آسیب شناسیاختلالات روانیاختلالات شخصیتروان پویشی و روانکاویسبک زندگیفرزندپروری و رشدمتفکران بزرگمکاتب روانشناسی
آسیبشناسی آدلر
چرا دچار رنج روانی میشویم؟
نظریهی آسیبشناسی روانی آدلر
شخصیتهای بیمار آنهایی هستند که از رسیدن به برتری به شیوهای که ازلحاظ اجتماعی سازنده باشد، مأیوس شدهاند. شخصیتهای بیمار از خانوادههایی هستند که رقابت، بیاعتمادی، غفلت، سلطهگری، سوءاستفاده یا لوسکردن بر آنها حکمفرما هستند که تمام اینها مانع از علاقه اجتماعی میشوند. فرزندان این خانوادهها بهاحتمالزیاد به بهای دیگران برای زندگی کاملتر تلاش میکنند. کودکانی که از علاقه اجتماعی ممانعت شدهاند برای رسیدن به برتری یکی از این چهار هدف خودخواهانه را انتخاب میکنند. توجهخواهی، قدرتطلبی، انتقامجویی و اعتراف به ضعف یا شکست (دریکورس، ۱۹۴۷، ۱۹۴۸). گرچه این هدفهای خودخواهانه ممکن است تلاشهای کودکانی باشند که بدرفتار هستند، ولی میتوانند درنهایت صفاتی شوند که به سبکهای زندگی بیمارگون بیانجامند.
سبک زندگی نازپرورده
سبک زندگی نازپرورده زمانی ایجاد میشود که والدین شیفتهی فرزندان خود باشند و کارهایی را برای آنها انجام دهند که کودکان خودشان توانایی انجام دادن آنها را دارند (آدلر، ۱۹۳۶). پیامی که این کودکان دریافت میکنند این است که قادر نیستند خودشان کاری انجام دهند. اگر کودکان نتیجه بگیرند که بیکفایت هستند، عقدهی حقارتی را پرورش میدهند که بیشتر از صرفاً احساسهای حقارت است؛ آنها خودپندارهی کاملاً بیکفایتی را اکتساب میکنند. عقدههای حقارت باعث میشوند که شخصیتهای نازپرورده از پرداختن به تکالیف اساسی زندگی یادگیری کار کردن، ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف و عضو سازندهی جامعه بودن اجتناب کنند. آنها که علاقه اجتماعی ندارند، میکوشند از طریق توجهخواهی مداوم جبران کنند.
افراد دارای سبک زندگی نازپرورده، با اینکه به جامعه خدمت نمیکنند، از دیگران انتظار دارند که از آنها مراقبت کرده و به آنها توجه کنند. این آدمهای نازپرورده در جریان تلاش کردن برای اینکه کانون توجه باشند، میتوانند به مزاحمی تبدیل شوند که تعاملهای اجتماعی رضایتبخش را مختل میکنند. سبک زندگی نازپرورده منفعل به تنبلی میانجامد، طوری که افراد دارای این سبک تمایل دارند برای مراقبت شدن به دیگران وابسته باشند. نوجوانان یا بزرگسالان تنبل عملاً موردتوجه منفی زیاد خانواده و دوستانی قرار میگیرند که سعی دارند آنها را به سبک زندگی سازندهتری ترغیب کنند. اگر مزاحم یا تنبل بودن نتواند توجه و محبت کافی را به بار آورد، آدم نازپرورده احتمالاً از جامعه بیشتر کنار کشیده و عبوس میشود.
سبک زندگی قدرتطلب
کودکانی که تحت سلطهی والدین بزرگشدهاند نیز به خاطر احساس عمیق عاجز بودند در هدایت کردن زندگی دچار عقدهی حقارت میشوند. آنها که در کودکی احساس عجز کردهاند، از تکالیف اساسی زندگی دوری کرده و به هدف مخربتری روی میآورند. هدف نابودکننده کسانی که همواره تحت سلطه بودهاند این است که به چنان قدرتی برسند که هرگز دوباره به حقارت شدیدی که از زیر سلطه بودن ناشی میشود دچار نشوند. کسی که قدرتطلب فعال است، امکان دارد آدمی یاغی شود که برای توجیه کردن اعمال قدرت بر دیگران با صاحبان قدرت جامعه از در مخالف براید. امکان دارد که افراد یاغی پشت انواع شعارهای اجتماعی مخفی شوند، ولی هدف نهایی آنها این است که آنچنان قدرتمند شوند که هرگز دوباره تحت سلطه کسی قرار نگیرند. قدرتطلبان منفعل (نافعال) امکان دارد که با لجباز بودن و بیمیلی به سازش کردن با حتی جزئیترین خواستهی دیگران، برای کنترل تلاش کنند.
سبک زندگی وسواسی
یکی از رایجترین سبکهای روانرنجور که از سلطهگری والدین حاصل میشود سبک زندگی وسواسی است(آدلر، ۱۹۳۱). نقنق، سرزنش، تمسخر و عیبجویی مداوم والدین سلطهگر میتواند به عقدهی حقارتی منجر شود که بهموجب آن آدم وسواسی احساس میکند که از حل مشکلات زندگی عاجز است. افراد وسواسی که میترسند درنهایت نتوانند از عهدهی تکالیف زندگی برایند، به شیوه تردیدآمیز به سمت آینده پیش میروند. وقتیکه احساس میکنند نمیتوانند آیندهی خود را کنترل کنند دچار تردید شده و از شک و دودلی برای پا پیش نگذاشتن استفاده میکنند. آنها برای جلوگیری از پیشروی هولناک زمان شاید به تشریفات نیز متوسل شوند. تشریفات علاوه بر اینکه با تکرار مداوم یک عمل احساس بیزمانی به فرد میدهد، حفاظی در برابر از دست دادن عزتنفس بیشتر نیز هست. آدم وسواسی همیشه میتواند بگوید «اگر به خاطر وسواسی بودنم نبود، میدیدی که چهکارهایی میتوانستم در زندگی انجام دهم».
وسواسها بهعنوان وسیلهی جبرانی اهمیت خیلی بیشتری دارند، زیرا افراد وسواسی میتوانند بهوسیلهی آنها تقریباً احساس قدرت الهی کنند. تشریفات وسواسی بهصورت عرصهای برای کشمکش زیاد بین نیروهای خیر و شر جهان احساس میشوند که فقط آدم وسواسی قدرت کنترل کردن آن را دارد. آدمهای وسواسی طوری عمل میکنند گویی قدرت آن را دارند که دنیا را از نیروهای خبیث، از مرگ بیماریهای مخوف نجات دهند و برای انجام این کار فقط کافی است که آنها تشریفات خود را انجام دهند.
بنابراین بارها اجاقگاز را وارسی میکنند تا مطمئن شوند خاموش است یا چاقوها را در زاویهی مناسبی روی میز میگذارند؛ یا با اتومبیل برمیگردند تا مطمئن شوند که کسی را زیر نگرفتهاند. تکرار نکردن وسواسها به معنی عواقب شوم برای دنیاست. اگر افراد وسواسی احساس کنند که نمیتوانند درصحنهی زندگی موفق شوند، حداقل میتواند صحنهای برای تشریفات نمایشی خودشان به وجود آورند. آدم وسواسی در نهایت میتواند اعلام کند که به پیروزی بزرگی دست یافته است: «ببین من توانستهام امیال خودم را کنترل کنم».
سبک زندگی تبهکارانه
کودکانی که مورد سوءاستفاده قرارگرفته و کتکخوردهاند، بهجای کمک کردن به جامعه میخواهند از آن انتقام بگیرند. این افراد هنگام نوجوانی و بزرگسالی اغلب سبک زندگی تبهکارانه را پرورش میدهند که میخواهند با تعرض به جامعهای که به نظر خیلی سرد و بیرحم میرسد، به برتری برسند. کسانی که سبک زندگی منفعل-پرخاشگر را اختیار میکنند، بهصورت انفعالی انتقام میگیرند و از طریق بیتوجهی دائمی به دیگران صدمه میزنند.
افرادی که مورد غفلت و بیتفاوتی قرارگرفتهاند آمادگی دارند تا ابراز شکست کنند. آنها نمیتوانند در جامعهای که اهمیتی به آنها نمیدهد انتظار موفقیت داشته باشند. آنها میخواهند با کنارهگیری و انزوا برتری شخصی خود را بر جامعه ثابت کنند. پیامی که در کنارهگیری آنها وجود دارد این است که برتر از آن هستند که به دیگران نیاز داشته باشند. اینگونه افراد منزوی برای تقویت کردن احساس برتری متزلزل خود دیگران را تحقیر کرده و خود را متقاعد میسازند که واقعاً چیز باارزشی را از دست ندادهاند. افراد منزوی منفعل به خاطر اینگونه کمبودهای شخصی ناامید شده و اعلام میدارند که راهی برای علاقه داشتن به دیگران با خدمت کردن به آنها وجود ندارد.
چرا سبک زندگی بیمارگون مخرب است؟
هدفهای مخرب شخصیتهای بیمارگون، با توجه به جوٌ خانوادگی که اینگونه هدفها را ترغیب میکند، معمولاً قابلدرک هستند. باوجود قابلدرک بودن این هدفها، اشتباه هستند. شخصیتهای بیمارگون با مرتکب شدن به اشتباهات اساسی، هدفهای ناسازگارانه تعیین میکنند. مثلاً بر اساس نمونهی بسیار کوچکی که تجربه کردهاند، دربارهی ماهیت جامعه حکم کلی صادر میکنند. والدین یا خواهر- برادرهای خاصی امکان دارد که ظالم یا بیتفاوت بوده و انتقام یا کنارهگیری را ترغیب کرده باشند. اگر این افراد آشفته برداشتهای تحریفشده نداشتند، میتوانستند شواهدی از مهربانی و محبت را در روابط سازنده بیابند. شخصیتهای بیمارگون مرتکب این اشتباه اساسی نیز میشوند که بر پایهی بازخورد تحریفشده که از تعداد معدودی افراد میگیرند، دربارهی خود نتیجهگیری میکنند. برای مثال، کودکانی که مورد غفلت قرارگرفتهاند، ممکن است نتیجه بگیرند که بهاینعلت دوستداشتنی نیستند که پدر یا مادر یا هردو قادر نبودند واقعاً به آنها محبت کنند.
خیالهای غایی که افراد آشفته سعی میکنند به آنها تحقق بخشند نیز حداقل ازنظر دیگران، اشتباهات اساسی انگاشته میشوند. در طول زندگی، معلوم خواهد شد که سبک زندگی بیمارگونی که آنها برای تحقق بخشیدن به هدف مخرب خود ساختهاند به زندگی عالی منجر نمیشود. برای مثال، مزاحم روانرنجور درنهایت ممکن است متوجه شود که بهجای اینکه آدمی عالی شود، مزاحمی عالی شده است. انتقامگیرندههای تبهکار ممکن است دریابند که درنهایت برتری را با تبهکاری عوض کردهاند و الکلیهای منفعل که کنارهگیری کرده و سعی کردهاند از طریق الکل برتر از جامعه باشند، امکان دارد که خشنودی کامل را فقط در مستی کامل بیابند.
سوالات خود را در بخش کامنت مجله بهداشت روان مطرح کنید تا متخصص روانشناس به شما پاسخ دهد.
منبع:
کتاب: نظام های روان درمانی
نویسنده: جان نورکراس، جیمز پروچاسکا
مترجم: یحیی سیدمحمدی