرگش بود، تحت ۳۳ عمل جراحی برای سرطان دهان قرار گرفت (او روزی ۲۰ سیگار برگ میکشید). قسمتهایی از سقف دهان و فک او برداشته شدند و همواره درد میکشید و برای تسکین آن از مصرف دارو خودداری میکرد. او تحت درمانهای اشعهی ایکس و عقیمسازی (وازکتومی) نیز قرار گرفت که برخی پزشکان تصور میکردند از پیشروی سرطان جلوگیری میکند.
وقتی نازیها در سال ۱۹۳۳ در آلمان بهقدرت رسیدند، با سوزاندن علنی کتابهای فروید به همراه کتابهای سایر بهاصطلاح دشمنان حکومت، مانند آلبرت انیشتین فیزیکدان و ارنست همینگوی نویسنده، خود را ابراز کردند.
«عجب پیشرفتی میکنیم. آنها در قرونوسطا خودم را میسوزاندند؛ اکنون به سوزاندن کتابهایم رضایت میدهند»(نقلشده از فروید در جونز، ۱۹۵۷، ص ۱۸۲).
در سال ۱۹۳۸، نازیها اتریش را اشغال کردند، ولی فروید باوجود اصرار دوستانش، از ترک کردن وین خودداری کرد. چند بار دستههای نازی به خانه او هجوم بردند. بعد از اینکه آنا، دختر فروید دستگیر شد، فروید رضایت داد که اتریش را به مقصد لندن ترک کند. چهار تن از خواهران او در اردوگاه کار اجباری نازیها مردند.
سلامتی فروید به نحو چشمگیری تحلیل رفت، ولی او ازلحاظ عقلانی هوشیار ماند و تقریباً تا آخرین روز زندگی خود به کار کردن ادامه داد. فروید در اواخر سپتامبر ۱۹۳۹ به پزشک خود مکس شور گفت: «اکنون [زندگی] چیزی جز شکنجه نیست و دیگر معنایی ندارد» (شور، ۱۹۷۲، ص ۵۲۹). دکتر قول داده بود که اجازه نخواهد داد فروید بیجهت درد بکشد. او ظرف ۲۴ ساعت بعد، سه تزریق مورفین تجویز کرد که هر مقدار بیشتر از اندازهی لازم برای تسکین درد بود و بدین ترتیب به سالهای طولانی رنج و عذاب او خاتمه داد.
منبع
کتاب: نظریههای شخصیت
نویسنده: دوان.پی.شولتز / سیدنی.الن.شولتز
مترجم: یحیی سیدمحمدی