آمادگی باروخ اسپینوزا
آمادگی باروخ اسپینوزا : این سر گذشت پرحادثه قوم یهود اساس و پایه ذهن و روح اسپینوزا گردید. اگر چه اسپینوزا از جامعه یهود طرد شد ولی خود او یهودی ماند و خللی در آن راه نیافت. پدر او بازرگانی بود که همواره در امور خود کامیاب بود ولی با این حال پسر جوان او میل به کارهای تجارتی نشان نداد و ترجیح داد که وقت خود را در درون کنیسه یا دور و بر آن بگذراند و در مطالعه تاریخ و دین قوم خویش غرق شود.
آثار هوش و ذکاوت از جبین او میدرخشید و پدر و مادر او امیدوار بودند که وی در آینده روشنیبخش جامعه و دین یهود گردد. به زودی از مطالعه تورات به قرائت تفاسیر دقیق و صحیح تلمود پرداخت و پس از آن سرگرم نوشتههای میمونی و لوی بنجرسون و ابن عزرا و هاسدای کرسکاس گردید، و ولع شدید او تا فلسفه عرفانی ابن جبرول و علوم غریب موسی قرطبی بسط یافت.
وحدت خدا
عقیده موسی قرطبی دائر بر وحدت خدا و جهان نظر او را جلب کرد و عقیده ابدیت عالم را در آثار بنجرسون تعقیب کرد و از هاسدای کرسکاس این رأی را گرفت که عالم به منزله جسم خداست. در کتاب میمونی بحث نیمهمساعدی درباره عقیده ابنرشد مبنی بر اینکه بقاء امری غیر شخصی است دید، ولی ملاحظه کرد که در کتاب دلالهالحائرین حیرت بیش از دلالت و راهنمایی است، زیرا سوالاتی که این ربی بزرگ طرح کرده بود، بیش از اعجوبه بود. پس از مطالعه کتاب میمونی، اسپینوزا متوجه شد که تناقضات و اباطیل عهد عتیق در مغز او رسوخ کرده ولی جوابها و حل این تناقضات را که میمونی گفته بود فراموش نموده است.
ماهرترین مدافعان یک دین، بزرگترین دشمنان آن هستند؛ زیرا مهارت و موشکافی آنها هر لحظه ذهن را برمیانگیزد و ایجاد شک و شبهه میکند. این حال در تفاسیری که ابن عزرا نوشته بود بیشتر از آن میمونی بود؛ زیرا ابن عزرا مسائل دین کهن را به وضوح شرح داده بود ولی غالب آن را بیجواب گذاشته بود. هر چه اسپینوزا بیشتر میخواند و میاندیشید، یقینیات ساده او بیشتر به شک و تردید مبدل میشد.
تعلیم و تربیت باروخ اسپینوزا و مطالعات او
کنجکاوی وی را وادار کرد تا آثار متفکران مسیحی را درباره مسائل مهمی از قبیل ذات خداوند و سرنوشت بشر مطالعه کند. او نزد معلم هلندی بنام فان دن انده (Van den Ende) شروع به تحصیل زبان لاتین کرد و از این رو در یک میدان وسیعتری از آزمایش و دانش وارد شد. این معلم جدید خود نوعی از الحاد داشت و حکومتها و عقاید و آراء را انتقاد میکرد و مردی ماجراجو بود تا آنجا که از کتابخانه خود پا بیرون نهاد و در توطئهای بر ضد پادشاه فرانسه شرکت کرد و به همین جهت در سال ۱۹۷۶ به دار آویخته شد.
عاشق شدن اسپینوزا
وی دختری ماهرخسار داشت که عشق او در دل اسپینوزا با عشق اسپینوزا به فراگرفتن لاتین رقابت میکرد. حتی یک دانشجوی امروزی نیز میتواند به همین علت به فراگرفتن زبان لاتین مبادرت ورزد. ولی دختر جوان چندان پابند امور معنوی نبود که به خاطر آن از امور دنیوی چشم بپوشد و همین که خواستگار دیگری با سرمایه بیشتری پا به میدان نهاد؛ اسپینوزا در نظر او حقیر نمود، شکی نیست که قهرمان ما در همین هنگام فیلسوف گردید.
به هر حال او لاتین را فرا گرفت و از آن راه به میراث افکار اروپایی در قدیم و قرون وسطی دست یافت. ظاهراً عقاید سقراط و افلاطون و ارسطو را از نظر گذرانید ولی عقاید اصحاب جوهر فرد از قبیل ذیمقراطیس و ابیقور و لوکرسیوس را ترجیح داد و رواقیون در ذهن او اثر عمیق از خود به جا گذاشتند. آثار فلاسفه اسکولاستیک را مطالعه کرد و نه تنها اصطلاحات آنها را قبول کرد بلکه روش استدلال هندسی آنان را نیز پذیرفت، یعنی در استدلال از اصول متعارفه شروع میکرد، بعد به تعریف میپرداخت و پس از آن قضیه را مطرح مینمود و سپس آنرا ثابت کرده بعد به تبصره و فرع روی میآورد.
برونو و اسپینوزا
همچنین آثار برونو (۱۶۰۰-۱۵۴۸) را مطالعه کرد، برونو سرکشی بود که «برف کوههای قفقاز نمیتوانست آتش سوزان او را خاموش کند.» حیران و سرگردان از زمینی به سرزمین دیگر و از آیینی به آیین دیگر میرفت و همواره «از آن دری که بیرون رفته بود، وارد میشد.» و تجسس و حیرت او بیشتر میگشت.
بالاخره محکمه تفتیش عقاید او را محکوم کرد که «با راحتترین و سهلترین طرق ممکن و بدون خونریزی» کشته شود، یعنی زنده در آتش بسوزد. چه افکار و اندیشهی فراوانی در این ایتالیایی خیالپرور وجود داشت! نخست عقیده اصلی وحدت: یعنی تمام حقایق دارای ذات واحد و اصل واحد هستند و خدا با جهان یکی است. همچنین به عقیده برنو، روح و ماده یکی هستند و هر جزئی از حقیقت از دو امر مادی و روحی ترکیب یافته است و این ترکیب تجزیهبردار نیست.
بنابراین، غرض از فلسفه عبارت است از مشاهده وحدت در کثرت، روح در ماده و ماده در روح؛ و نیز عبارت است از پیدا کردن ترکیبی که در آن تمام متضادات و تناقضات با هم یکی شدهاند و نیز مقصود از فلسفه رسیدن به بالاترین درجه معرفت وحدت کلی است که مساوی است با عشق به خدا. هر یک از این افکار و اندیشه ها جزئی از ساختمان افکار باروخ اسپینوزا را تشکیل دادند.
تاثیر دکارت بر باروخ اسپینوزا
بالاخره بالاتر از همه او تحت تاثیر دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) بود که پدر فلسفه اصالت اندیشه و اصالت ذهن در فلسفه جدید اروپایی به شمار میرود (در مقابل بیکن که پدر فلسفه عینی و اصالت واقع بود). هسته مرکزی افکار دکارت در نظر مریدان فرانسوی و مخالفان انگلیسی او، اولویت ضمیر و وجدان بود. در قضیهای که به ظاهر درست مینماید میگوید که ذهن خود را بلاواسطه و مستقیم درمییابد ولی هیچچیز دیگر را با این ترتیب نمیتواند دریابد و علم ذهن به عالم خارج به وسیله جهانی است که از راه حواس و مدرکات وارد ذهن میگردد و هر فلسفهای (گرچه در باب تمام امور شک و تردید داشته باشد) باید از خود ذهن شروع کند. نخستین استدلال او سه کلمه بود (Coito ergo Sum) «میاندیشم پس هستم.»
شاید در این مبدا حرکت اثری از نفوذ عقیده اصالت فرد عهد رنسانس باشد؛ محققاً این فکر مانند جعبه سحرانگیز نتایج زیادی در نظریات قرون بعد تولید کرد. بعد بازی بزرگ بحث معرفت آغاز میشود [بحث معرفت در زبانهای اروپایی تقریباً به شکل Epistemology است و مشتق است از کلمه (Logos) یعنی منطق و (Episteme) یعنی معرفت، و عبارت است از شناختن اصل و طبیعت و ارزش معرفت ] که به وسیله لایبنیتز ولاک و برکلی و هیوم و کانت یک نزاع سیصدساله تولید نمود و تمام فلسفه جدید را زیر و رو کرد.
اختلافات دکارت و باروخ اسپینوزا
ولی این قسمت از آراء دکارت نظر سپنیوزا را جلب نکرد؛ او نمیخواست در دهلیز پرپیچوخم بحث معرفت گم شود. آنچه جلب نظر او را کرد این عقیده دکارت بود که یک ذات بسیطی هست که تمام اشکال و صور عالم ماده در تحت آن است و یک ذات بسیط دیگری هست که تمام صور عالم روح در زیر آن قرار دارد. این جدایی میان دو ذات نهائی عشق سپنیوزا را بر وحدت، مورد حمله قرار میداد و به منزله بذر پرحاصلی برای خرمن افکار او گردید.
دکارت میل داشت که تمام عالم را به جز خدا وروح با قوانین مکانیکی و ریاضی تفسیر کند؛ اصل این عقیده از لئونارد داوینچی و گالیله بود و شاید انعکاسی از پیشرفت ماشین و صنعت در شهرهای ایتالیا بود؛ این عقیده نیز جلب توجه باروخ اسپینوزا را نمود. دکارت میگوید (تقریباً همانطور که اناک گوراس در دوهزارسال قبل گفته بود) القاء یک فشار اصلی از جانب خدا موجب میگردد که از ذات بسیطی که نخست به شکل نامنظم بود (مثل فرضیه سحابی لاپلاس و کانت) تمام آثار و نتایج نجومی و ارضی و مادی تولید شود. تمام حرکات حیوانات و حتی حرکات بدن انسان از قبیل دوران دم و اعمال انعکاسی، به عقیده دکارت حرکات ماشینی و مکانیکی هستند، همه جهان و تمام ابدان در حکم ماشینی هستند ولی در خارج از جهان خدایی هست و در درون هر بدنی روح مجردی وجود دارد.
در اینجا دکارت متوقف میشود ولی سپنیوزا با حرارت جلو میرود.
منبع
کتاب: تاریخ فلسفه
نویسنده: ویل دورانت
مترجم: عباس زریاب خویی