روان پویشی و روانکاویسرگذشتمتفکران بزرگ
دونالد وینیکات: زندگی، آثار و فعالیتها
دکتر ترو سلف true self

مقدمهی ویراستار
دونالد وینیکات : پیش از خواندن زندگینامه نظریهپردازان، لازم است چند نکته را در نظر داشته باشیم؛
یک اینکه، یک فرد بهصرف نظریهپرداز بودن یا مشهور بودنش از خطا مصون نیست و dark side های مخصوص به خودش را دارد، چون این بخشی از وجود انسانی همهی ماست که در کنار خوبیها، و نقاط روشن، نقاطی تاریک داشته باشیم. مهم این است که دوز این نقاط روشن بیش از نقاط تاریک و ناشناخته وجودمان باشد.
دو اینکه، هیچگاه به این دلیل که نظریهپردازی نقاط تاریک در زندگی داشته، نظریهاش، و کمکی که به دانش بشری کرده است را زیر سؤال نبریم. دانستن لغزشهای انسانهای بزرگ میتواند دیدی واقعبینانهتر و انسانیتر از آنها ایجاد کند و بهجای تصویری ایده آل و بدون کاستی، تصویری انسانی ایجاد کرده و احساس نزدیکی بین ما و آنها را سبب شود.
[شاید با این طرز نگاه، یکی از اهداف مهم روانکاوی که توانایی دوسوگرایی و تحمل خوبیها و بدیها در کنار یکدیگر است، تا حدی محقق گردد].در ادامه توجه شما را به زندگینامهی یکی از تأثیرگذارترین روانکاوان، دونالد وینیکات، جلب میکنیم:
دونالد وینیکات، فروید و روانتحلیلگری
وینیکات نه مانند فروید، چهرهای فرهنگی است که در کتابهای بزرگ درباره او نوشتهشده و مورداحترام و یا اهانت گسترده قرار گرفته باشد. و نه مثل ژاک لاکان، نمادی است از یک مکتب فکری که احکامی نفوذناپذیر و دارو دستهای از مشتاقان داشته باشد. هیچ مکتبی از دونالد وینیکات وجود ندارد؛ هیچ دورهای از روشهای او موجود نیست.
همهچیز همانطور است که خودش آرزویش را داشت. او در تمام زندگیاش یک دغدغه داشت و آن رهایی و آزادی «خود» در برابر خواستهای والدینی و فرهنگی بود. او ترجیح میداد در سکوت، و بدون اینکه نیازی به اثبات خود داشته باشد، وجودش را تحقق بخشد. او در نوشتههایش با زبانی صحبت میکند که مطمئناً زبان خودش است و به طرز شگفتانگیزی شخصی، خودهمخوان، بازیگوشانه و همزمان منظم است. شاید همین موضوع یکی از دلایلی باشد که او هیچ کرسیای در محیطهای آکادمیک نداشت و البته همین دلایل نیز منجر به تأثیرگذاری شگرف او بر روانتحلیلی بهخصوص در آمریکا شده است
زمانی که وینیکات قدم به عرصه روانتحلیلی (روانکاوی) در لندن گذاشت، روانتحلیلگران هنوز انگیزههای انسانی را عمدتاً در قالب تکانههای غریزی ابتدایی فروید در نظر میگرفتند که هدف آنها کامیابی جنسی است. ملانی کلاین پیشاپیش تأثیر مهمی بر تئوری فروید با استفاده از پافشاری بر اهمیت حیاتی مواضع رشدی اولیه در زندگی گذاشته بود اما همچنان به نظریهی لذتگرایی فروید قائل بود که نیاز اولیهی نوزاد را در درجهی اول جستجوی لذت میدانست.
کلاین علاقهی خاصی به دنیای درون روانی و فانتزیک کودک داشت که اغلب شامل فرافکنیهای شیطانی از برخی قسمتهای واقعیت بود؛ همانطور که مشخص است او در نظریهاش هیچ علاقهای به محیط واقعی و بیرون از ذهن کودک نداشت.
رابطهی با ملانی کلاین
وینی کات آموختههای مهمی از کلاین که رابطهای نزدیک اما نابرابر با او داشت، کسب کرد. او از کلاین اهمیت زندگی فانتزیک کودک را گرفت اما معتقد بود که کودک از ابتدا به دنبال اشکال پیچیدهای از روابط است و نه لذتگرایی محض! او همچنین رشد کودک را بدون توجه به اطرافیان واقعی او امکانپذیر نمیدانست.
این افراد شامل ابژههای کودک (چه پاسخدهنده و چه غیر پاسخدهنده) هستند که «محیط تسهیلگر» را برای رشد هیجانی او ایجاد میکنند یا باعث مخفی شدن «خود» حقیقی او میشوند. بر همین اساس سخن معروفی از زبان وینی کات انتشار مییابد که «چیزی بهعنوان نوزاد بهتنهایی وجود ندارد» و ما همیشه با «زوج نوزاد-والد» سروکار داریم.
در واقع اگر روانتحلیلی در آمریکا عمدتاً تبدیل به نظریهای مبتنی بر رشد و تبادل هیجانی در عوض نظریه مبتنی بر لذت شده است، باید از وینی کات سپاسگزار بود.
گسترش مرزهای روانتحلیلگری توسط دونالد وینیکات
وینی کات بیش از دیگر روانکاوان مرزهای روانتحلیلی را گسترش داد؛ او روانتحلیلی را به عنوان مجاهدهای انسانی تخیلی وابسته به شعر و عشق میدانست، نه علمی صرف همراه با قواعد غیرقابل انعطاف. گانتریپ که همکار و از بیماران وینی کات بود تأکید میکند که: «ما راهمان را از فروید که به دنبال درمان سمپتومها بود جدا کردیم. ما نگران افراد زنده هستیم. نگرانِ به تمامی زندگی کردن و عشق ورزیدنشان.» بنابراین هدف این فرآیند صرفاً حذف ساده سمپتومها نیست بلکه آنچه بهعنوان هدف نهایی برمیگزیند، توانایی بازی و خلاقیت است. [به عقیدهی وینی کات، یافتن خود حقیقی تنها از طریق خلاقیت امکانپذیر است و این خلاقیت از طریق ظرفیت بازی است که متحقق میگردد. ویراستار].
به قول دونالد وینیکات «خیلی بیچاره خواهیم بود، اگر قرار باشد فقط انسانهایی عاقل باشیم!»
زندگینامهنویس دونالد وینیکات
آنچنان که رادمن (زندگینامه نویس وینی کات) میگوید، بینشهای وینی کات حاصل زندگی پردردسر کودکی است که به بزرگسالی موفق و نسبتاً شاد تبدیل شده است. هرچند زندگی او در انتها با بیماری قلبی، تعارض با دیگر اعضای انجمن روانتحلیلی و یک سری قضاوتهای اخلاقی سؤال برانگیز به پایان میرسد.
رادمن، تحلیلگری در حال کار است که این زندگینامه را ابتدا با همکاری یکی از اعضای مورد اعتماد وینیکات شروع کرده و در طی آن از همسر وینی کات و سایر دوستان و نزدیکان او کمک گرفته است. او علاوه بر شرح و بسط نظریات وینی کات و نقاط قوت او، نقدهایی از نحوهی کار وینی کات و تناقضاتی که در تئوری و کار بالینی او دیده میشد را بیان میکند. در ادامه بخشهایی از این زندگینامه را میخوانیم:
زندگی دونالد وینیکات
دونالد وینی کات در سال ۱۸۹۶، در غرب انگلستان و در یک خانوادهی مرفه مذهبی از طبقه متوسط اجتماعی به دنیا آمد. بر اساس خاطرهای از همسرش، او کودکی بسیار شادی داشته اما موشکافیهای رادمان مشخص نموده مسائل پیچیدهتر از آن هستند که به نظر میرسند. پدر وینی کات، مردی سرسخت بود که حتی در تمامی عکسها بسیار آراسته ظاهر میشد و استانداردهای رفتاری بسیار سختگیرانهای داشت.
دونالد جوان بازی با یک عروسک دختر زیبا را دوست داشت اما پدرش این رفتارهای به زعم او غیر مردانه را بهشدت تقبیح و تمسخر میکرد، آنقدر که یک روز دونالد کوچولو عروسک موردعلاقهاش را له کرد و کمی بعد (بر اساس خاطرهای مبهم که همسرش نقل کرده) وقتی در آینه خود را برانداز میکرد به این نتیجه رسید که زیادی دلپذیر است و باید کمی خشنتر رفتار کند! یک روز پدرش میشنود که دونالد او را با لفظی اهانتآمیز خطاب میکند و بلافاصله او را به مدرسهی شبانهروزی میفرستد.
اگر بیشتر زندگی و افکار وینی کات صرف ناهمنوایی و محافظت از «خود حقیقی» از تجاوز نیروهای همرنگ کننده (شامل همنوایی جنسی که بسیار علاقه وینی کات را به خود جلب کرده بود) شده است، مطمئناً برآمده از مداخلات پدرش و درد ناشی از این مداخلات بوده است. وینی کات در یکی از مقالات اخیرش دربارهی «خود»، تأکید میکند که مورد تجاوز قرار گرفتن یا بلعیده شدن توسط آدمخوارها، خیلی کماهمیتتر از نقض ِخود و تجاوز به هستهی اساسی «خود» است؛ که از نظر او این گناهی است که ما در برابر «خود»مان مرتکب میشویم.
رابطهی دونالد وینیکات با مادر
مادر دونالد برخلاف پدرش، زنی کم نقش بود. دیگران خیلی کم در مورد او حرف میزدند و رادمن با تلاش بسیار و کنار هم قرار دادن تکههای پازل توانست متوجه شود که او زنی افسرده بوده که از جنسیتش واهمه داشته است. دونالد وینیکات در جایی اشاره میکند که مادرش به این دلیل او را زود از شیر گرفته که پرستاری کردن و مادری کردن را دوست نداشته است. در اواخر زندگیاش، در شعری به نام «درخت» (اشارهای ضمنی به رنج مسیح)، دربارهی رنجی مینویسد که برای تلاش در جهت زنده نگهداشتن مادرش متحمل شده است:
و من او را شناختم
درحالیکه دامنش را میکشیدم
و حالآنکه او یک درخت مرده بود
من یاد گرفتم
دلیلی باشم برای لبخندش
دستی برای پاک کردن اشک هاش
و عاملی برای ابطال گناهش
تا درمان کنم مرگ درونیاش را
تا زندهاش سازم…
زیرا او زندگی من بود…
احساسات پرخاشگرانه و جنسی
دوباره مداخلهای دیگر در «خود» را مشاهده میکنیم که به وضوح او را از احساسات پرخاشگرانه و جنسی منع میکنند. درحالیکه میدانیم هیچ عضوی از خانواده دونالد وینیکات زندگی جنسی سالمی نداشته است. دو خواهر او علیرغم جذابیتی که داشتند هرگز ازدواج نکردند و اولین انتخاب وینیکات بهعنوان همسر، زنی بود دارای اختلال روانشناختی؛ آلیس تیلور، زنی که بهندرت حمام میرفته و مدام با طوطیاش صحبت میکرده است.
این ازدواج ۲۶ سال به طول انجامید اما هیچگاه رضایتبخش نبوده است. ناتوانی جنسی یکی از نقاط برجسته در اوایل زندگی دونالد وینیکات بوده و او بعداً توانایی لذت کامل از سکس را با اجازه دادن به دیگری برای پرخاشگر بودن مرتبط مینماید. شواهد متعددی نشان میدهد که مراقبت شدید وینیکات از همسر دیوانهاش، با حملات قلبی او ارتباط داشته است چیزی که او را از لحاظ سلامتی بهشدت آسیبپذیر ساخت.
وینیکات دوران سربازی خود را در جنگ جهانی اول گذراند (در آنجا بیشتر وقت خود را صرف خواندن آثار هنری جیمز کرد) و پسازآن مدرک پزشکی خود را از کمبریج گرفت، سپس تحصیل خود را بهعنوان متخصص اطفال ادامه داد. او سالها علاقه بسیار زیادی به درمان کودکان داشت. او در نامهای که از کمبریج نوشته است، از لذتی سخن گفته که از تنظیم برنامهی بازی تئاتر برای پسران داشته است.
او این تجربه را بسیار الهامبخش دانسته و از اینکه هریک از آن پسرها چطور به شیوهای متفاوت و منحصربهفرد درخشیدند، متحیر مانده است. طبق اظهارات خودش ۶۰۰۰ کودک را درمان کرده است. این تجربهی غنی از کار با کودکان سبب شده که رویکرد او دارای بعد تجربی جدید (و البته مشخصاً انگلیسی) باشد.
علاقهی دونالد وینیکات به روانتحلیلی
وینیکات همیشه علاقه زیادی به روان تحلیلی داشت که این علاقه بدون شک به دلیل تعلقخاطر او به مشکلات شخصیاش بود. او در حین اینکه به طب کودک مشغول بود، جلسات آموزشی با استراچی را هم میگذراند (کسی که نامههای شایعه آمیز مینوشت و یکی از آنها این بود که چگونه آقای W همسر خود را فریب داد!).دونالد وینیکات در سال ۱۹۳۵ از انیستیتوی بریتانیایی در روان تحلیلی فارغالتحصیل شده و جلسات تحلیلش را با یک تحلیلگر کلاینی، ژان ریوییر شروع کرد و از اینجا درگیری مادامالعمر دونالد وینیکات با عقاید کلاین و خودِ کلاین آغاز میگردد.
او در سال ۱۹۳۵ برای تحلیل پسر کلاین (اریک) توسط خود او انتخاب شده و پسازآن عمیقاً درون حلقه کلاینی کشیده شد، جایی که هیچوقت در آن احساس راحتی نکرد. رادمن به خوبی تعارض بین کلاین را (با آن خلوص نظری و اصرارش بر سنتگرایی)، با نیاز شدید وینیکات برای سرکشی و راه خودش را رفتن به تصویر میکشد.
وینیکات دوستیاش با کلاین را تا پایان عمر او ادامه داد و درعینحال در نامههایی که به او مینوشت، بهطور فزایندهای از او میخواست که مراقب مکتبش باشد و متوجه باشد که بسته بودن از لحاظ نظری و کمالگرایی تحلیلی اهداف مناسبی برای یک مکتب نیستند. او در همین حین در سلسله مقالاتی که توجه زیادی را هم به خودشان جلب نمودند، بنیانهای نظریه کلاین را به چالش کشید و بر اهمیت رفتار حقیقی مادر در زندگی واقعی و تعاملات زندهی انسانی تأکید کرد.
پس از مرگ کلاین و حتی اندکی پیش از آن، طرفدارانش رفتار سردی با وینیکات داشتند. (در اینجا رادمن کلاینینها را سرزنش میکند. او میگوید درست است کلاینینها تئوری پردازان خوبی بودند، اما از نظر تئوری بسیار بسته بودند و تحمل سرکشی طرفدارانشان را نداشتند و معلوم نیست وینیکات را که خواهان تغییر و اصلاح بود چقدر مورد آزار قرار دادند.
زندگی عاطفی دونالد وینیکات
وینیکات در حین خدمت در جنگ جهانی دوم با مددکاری اجتماعی به نام کلر بریتون آشنا شد، رابطه آنها تا سال ۱۹۴۹ ادامه یافت و در انتها منجر به جدایی دونالد وینیکات از همسرش آلیس و ازدواج با کلر شد (البته او پس از فوت پدرش این مرحله از زندگی را پشت سر گذاشت). این ازدواج موفق و رضایتبخش تا پایان عمر او ادامه پیدا کرد.
آنها رابطهی جنسی خوبی باهم داشتند و عشقشان سرشار از طنز، موسیقی و شاعرانگی بود. آنها برای هم جوک میساختند و شعرهای احمقانهای برای هم مینوشتند که در حین کنفرانسهای کسلکننده حالشان را جا میآورد. یکی از دوستانشان آنها را دیوانههایی خطاب میکرد که خودشان و دوستانشان را سر کیف میآورند! در مورد اینکه آنها هرگز باهم دعوا کردهاند یا نه، کلر به یاد نمیآورد که آنها هرگز به هم آسیب زده باشند چون هرکدام در محدودهی مجاز خود بازی میکردند. او میگوید گاهی دونالد وینیکات نیمهشب از خواب بیدار میشده و میگفته «هی…من دیوونه توام! هیچ اینو میدونستی؟»
کلر زنی موفق و باتجربه در عرصه کار با کودکان نیازمند بود به همین دلیل به نظر میرسد توانمندی قابلتوجهی برای «دربر گرفتن و hold کردن» خلق خوی تند دونالد، نوساناتش و مشکلات جسمانیاش داشت. کلر اظهار میکند بعد از یکی از جراحیهای قلبی سخت دونالد، او را در حال تاب خوردن بر درختی خارج از خانه مییابد.
اول تصمیم میگیرد او را به خانه برگردانده و به استراحت وادارد اما بعد فکر میکند: «نه، این زندگی اوست و او باید آن را زندگی کند. اگر بعد از این اتفاق بمیرد، مرده.. اما او الآن زنده است و میخواهد «زندگی» کند. دونالد وینیکات در ابتدای زندگینامهاش که در زمان مرگش نگارش آن شروع شد مینویسد: «دعا: آه خدا ممکن است بعد از مرگم زنده بمانم؟» و کلر میگوید دعای او مستجاب شد. او پس از مرگش زنده ماند!
شروع موفقیتهای دونالد وینیکات
با افزایش موفقیتهای وینیکات، اعتمادبهنفس او نسبت به تصمیمگیریهایش نیز افزایش یافت. قسمت تاریک داستان از نظر رادمن همین اعتمادبهنفس است که منجر به خطاهای متعدد جدی میگردد. احتمالاً تا همینجا تخطیهای اخلاقی دونالد وینیکات در برخورد با کلاین را متوجه شدهاید: تحلیل پسر کلاین درحالیکه دونالد وینیکات و مادر او باهم در تعامل هستند، تشویق کلر به تحلیل شدن با کلاین درحالیکه خودش با او ارتباط نزدیک دارد. این تخطیها همچنان ادامه پیدا کرد.
او ماریان میلنر را که دوست صمیمیاش بود و احتمال دارد عاشقش نیز بوده باشد آنالیز کرد. خطای دیگرش این بود که یکی از بیمارانش که توسط او تحلیل میشد برای برههای از زمان مستأجرش بود. او با برخی بیمارانش روابط اجتماعی داشت و اینطور به نظر میرسد که آگاهی اندکی نسبت به مرزهای مناسب با بیماران خود داشته است!
جدیترین تخلف وینی کات
شایان ذکر است که جدیترین تخلف وینی کات دوستی و تحلیل طولانیمدت مسعود خان است. مسعود خان شاهزاده مرفه پاکستانی که بسیار خودپسند بوده بهتدریج پرده از یکی از مخربترین و بیقاعدهترین تحلیل وینی کات در طول تمام دوران حرفهایاش برمیدارد. مسعود خان با بسیاری از بیماران خود رابطه عشقی داشته، با آنها روابط دوستانه منفعتطلبانه برقرار میکرده، گاهی آنها را مورد اهانت و تحقیر قرار میداده و فضای تحلیل برای کامیابی خودبزرگمنشی مرضی خود استفاده میکردهاست. در تمام مدت او توسط وینی کات تحلیل میشده و وینی کات او را شدیداً حمایت میکرده است.
همچنین وینی کات تلاشهای زیادی برای نمایندگی مسعود خان در انیستیتو و استمرار مقامش انجام داده است. رادمن اظهار میدارد گرچه کلر شدیداً تلاش میکرده بین این دو فاصله بیندازد و از ویرایش مقالات وینی کات توسط خان جلوگیری به عمل آورد ولی بازهم مسعود خان برای وینی کات مانند پسر نداشتهاش بود. هرچند دونالد وینیکات نیازی به داشتن مکتب مستقل نداشت، اما نیاز به فردی داشت که از ایدههایش حمایت کند و آنها را منتشر سازد. او برای این کار فرد بسیار نامناسبی را انتخاب کرد. گویی او بهنوعی در رابطه با خان گیر کرده بود درحالیکه تخطیهای خان را از مسیر حرفهای مشاهده میکرد، باز از او حمایت کرده و رابطهاش را با او حفظ نمود.
اواخر زندگی
وینیکات در سفری که در سال ۱۹۶۹ به نیویورک داشت، به دنبال یک آنفولانزا، دچار حملهی قلبی جدی شد و در نامهای نوشت که آرزو دارد قبل از مرگ به خانهاش برسد. او پسازآن یک سال دیگر زندگی کرد اما باید تماموقت استراحت میکرد. عجیب اینجاست که در طول این یک سال، وینیکات همچنان بیمارانش را میدید، مقالات جدیدی را نوشت و منتشر کرد و حتی مسائل جدیدی را مطرح نمود از قبیل مباحث مربوط به سرسختی قواعد جنسیتی در اجتماع و مرکب بودن جنسیت در همه انسانها.
وینیکات به طرز سخاوتمندانه و تأثیرگذاری با غریبهها ارتباط برقرار میکرد. مثلاً او برای رادمن که در آن زمان آنالیست جوانی بود، تفسیری چهار صفحهای از مقالهاش ارسال کرد. یا مردی از اوکلاهاما در مورد مشکلاتش نامهای به دونالد وینیکات نوشت و پس از آن نامهای سه صفحهای از وینیکات در باب پرخاشگری دریافت کرد.
مرگ دونالد وینیکات
آلن استون، روانکاو، که در زمان حیات وینیکات او را دیده بود میگوید، درحالیکه وینیکات بهسختی راه میرفت، مرا طوری در مرکز توجهش قرار داده بود که من تا آن زمان چنین توجهی را از کسی دریافت نکرده بودم. این توجه صرفاً از جنس تماس چشمی یا آنچه روانکاوان همدلی میخوانند نبود. همانطور که باهم قدم میزدیم و او در مورد نظریاتش حرف میزد، طوری به من پاسخ میداد که مدل صحبت کردنش سرشار از بزرگواری و اصالت بود، و در تمام این زمان من احساس میکردم به رسمیت شناخته شده و تشویق میشوم. – در واقع من در آن زمان در یک «محیط تسهیل گر» بودم.
البته همهی تعاملات وینیکات دوستانه نبودند. او به روانکاوی که از دیدگاه زیستی سادهانگارانه نسبت انسان حمایت میکرد نوشت: «به نظر میرسد شما در نوشتن این مطالب هیچ بازیگوشی و حسی از بازی نداشتید و به همین دلیل نوشتهی شما خالی از خلاقیت است. شاید شما خلاقیتتان را برای بخش دیگری از زندگی ذخیره کردهاید، مثلاً برای دوستانتان یا برای نقاشی، یا هر چیز دیگر، من نمیدانم!»
وینیکات در سال ۱۹۷۱ پس از دیدن یک فیلم کمدی از تلویزیون از دنیا رفت.
نگاه وینیکات به طبیعت بشر
تفکرات اصلی وینیکات به تدریج پرورش یافت و مقالاتش از لحاظ بالینی بسیار غنی شدند. درحالیکه فروید، انسان را موجودی میدانست که تحت کنترل غرایز قدرتمندی است که باید توسط اخلاق و فرهنگ سرکوب شوند، وینیکات به فرآیند دستنخورده رشد که باعث ایجاد آگاهی اخلاقی به عنوان محصول جدال اولیه میباشد، اعتقاد داشت. او معتقد بود (احتمالاً علیرغم تجربهی شخصی او) رشد معمولاً به خوبی پیش میرود و مادران معمولاً «بهاندازه کافی» خوب هستند. مادران در ابتدای زندگی فرزندشان کاملاً دلمشغول آنها هستند و در نتیجه به تمام نیازهای آنها به خوبی توجه میکنند و این موضوع باعث میشود «خود» نوزاد به خوبی رشد کند و در نهایت بتواند خودش را بروز دهد.
رابطهی کودک و مادر
در ابتدا کودک نمیتواند مادر را بهعنوان ابژهای مستقل در نظر بگیرد و بنابراین نمیتواند هیجانات پختهای نسبت به او داشته باشد. دنیای او همزیست و خودشیفته است. به تدریج، کودک ظرفیت «تنها ماندن» را بهدست میآورد (به کمک «ابژه انتقالی» که مرحلهای مشهور است که برای نخستین بار توسط وینیکات مطرح شد) و به کودک اجازه میدهد در غیاب مادر خود را آرام کند. در نهایت کودک قادر میشود «در حضور مادر بهتنهایی بازی کند» که نشانهای کلیدی از رشد اعتماد به خودِ در حال رشد میباشد.
در این زمان، کودک شروع به ارتباط برقرار کردن با مادر به عنوان یک شخص کامل و نه به عنوان فردی که در ادامه نیازهای او است، مینماید. وینیکات اغلب از مادران صحبت میکند و این جاست که مورد خطاب یکی از جدیترین انتقادهای رادمن قرار میگیرد: به نظر میرسد تقریباً تا پایان عمر پدر نقش مؤثری ندارد. اما باید گفت وینیکات تأکید میکند که مادر نه یک طبقه زیستی بلکه یک نقش است و مادران واقعی ویژگیهایی از هر دو جنسیت را دارند، حتی تحلیلگران نیز معمولاً نقشی شبیه مادر را بازی مینمایند.
رابطهی نظریهی دونالد وینیکات و کلاین
مانند کلاین، وینیکات نیز معتقد است که این مرحله منجر به بحران هیجانی رنجآوری میگردد. کودک در اینجا متوجه میشود که کسی که مخاطب عشق و علاقه او بوده دقیقاً همان فردی است که موردحمله خشم و آرزوهای خصمانه او قرار میگرفته است. اما وینیکات بهجای مفهوم منع شده «موضع افسردهساز» این بینش را در قالب مفهوم رشد «ظرفیتِ نگرانی» (capacity for concern) تعبیر مینماید که نشان میدهد چگونه احساسات اخلاقی خالص خود را در موجودیت کودکی که عشق و خشم را باهم تجربه میکند بروز میابد. در نتیجه او اخلاق را بیشتر بهصورت فعال شدن عشق میبیند تا بهصورت قوانین منع شدهی پدرانه ((paternal. وینیکات به نقش تصورات درونی در حلوفصل این بحران اشاره میکند و میگوید، کودک به تدریج ظرفیت تصور احساسات مادر را پیدا میکند و در نتیجه میتواند او را ببخشد و خطاهایش را ترمیم کند.
در طی این دوره، بسیار مهم است که مادر «محیطی تسهیل کننده» برای کودک ایجاد نماید که به او فرصت ابراز وجود، حتی بروز هیجانات مخرب و نفرت انگیزش را بدهد بدون اینکه پیام صدمه دیدن مادر به او برسد. در اغلب موارد مادران خشم کودکشان را بدون اینکه آسیب ببینند میپذیرند (این توانایی همچنین برای یک روانکاو خوب نیز بسیار حیاتی و مهم است. و وینیکات این را اثبات کرده است وقتی هنری گانتریپ پس از حدود نیم ساعت صحبت پرخاشگرانه در جلسه، از او میشنود که: «دیدی؟ تو با من خیلی بد حرف زدی اما من آسیبی ندیدم»). معمولاً این فرآیند به خوبی انجام میشود مگر اینکه مادر بسیار مضطرب یا افسرده باشد (مثل مادر خود وینیکات) یا شدیداً به دنبال همرنگی و بینقصی در خودش و کودکش باشد (مثل پدر وینیکات).
شکست دونالد وینیکات در درمان
یکی از شواهد شگفتانگیز از شکست وینیکات در درمان، متعلق به دانشجوی پزشکی جوانی بود و در کتاب holding and interpretation وینیکات با عنوان B معرفی شده است (رادمن این کیس را خیلی دوست نداشت اما از نظر من این کیس اطلاعات زیادی به ما میدهد). او با فردی ازدواج کرده بود که خواستههای کمالگرایانهای از او داشت، مادر B نیز از خودش انتظار داشت که مادر نمونهای باشد و در نتیجه فرزندی نمونه داشته باشد. این بدین معنی بود که او نمیتوانست بچهاش را به عنوان یک بچهی طبیعی، نیازمند، شلوغ، و گریهای بپذیرد. B این پیام را گرفته بود که نیازهایش نادرست و نامناسباند و تنها راه رسیدن به هر چیزی این است که بچهی خوب و ساکتی باشد. او مانند هر بچهی دیگری که نقصهای خاص خودش را دارد، نمیتوانست معیارهای کمالطلبانهی مادرش را تحقق بخشد و او را کاملاً راضی نگه دارد.
این بازدارندگی و مهارِ خود منجر به خشکی شخصیت و نوعی فلج هیجانی در زندگی بعدی او شده بود.B یک خود کاذبِ عقلانی و شایسته را در خود پرورش داده بود. اما خودِ حقیقیِ نیازمند و کودک صفت او در لایههای زیرین مدفون شده بود و بجای اینکه رشد کند و توانایی ابراز خود و برقراری ارتباطی هیجانی با دنیای بیرون را بیابد، در مرحلهی نوزادی باقی مانده بود. هرچند B میتوانست رابطه جنسی برقرار کند اما تنها با زنانی میتوانست رابطه برقرار کند که فردی نامتشخص و بدون ویژگیهای منحصربهفرد خاصی باشد. B در رابطه با این موضوع به وینیکات گفت: «من هیچوقت یک انسان واقعی نبودم. من خودمو گم کردم.»
در فضای درمان هم او مکررأ از وینیکات انتظارات کمالگرایانهای داشت و فضای ناکامل درمان که به تبع نقصها و محدودیتهای انسانی روانکاوش ایجاد میشد او را به شدت مضطرب میکرد. او یکبار گفت: «این برابری برایم تهدیدکننده است. اگر هردو ما کودکیم، پس پدر اینجا کجاست؟ اگر یکی از ما پدر باشد لااقل جایگاهمان مشخص است و میدانیم چه باید بکنیم».
وینیکات اشاره میکند که یک رابطهی انسانی خوب، تعاملی ظریف و حساس است که پیشفرض آن پذیرش نقصهای انسانی است. عشق معانی زیادی دارد اما عنصر اساسی آن همین تجربهی تعامل ظریف است، و وقتی میتوانیم بگوییم که دوست داشتن و دوست داشته شدن را تجربه کردهایم که در چنین تعامل ظریفی قرار بگیریم. اگر بتوان گفت از نظر فروید مسئلهی اساسی فرهنگی و شخصی ما این بود که چگونه انسان را فراتر از آنچه هست ببریم. برای وینیکات این دغدغه به این صورت بود که چگونه با موجودیت ناقص و ناکامل انسانی مواجه شویم. بازی، هنر، و عشق با قدرت زیادی به کمک ما میآیند تا بتوانیم این تجربه را تحقق بخشیم.
همدلی در درمان
یافتههای نظریه وینیکات بر همدلی، تخیل و واکنشهای منحصربهفردی که باعث ایجاد عشق میان دو فرد ناکامل میگردد، تأکید دارند. اما نکته حائز اهمیت در اینجا این است که ممکن است فردی نتواند این موارد را به خوبی در تحلیل به کار بندد. همانطور که گانتریپ نقل میکند. او ابتدا توسط فربرن و بعد توسط وینیکات تحلیل شده است، فربرن این مشکل را داشته است. او بر اهمیت «درک خالص روابط فردی» تأکید دارد اما در اتاق درمان فردی بسیار خشک و رسمی است و تفسیرهایش بر پایه تئوری هستند درحالیکه وینی کات کاملاً متفاوت ظاهر میشود. وینی کات در تحلیل فضایی را ایجاد میکند که گانتریپ دربارهاش اظهار مینماید: من میتوانستم به تنشهایم اجازه رهایی بدهم و پرورش پیدا کنم و آسوده باشم زیرا تو در دنیای درونی من حاضر بودی.
وینیکات در ابتدا و تا همیشه، چه با کودک و چه با بزرگسال متخصص کودک ماند. او همیشه تمایل به بازی، به پاسخگویی در لحظه، غافلگیر نمودن و استفاده از روشهای غیرمعمول اگر به نظر درست میرسیدند، داشت. او به کودک و بزرگسال احساس حضور مادری را منتقل میکرد که در کنار او میتوانستند برای رشد آزاد باشند. رادمن معتقد است این موهبتهای بزرگ بیارتباط با شکستهای اخلاقی او نیست. او ظاهراً بعضی اوقات احساس میکرده باید فراتر از قوانین اخلاقی معمول قدم بردارد و ازآنجاییکه گاهی به موفقیتهای چشمگیری دست پیدا میکرده است نسبت به قضاوت خودهمخوان خود بیشازاندازه اعتماد پیدا کرده است.
نقدها بر نظریهی دونالد وینیکات
نقدهای بسیاری میتوان بر نظریات و قضاوت بالینی وینی کات وارد نمود. نقش پدر در نظریه او بسیار ناقص است و این میتواند ناشی از عدم بررسی کامل عقاید شهودیاش درباره ناتوانی جنسیتی و رابطه بین هنجارهای سفت و سخت جنسیتی و خود غیرواقعی باشد. عقیده او درباره خودواقعی گاهی به سمت رمانتیسیزم میرود که او فکر میکند هر تعاملی با جهان بیرون به دفرمه شدن خود واقعی میانجامد.
همچنین من هیچگاه نتوانستم ارتباطی را که وینیکات بین جسارت خود و نفرت (hate) قائد بود را بهدرستی درک کنم. فردی که توسط درخواست برای همرنگی سرکوب شده است ممکن است در واقع از آن درخواستها متنفر شود و احساس جرأتمندی خود به عنوان شکلی از پرخاشگری را تجربه نماید که این موقعیت به وضوح وضعیت خود وینی کات را نشان میدهد. اما در موارد خوشخیمتر که توانمندی برای نگرانی و تعامل اجتماعی با همکاری عشق پرورش مییابد، جسارت خود میتواند اشکال متنوعتری به خود بگیرد. وینیکات صریحاً این مورد را در فرهنگ، هنر و بازی برجسته مینماید اما این مفاهیم همچنان با سایر عقاید او ناهمخوان است.
خدمات دونالد وینیکات
این موارد در مقابل کمکی که وینی کات به نظریه و درمان تحلیلی نمود، جزئی هستند. او در میان سایر نظریهپردازان شاعر بود و بینشی که از مطالعه آثار نویسندگان مورد علاقهاش مثل شکسپیر، وودورث و هنری جیمز به دست میآورد به صورت راهنمایی برای درمان آدمهای غمگین و اعطای چهرهای امیدبخش به روان تحلیلی استفاده کرد. او بر توانمندی افراد برای عشق و توانمندی جامعه برای دربرگرفتن تنوع، بازی و آزادی تاکید داشت.
در واقع، بشر با توجه به مفهوم «محیط تسهیلکننده» برای شهروندان میتواند درباره زندگی سیاسی عصر حاضر بسیار بیاموزد و به مفهوم غنی معنای لیبرال «فردیت» نه به معنای خودخواهی بلکه به معنای توانمندی برای رشد و ابراز خود، نه به معنای کفایت خود تنها بلکه به معنای اثر متقابل زیرکانه و نه گذر از شور انسانی بلکه امنیت دربرگرفتن نیاز انسانی و ناکامل بودن نائل آید.
— این متن تلخیصی از نوشته رابرت رادمن درباره زندگی و کار وینیکات است که توسط مارتا سی ناسبام نوشته و جمعآوری شده است. به علت جملهبندی و نگارش منحصربهفرد و دشوار آن، متن اصلی در پیوند زیر در دسترس قرار گرفته است.
منبع
مترجم: حوریه رضایی
ویراستار: دکتر عادله عزتی