بهداشت روانرفتارگرایی و شناختیفرزندپروری و رشدمکاتب روانشناسی

نظریه رشد ورنر

دیدگاه ارگانیسمی و تطبیقی ورنر

دیدگاه رشد ورنر: ارگانیسم یا اَندامگان، به معنای یک سامانه زنده و پیچیده از اعضا است که با تأثیرشان بر یکدیگر، امکان سازگاری با محیط و تضمین بقا و پایداری کل آن موجود زنده (جاندار) را فراهم می‌کنند.

روانشناسان گشتالت بر این عقیده‌اند که وقتی ما اشیایی را دریافت می‌کنیم، آنها را به‌صورت شکل‌های کلی که نمی‌توان آنها را به اجزای جداگانه تجزیه کرد، درک می‌کنیم. مثلاً یک دایره نقطه‌چین را بدون توجه به اینکه از تعدادی نقطه تشکیل شده است، به همان صورت دایره درک می‌کنیم. تجربه ما از شکل اشیا در کنترل نیروهای منظمی در دستگاه عصبی مرکزی ماست. یکی از اصولی که این نیروها بر اساس آنها کار می‌کنند قانون بستگی یا تکمیل است، یعنی گرایش به کامل کردن الگوها.

ورنر بیشتر به مکتب لایپزیک نزدیک است. این مکتب با اصول کلی گشتالت موافق بود، ولی اعتقاد داشت که جهت‌گیری برلین (لایپیزیک) اصولاً کل‌نگر نیست، زیرا بسیار باریک‌بینانه به‌جای تمرکز بر تمامیت عمل و احساس ارگانیزم، تاکید بر ادراک دارد.

دیدگاه رشد ورنر

درنظریه رشد ورنر ، رشد به‌نوعی با جهت‌گیری ارگانیسمی و تطبیقی پیوند می‌یابد. رشد مشتمل بر تغییراتی در ساختار است که می‌توان آن را بر طبق اصل اوروتوژنیک تعریف کرد: رشد زمانی اتفاق می افتد که از حالت نسبتاً عدم افتراق، به حالتی که موجب افزایش افتراق و یکپارچگی سلسله مراتبی شود برسیم. افتراق، زمانی اتفاق می‌افتد که یک کل همه‌جانبه به بخش‌هایی با شکل‌ها و کارکردهای متفاوت مجزا شود. و یکپارچگی سلسله مراتبی یعنی رفتارها تحت کنترل مراکز بالاتر تنظیم‌کننده قرار می‌گیرند.

اصول اورتوژنیک، رفتار را در بسیاری از حیطه‌ها توصیف می‌کند. مثلاً حرکات یکسان جلو عقب کردن دست کودکان در ابتدا برای نقاشی کشیدن به همان نسبت که انواع متفاوتی از حرکت‌ها و دایره ضربه‌ها را تجربه می‌کنند افتراق بیشتری می‌یابند و تمایز بین آنها بیشتر می‌شود. درنظریه رشد ورنر ، رشد به‌نوعی با جهت‌گیری ارگانیسمی و تطبیقی پیوند می‌یابد.

موضوع عمده: افتراق خود از شیء

یعنی فرایندی که در آن کودک خویشتن خود را از محیط جدا می‌کند. این فرایند در سه مرحله روی می‌دهد و با دوره‌های نوزادی، کودکی و نوجوانی انطباق دارد. ورنر به سن توجهی نداشت.

سطح حسی-حرکتی-عاطفی، نوزاد به‌سختی می‌تواند جهان خارج را جدا (افتراق) از اعمال، حواس و احساسات جاری خود تجربه کند. او اجسام را تا آنجا می‌شناسد که بتواند بمکد، لمس کند یا دست بگیرد.

سطح ادراکی، به‌تدریج اشیا را بیرون و جدا از خود درک می‌کنند. آنها عقب می‌ایستند و به اشیا نگاه می‌کنند. نام آنها را می‌پرسند و به توصیفشان می‌پردازند. حدی از عینیت را به‌دست آورده‌اند. ادراک آنها به اعمال و احساس‌هایشان وابسته است.

برگشت به سطوح اولیه

رشد غایت‌گرا است یعنی به‌سوی نهایی‌ترین حالت‌های بلوغ به‌پیش می‌رود. انسان‌ها به‌طور طبیعی به‌سوی شیوه‌های فکری مجرد و ادراکی پیشرفت می‌کنند.

میکروژنز به فرایندی از رشد اطلاق می‌شود که در هرزمانی که با تکلیفی نظیر درکشی یا حل مسئله روبرو هستیم اتفاق می‌افتد. در هر یک از این موارد فرایند ذهنی ما از همان تسلسلی عبور می‌کند که مشخصه رشد در طول دوران زندگی است. یعنی ما با تأثراتی مبهم و کلی، که با احساس‌ها و حواس جسمانی ما، سروکار دارد شروع می‌کنیم. میکروژنز نوعی فرایند خود بازسازی است که طی آن به‌طور دائم از سطوح غیر افتراقی آغاز می‌کنیم.

ورنر اعتقاد داشت مردم برحسب میزان درگیر شدن در فرایند میکرو ژنتیک با یکدیگر تفاوت دارند. برخی آمادگی میکروژنتیک بیشتری دارند یعنی می‌توانند بیشتر به‌عقب برگردند و به‌طور کامل هم شکل‌های فکری اولیه و هم پیشرفته را بکار گیرند. بعلاوه این توانایی برگشت فرد خلاق، یعنی فردی را که همواره آماده شروع دوباره است نیز مشخص می‌سازد. برخی افکار به نحو متمایزی در میکروژنتیک وجود ندارد. بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی به افکار اولیه برگشت می‌کنند ولی در همان‌جا توقف می‌کنند و تفکر آنها بدون سازماندهی باقی می‌ماند.

طبق دیدگاه رشد ورنر : هرچقدر فرد خلاق‌تر باشد دامنه عملیاتی او در سطوح رشد وسیع‌تر خواهد بود. به‌عبارت‌دیگر قابلیت و توانایی او برای بهره‌وری از عملیات اولیه و پیشرفت بیشتر است.

جهت‌گیری و توجیه ارگانیسمی

طبق نظریه رشد ورنر : ما تا سر حد امکان باید فرایندهای روانی را همان‌طور که در ارتباط با کل ارگانیزم عملکرد احساس و تلاش ما رخ می‌دهند مطالعه کنیم. مثلاً نباید فعالیت‌های ادراکی را به‌صورت جدا مورد مطالعه قرار دهیم بلکه باید آنها را همان‌طور که از سرچشمه‌های عملی و احساسی اولیه پدید می‌آیند بررسی کنیم.

فرایندهای روانی مختلف در کودکان نسبت به بزرگ‌سالان افتراق بسیار کمتری دارند. مثلاً ادراک کودک به‌شدت باعاطفه و عمل حرکتی او آمیخته است. کودک با دیدن یک مثلث چوبی آن را همان‌گونه که ما می‌بینیم یعنی صرفاً یک شکل هندسی نمی‌بیند و چون نوک آن تیز است آن را به‌عنوان ابزاری می‌بیند که می‌توان با آن زمین را حفر کرد یا چیزی که می‌تواند تهدیدکننده باشد.

رویکرد تطبیقی

او قصد داشت نشان دهد که اصل اورتوژنیک ما را به مقایسه الگوهای رشد در بسیاری از زمینه‌های مختلف از جمله فرهنگ‌ها گونه‌ها و حالات آسیب‌شناختی متفاوت قادر می‌سازد. در نظریه رشد ورنر به هم‌ترازی بین انسان و فرهنگ‌ها در مراحل اولیه رشد علاقه زیادی نشان داده شده است. او معتقد بود که زندگی ذهنی کودکان و افراد بومی از بسیاری جهات دارای مشابهت‌های اساسی است، اما کودکان و افراد بومی کاملاً مثل هم فکر نمی‌کنند.

نظریه رشد ورنر یک نظریه باز پیدایی نیست. ورنربر این باور نبود که چون کودکان تاریخ تکامل را تکرار می‌کنند مشابه انسان‌های بومی اولیه هستند بلکه او معتقد بود که در نظریه بازپیدایی شباهت‌های بین کودکان و انسان‌های اجتماعات اولیه بسیار عامیانه در نظر گرفته شده و تفاوت‌های بین آنها موردتوجه قرار نگرفته است. او هیچ علاقه‌ای به تاریخ تکامل نداشت. یعنی او به این موضوع که چه زمانی رفتار ظاهر می‌شود علاقه‌مند نبود بلکه به وضعیت رشدی رفتار در حالتی شکل گرفته،‌ همان‌طور که به‌وسیله اصل اورتوژنیک تعریف می‌شود توجه می‌کرد.

تصور ذهنی تصویری

طبق دیدگاه رشد ورنر کودکان در مقایسه با بزرگ‌سالان بیشتر با تصور فکر می‌کنند. تصورات ذهنی تصویری آن‌قدر در کودکان غالب است که بسیاری از آنان دارای تصاویر ذهنی روشن هستند که ما غالباً آن را حافظه تصویری می‌نامیم. کودکان می‌توانند صحنه‌ای را چنان با جزئیات دقیق توصیف کنند که انسان را شگفت‌زده سازند.

ادراک قیافه شناسانه

ما ممکن است شخصی را خوشحال و پر انرژی یا غمگین و خسته درک کنیم. چهره اوست که عواطف وی را مستقیماً به ما منتقل می‌کند. ادراک قیافه شناسانه با ادراک هندسی فنی تفاوت دارد. کودکان به دلیل فقدان مرزهای دقیق بین خود و محیط کلیت جهان را سرشار از حیات و عواطف درک می‌کنند. مثلاً کودک وقتی فنجان افتاده می‌بیند ممکن است بگوید فنجان خسته است.

وحدت حواس

ما اشیا را به همان طریقی که درون خودمان را احساس می‌کنیم به‌گونه‌ای پویا درک می‌کنیم. ادراک قیافه شناسانه همچنین بر مبنای جابجایی حسی یعنی وحدت همایندگرایی حواس استوار است. مثلاً صداها ممکن است همزمان چندین حواس ما را به‌کار گیرند. یک صدای غمگین می‌تواند تیره و سنگین تصور شود و صدایی شاد ممکن است روشن، واضح و سبک‌وزن به نظر آید. جابجایی حسی به‌ویژه در رنگ و شنیدن در بین کودکان بیشتر از بزرگ‌سالان شایع است. تجربه حالات درون حسی، غالباً در میان بومیان به خوبی رشد یافته است. مثلاً در زبان‌های افریقای غربی یک صدای ریز ممکن است نشانگر چیزی خوب، نوک‌تیز، پر انرژی و … باشد. رنگ‌ها در ما تأثیراتی هم همچون گرما، سرما، تندی نرمی و غیره برجای می‌گذارند.

تشکیل نمادها: دیدگاه ارگانیسمی

زبان در آغاز از یک مبدأ غیر افتراقی که شامل فرایندهای جسمی، حالات و عاطفه و احساسات است پدید آمده است. زبان در نهایت به یک فعالیت نسبتاً مجزا تبدیل‌شده ولی هرگز به‌طور کامل ارتباط خود را با زمینه وجودی ارگانیسمی غنی خود از دست نداده است. بسیاری از نمادهای اولیه کودک تقلیدهای حرکتی هستند. ممکن است برای توصیف آبی که قایقی به اطراف می‌پاشد دست‌هایشان را به لرزش درآورند. اکثر نمادهای اولیه کودکان آوایی‌اند، یعنی صداهایی که مبین اشیا هستند.

این آواها از الگوهای عاطفی – جسمی نظیر گریه‌ها، صدازدن‌ها و بیان شادی پدید می‌آیند. آواها حتی در بزرگ‌سالان نیز با مؤلفه حرکتی حرکت دهان همراه‌اند. لغات و واژه‌های اولیه سخن گفتن بچه‌گانه کودک نیز جنبه جسمی دارد. کودک ممکن است سگ را هاپو، چکش را بوم و واژه‌های که تقلیدی از صدای شیء موردنظر باشند بکار گیرد. اندکی بعد ممکن است اشیا ریز را با صدای زیر و اشیا درشت را با صدای بم و کلفت ادا کنند. این پیوند هرگز به‌طور کامل گسسته نمی‌شود. طبق نظریه رشد ورنر درک ما از واژه‌ها اکثر به‌صورت قیافه شناسانه صورت می‌گیرد.

طبیعت چندخطی رشد

بر اساس نظریه رشد ورنر ، پدیده رشد در چندین شاخه مجزا جریان می‌یابد:

  • اعمال حسی حرکتی
  • ادراک قیافه شناسانه
  • ادراک
  • تفکر مفهومی

موضوعات نظری و کاربردهای عملی

ورنر نظیر رسو بر این باور بود که مهم‌ترین تغییرات کیفی هستند. مثلاً تفکر انتزاعی بزرگ‌سال از نظر نوع، با تفکر ادراکی- حرکتی- عاطفی کودک تفاوت دارد. مقایسه کودک با بزرگ‌سال نظیر مقایسه هنرمند و دانشمند است. کودک به‌ویژه در سنین ۲ تا ۷ سالگی نظیر هنرمند جهان را از طریق شیوه‌ای قیافه شناسانه، درون حسی و به نحوی فعال و سرزنده به شکل تصویری درک می‌کند.

در حدود چهارسالگی با چند خط ساده ماهیت وجود انسان را به تصویر می‌کشند. ۲ یا ۳ سال بعد نقاشی‌های آنها شادابی، بازیگوشی و احساس قدرتمندی از زندگی را به نمایش می‌گذارد.

در حدود ۸ سالگی نقاشی‌ها دقیق‌تر و هندسی‌تر می‌شوند. تفکر هندسی- فنی بر آنها غالب می‌شود و سرزندگی و طراوت کودکانه از آنها رخت برمی‌بندد. کودکان تنها شورونشاط هنری خود را به نمایش نمی‌گذارند بلکه مهارت‌های آغازین خود را نیز آشکار می‌سازند.

سیرلز بر این باور بود که بیماران اسکیزوفرنی خودشان را کمتر به‌عنوان موجودی جدا از اشیای بی‌جان یا سایر افراد احساس می‌کنند. آنها ممکن است احساس کنند که عملاً بخشی از اتاق یا درمانگرند.

کودکان مبتلا به صدمات مغزی، انواع خاصی از رفتارهای سازمان نیافته را از خود ظاهر می‌سازند. مثلاً آنها هنگام کپی کردن طرح‌ها، غالباً قادر به تمرکز بر نقش اصلی نبودند، زیرا جزئیات زمینه طرح، آنها را به‌شدت به خود جذب می‌کرد.

پدیدارشناسی

پدیدار شناسان بر این باورند که نخستین چیزی که باید هنگام مطالعه کودکان انجام دهیم همانا صرف‌نظر کردن از ذهنیات قبلی‌مان درباره آنهاست. ما نمی‌توانیم تصور کنیم که کودکان نظیر ما فکر می‌کنند. ولی آنها به جای تلاش برای دیدن اشیا از دریچه چشم کودک، تفکر او را از بیرون مورد تجزیه‌وتحلیل قرار داده‌اند. ماچو، چنین اندیشید که صحنه‌های روزانه ممکن است برای کودکان متفاوت از بزرگ‌سالان به نظر آید.

پیمان دوستی
۲۴ فروردین ۱۳۹۴

منبع

دوستی

برچسب ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پژوهش