حمکت زندگی: فلسفه هنر از نگاه شوپنهاور
در قسمت ششم به فلسفه هنر از نگاه شوپنهاور میپردازیم عمل هنر، رهایی دانش از قید هوی و اراده و ترک نفس و منافع مادی آن و ارتقاء به مرتبه شهود حقیقت است. مقصد علم جهان است با اجزاء آن؛ و مقصد هنر جزء و فردی است که جهانی در آن نهان است: «به قول وینکلمان حتی تصویر میتواند کمال مطلوب فرد و شخص را مجسم سازد.» در نقاشی حیوانات بارزترین صفات آنان زیباترین قسمت است زیرا بهتر میتواند نوع را نشان دهد، بنابراین، یک اثر هنری هر چه بتواند کلی طبیعی یا مثال افلاطونی شیء را بهتر نشان دهد، به موفقیت نزدیکتر است. به همین جهت غرض از تصویر یک شخص مطابقت محض نیست، بلکه غرض آن است که تا حد امکان بعضی از صفات اساسی یا کلی انسان را عرضه بدارد.» (در ادبیات نیز نمایش صفات فردی (با قطع نظر از صفات دیگر) به نسبت تجسم مثال و نمونه کلی طبقه آن فرد، اهمیت بیشتر پیدا میکند. نظیر فاوست و مارگریت و دون کیشوت و سانخویانزا ) مقام هنر از علم بالاتر است زیرا علم از راه کوشش برای جمع مواد و استدلال احتیاطآمیز به هدف میرسد و هنر آناً از راه شهود و تجلی به غرض خویش نائل میگردد؛ برای علم داشتن موهبت و استعداد لازم کافی است ولی هنر احتیاج به نبوغ دارد.
لذت ما از مشاهده طبیعت یا شعر یا نقاشی بسته به این است که آن را بیشائبه غرض و هواهای شخصی تماشا کنیم. در نظر هنرمند، رودخانه راین یک رشته مناظر سحرانگیز است که خیال و حواس او را با الهام زیبایی شیفته و مجذوب میسازد؛ ولی مسافری که سرگرم امور شخصی خویش است «راین و دو ساحل آنرا همچون خطوط ممتدی میبیند که پلها مانند خطوط دیگری آن را از پهنا قطع میکند.» بدینترتیب، هنرمند چنان از خود بیخبر است که «تماشای غروب آفتاب از قصر و زندان برای او یکسان است.» « این مشاهده خالی از اغراض نفسانی است که لطف و زیبایی خاصی به گذشته و دور میبخشد و آن را با درخشندگی لذتبخشی به ما نشان میدهد.» حتی اگر با مور مکروه و ناپسند با قطع نظر از احساس خاص و یا خطر حاصل از آنها بنگریم، مقامشان بالاتر خواهد رفت. یک نمایشنامه حزنانگیز از آن جهت زیبا و هنری است که ما را از مبارزه فردی دور میسازد و وادار میکند تا به دردها و رنجهای خود با دیده بالاتری بنگریم. هنر غم و اندوه زندگی را تسکین میدهد زیرا ما را از امور جزئی و زودگذر به جهان کلی وابدی میکشاند، سپینوزا درست گفته است: «ذهن هر چه بیشتر منظر جاودانی اشیاء را ببیند، به همان قدر در ابدیت سهیم است.» (جلد ۱، ۲۳۰ مقایسه شود با گفتار گوته «هنر بهترین وسیله رهایی از جهان نزاع و مناقشات است.»- (مناسبات برگزیننده، چاپ نیویورک، ۱۹۰۲، صفحه ۳۳۶))
قدرت هنر
این قدرت هنر در بالا بردن ما از این عالم نفسانی بیشتر در موسیقی آشکار است. (واگنر گوید: شوپنهاور نخستین کسی است که با روشنبینی فلسفی وضع موسیقی را در میان هنرهای زیبای دیگر شناخت و تعیین کرد. (بتهوون، چاپ بوستون، ۱۸۸۲، صفحه ۲۳))
موسیقی به هیچ وجه مانند هنرهای دیگر رونوشت آمال و تصورات و یا حقیقت اشیاء نیست بلکه «نسخه خود اراده است.» موسیقی آن حرکت و کوشش و سرگردانی ابدی اراده را نشان میدهد که بالاخره به سوی خود برمیگردد و کوشش را از سر میگیرد. «به همین جهت اثر موسیقی از هنرهای دیگر نافذتر و قویتر است؛ زیرا هنرهای دیگر با سایه اشیاء سروکار دارند و موسیقی با خود آنها.» فرق دیگر موسیقی با هنرهای دیگر در این است که موسیقی مستقیماً -نه از راه تصورات- به احساسات ما اثر میکند(هانس لیک در کتاب (جمال در موسیقی، چاپ لندن، ۱۸۹۱، صفحه۲۳) به این نکته اعتراض میکند و میگوید موسیقی مستقیماً به تخیل اثر میکند. اثر قوی و مستقیم آن مسلماً بر حواس است نه احساسات.)؛ او با چیزی سخن میگوید که از ذهن لطیفتر است، لحن و ایقاع در موسیقی به منزله تقارن در هنرهای تجسمی است و از همین رو موسیقی و معماری کاملاً نقطه مقابل هم میباشند و چنانکه گوته میگوید معماری موسیقی جامد است و تقارن لحن و ایقاع ساکت.
منبع
مقاله: فلسفه هنر از نگاه شوپنهاور
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی