روان پویشی و روانکاویسرگذشتمتفکران بزرگمکاتب روانشناسی
بیوگرافی فروید: قسمت دوم
مبنای جنسی روانرنجوری
یکی از استادان، فروید را از دنبال کردن شغل موردنظرش در پژوهش علمی مأیوس کرد و خاطرنشان ساخت که سالها طول میکشد تا او به مقام استادی برسد و خود را ازلحاظ مالی در نظام دانشگاهی تأمین کند. چون فروید درآمد مستقلی نداشت، معتقد بود تنها انتخاب او شروع کردن کار آزاد است. نیروی محرک دیگر، نامزدی او با مارتا برنایس بود که به مدت چهار سال قبل از اینکه آنها بتوانند از عهدهی ازدواج برآیند، ادامه داشت. فروید در سال ۱۸۸۱ طبابت را با عنوان متخصص اعصاب بالینی شروع کرد و کاوش شخصیت افراد مبتلا به اختلالهای هیجانی را آغاز نمود.
او به مدت چند ماه در پاریس با ژان مارتین شارکو روانپزشکِ پیشگام استفاده از هیپنوتیزم را مطالعه کرد. شارکو فروید را از مبنای جنسی احتمالی روانرنجوری نیز آگاه کرد. فروید تصادفاً شنید که شارکو میگوید مشکل بیمار خاصی، علت جنسی دارد. شارکو گفت: «در چنین موردی، همیشه مسئلهی اندامهای تناسلی درگیر است، همیشه، همیشه، همیشه»(نقلشده از شارکو در فروید، ۱۹۱۴، ص ۱۴). فروید متوجه شد که وقتی شارکو دربارهی این موضوع صحبت میکرد «دستها را روی سینه در هم قفل میکرد و چند بار بالا و پایین میپرید… برای لحظهای از شگفتی تقریباً فلج شده بودم»(نقلشده از فروید در پروچینک، ۲۰۰۶، ص ۱۳۵).
وقتی فروید به وین برگشت، دوباره احتمال علت جنسی مشکلات هیجانی را به او یادآور شدند. یکی از همکاران، اضطراب بیمار زنی را شرح داد که درمانگرش معتقد بود از ناتوانی جنسی شوهرش ناشی شده است. شوهر این خانم ظرف ۱۸ سال زندگی زناشویی، هرگز روابط جنسی با او نداشته بود. همکار فروید گفت: «تنها تجویز برای چنین عارضهای همان است که برای ما آشناست، ولی نمیتوانیم آن را توصیه کنیم و آنPenis normalis dosim repetatur! است»(نقلشده شده در فروید، ۱۹۹۴، ص ۱۴). درنتیجهی این وقایع و تعارضهای جنسی خودِ فروید، میتوان گفت که او قطعاً احتمال مبنای جنسی اختلال هیجانی را پذیرفته بود.
سوءاستفادهی جنسی کودکی: واقعیت یا خیال؟
فروید در سال ۱۸۹۶، بعد از چند سال کار بالینی، متقاعد شده بود که تعارضهای جنسی، علت اصلی تمام روانرتجوریهاست. او ادعا کرد که اکثر بیماران زن او از تجربیات جنسی آسیبزا در دوران کودکی خود خبر داده بودند. این رویدادها به اغفال شباهت داشتند که اغفالکننده، خویشاوند مرد مسنتر، معمولاً پدر بود. این روزها ما اینگونه تجربیات را سوءاستفاده از کودک مینامیم و اغلب تجاوز جنسی یا زنا با محارم را شامل میشوند. فروید معتقد بود که همین آسیبهای جنسی اولیه، رفتار روانرنجور در بزرگسالی را ایجاد میکنند.
تقریباً یک سال بعدازاینکه فروید این نظریه را منتشر کرد، نظر خود را تغییر داد. او به این نتیجه رسید که در اغلب موارد، سوءاستفاده جنسی کودکی که بیمارانش ذکر کرده بودند، هرگز واقعاً اتفاق نیفتاده بودند. فروید ادعا کرد که آنها خیالپردازیهای خود را برای او نقل کرده بودند. در آغاز، این ضربهی تکاندهندهای بود، زیرا به نظر میرسید که اساس نظریهی روانرنجوری او متزلزل شده است. چگونه آسیبهای جنسی کودکی میتوانند علت رفتار روانرنجور باشند درصورتیکه هرگز اتفاق نیفتاده بودند.
فروید پس از تأمل، نتیجه گرفت خیالپردازیهایی که بیمارانش شرح داده بودند، برای آنها کاملاً واقعی بودند. آنها معتقد بودند رویدادهای جنسی تکاندهنده، واقعاً اتفاق افتاده بودند و ازآنجاییکه این خیالپردازیها هنوز بر مسائل جنسی تمرکز داشتند، مسائل جنسی بهعنوان علت روانرنجوریهای بزرگسالی به قوت خود باقی ماند. فروید در سال ۱۸۹۸ نوشت: «بیواسطهترین و برای مقاصد عملی، مهمترین علتهای بیماری روانرنجوری را میتوان در عواملی یافت که از زندگی جنسی ناشی میشوند»(نقلشده در برگر، ۲۰۰۰، ص ۱۱۷).
در سال ۱۹۸۴، تقریباً یک قرن بعد، یک روانکاو که برای مدت کوتاهی سرپرست بایگانی فروید بود، اظهار داشت که فروید دروغ گفته و بیماران او واقعاً در کودکی قربانی سوءاستفادهی جنسی بودند. جفری ماسون ادعا کرد که فروید این تجربیات را خیالپردازی نامید تا عقاید خود را برای عموم خوشایند و پذیرفتنی کند. در غیر اینصورت، چه کسی باور میکرد که خیلی از پدرها و عموها از دختربچهها سوءاستفادهی جنسی میکردند؟ بهعبارتدیگر، ماسون گفت برای اینکه فروید نظریهی روانرنجوری خود را پذیرفتنیتر کند، روی واقعیت سرپوش نهاد(ماسون، ۱۹۸۴).
این اتهامات عمومیت بینالمللی یافتند و اغلب شاگردان فروید بر این اساس که ماسون شواهد قانعکنندهی ناچیزی ارائه داده است، آنها را مردود شمردند (به گی، ۱۹۸۸؛ کرول، ۱۹۸۶؛ مالکولم، ۱۹۸۴ مراجعه کنید). اشاره به این نکته اهمیت دارد که فروید هرگز ادعا نکرد تمام سوءاستفادههای جنسی کودکی که بیمارانش نقل کرده بودند، خیالپردازی بودند؛ آنچه او قبول نداشت این بود که گزارشهای بیمارانش همیشه صحت داشتند. فروید نوشت: «بهسختی میتوان پذیرفت که اعمال منحرف علیه کودکان تا این اندازه عمومیت داشتند» (فروید، ۱۹۵۴، ۲۱۶- ۲۱۵).
اینروزها میدانیم که سوءاستفادهی جنسی از کودک خیلی شایعتر از آن است که زمانی تصور میشد و همین باعث شده که پژوهشگران امروزی بگویند که برداشت اولیهی فروید از تجربیات اغفال، ممکن است درست بوده باشد. ما نمیدانیم که آیا فروید آنگونه که ماسون ادعا کرد، عمداً بر واقعیت سرپوش گذاشت یا واقعاً معتقد بود بیمارانش خیالپردازی خود را نقل میکردند. شاید درست باشد که بگوییم «بیماران فروید بیشتر از آنچه او آمادگی باور کردن داشت، واقعیت را دربارهی تجربیات کودکی خود نقل کرده بودند»(کروسدان، ۱۹۸۸، ص ۴۱).
ده سال بعد از اینکه فروید نظر خود را تغییر داد و اعلام کرد که سناریوهای اغفال کودکی خیالپردازی بودند، در نامهای به یک دوست اعتراف کرد که اینگونه تجربیات آسیبزا اغلب واقعی بودند. او چند سال بعد به دوست دیگری گفت «من خودم چند مورد زنا با محارم واقعی (از نوع بسیار شدید آن) را روانکاوی و درمان کردهام»(نقلشده از کار، ۲۰۱۰، ص ۴).
یکی از شاگردان فروید در دههی ۱۹۳۰ به این نتیجه رسید که سوءاستفادهی جنسی از کودک بیشتر ازآنچه فروید مایل بود بهصورت علنی تصدیق کند، اتفاق افتاده بود و فروید سعی کرد از انتشار عقاید او جلوگیری کند. همچنین گفتهشده که فروید موضع خود را دربارهی نظریهی اغفال به این دلیل تغییر داد که نتیجه گرفت اگر سوءاستفادهی جنسی اینقدر گسترده بوده، در این صورت خیلی از پدران (ازجمله شاید پدر خود او) مشکوک به اعمال منحرف فرزندانشان محسوب خواهند شد (کرول، ۱۹۸۶).
زندگی جنسی فروید
این نوعی تناقض است که فروید بر اهمیت میل جنسی در زندگی هیجانی تأکید کرد، درحالیکه خودش تعارضهای جنسی متعددی را متحمل شد. او «در طول سالهای اولیهی خود، با اعضای جنس مخالف هیچ تماسی نداشت. او بهطورقطع خجالتی بود و از زنان میترسید و وقتی در ۳۰ سالگی ازدواج کرد، عزب بود»(برگر، ۲۰۰۹، ص ۱۱). نگرش او نسبت به مسائل جنسی منفی بود. او دربارهی مخاطرات جنسی نوشت، حتی در مورد کسانی که روانرنجور نبودند و افراد را ترغیب کرد ازآنچه وی نیاز حیوانی به امور جنسی نامید، فراتر روند. او نوشت که عمل جنسی خفتبار است، زیرا ذهن و بدن را آلوده میکند. او ظاهراً زندگی جنسی خود را در ۴۱ سالگی ترک کرد و برای یکی از دوستانش نوشت: «برانگیختگی جنسی برای فردی مانند من، دیگر مفید نیست»(فروید، ۱۹۵۴، ص ۲۲۷). او در طول زندگی زناشویی خود گاهی دچار ناتوانی جنسی میشد و ترجیح میداد از آمیزش جنسی پرهیز کند، زیرا از کاندوم و جماع منقطع که روشهای کنترل موالید رایج در آن زمان بودند، متنفر بود.
فروید همسرش مارتا را به خاطر خاتمهی زندگی جنسی خود سرزنش کرد و به مدت چند سال رؤیاهایی داشت که رنجش او از همسرش را به خاطر وادار کردن وی به ترک آموزش جنسی، دربر داشتند. «او به این دلیل احساس رنجش میکرد که همسرش بهراحتی حامله میشد و در مدت حاملگی اغلب بیمار میشد و از انجام دادن هرگونه فعالیت جنسی بهجز [اعمال زادوولد] خودداری میکرد (المز، ۱۹۹۴، ص ۴۵). بنابراین امکان دارد دورههای ناتوانی جنسی فروید با ترس او از اینکه مارتا دوباره حامله شود نیز ارتباط داشته باشد.
ناکامیها و تعارضهای شخصی فروید در رابطه با مسائل جنسی، به شکل روانرنجوریها ظاهر شدند؛ به همان صورتیکه باور داشت مشکلات جنسی بر بیمارانش تأثیر گذاشته بودند. فروید در ۴۰ تا ۵۰ سالگی، دچار دورهی روانرنجوری شدیدی شد که آن را به این صورت توصیف کرد: «حالتهای عجیبوغریب ذهن که برای هشیاری واضح نیستند- افکار تیره و تردیدهای پوشیده، همراه با پرتو نور ضعیفی اینجا و آنجا… هنوز نمیدانم چه بر سرم آمده است»(فروید، ۱۹۵۴، ص ۲۱۲-۲۱۰). او به انواع نشانههای بیماری جسمانی نیز مبتلا بود، که سردردهای میگرنی، مشکلات ادرار و اسپاسم رودهی بزرگ از آن جمله بودند. او نگران مردن بود، نگران قلبش بود و مسافرت و فضاهای باز او را مضطرب میکردند.
فروید بیماری خود را روانرنجوری اضطرابی و نوراستنی (بیماری عصبی که با ضعف، نگرانی و اختلال گوارش و گردش خون مشخص میشود) تشخیص داد و علت هر دو اختلال را با تراکم تنش جنسی مرتبط دانست. او در نوشتههای خود اعلام کرد که نوراستنی در مردان از استمناء ناشی میشود و روانرنجوری اضطرابی از روشهای آمیزش جنسی غیرعادی مانند جماع منقطع و پرهیز سرچشمه میگیرد. او با برچسب زدن به نشانههای بیماری خود به این شکل، «زندگی شخصیاش عمیقاً در این نظریه خاص دخالت داشته است، زیرا با کمک آن سعی کرد مشکلات خودش را تعبیر و حل کند… بنابراین، نظریهی روانرنجوری واقعی فروید، نظریهی نشانههای روانرنجوری خودش است»(کرول، ۱۹۸۶، ص ۱۴-۲۰).
باوجود تعارضهای شخصی فروید دربارهی مسائل جنسی (یا شاید به علت آنها) او مجذوب زنان زیبا بود. یک دوست خاطرنشان ساخت که «در بین دانشجویان [فروید] شمار زیادی زنان جذاب وجود داشتند که چندان تصادفی به نظر نمیرسید»(روزن، ۱۹۹۳، ص ۱۳۸).
فروید به مدت سه سال از طریق بررسی رؤیاهایش، خود را روانکاوی کرد. در همین زمان بود که خلاقترین کار خود را در ساختن نظریه شخصیتش انجام داد. او از طریق کاویدن رؤیاهایش، برای اولین بار فهمید که چقدر نسبت به پدرش احساس خصومت میکرد. او تمایلات جنسی کودکی خود به مادرش را به یاد آورد و خواب دید که به دختر بزرگش میل جنسی دارد. بنابراین، او بیشتر نظریهی خود را بر اساس تعارضهای روان رنجور و تجربیات کودکی خودش، بهصورتی که از طریق تعبیر رؤیاهایش از صافی رد شدند، تدوین کرد. او هوشمندانه اظهار داشت که «مهمترین بیمار برای من، خودم بود»(نقلشده از فروید در گی، ۱۹۸۸، ص ۹۶).
منبع:
کتاب: نظریههای شخصیت
نویسنده: دوان.پی.شولتز / سیدنی.الن.شولتز
مترجم: یحیی سیدمحمدی